قهرمان توحيد: شرح و تفسير آيات مربوط به حضرت ابراهيم عليه السلام

مشخصات كتاب

شابك : 35000 ريال : سخت : 978-964-533-085-7 ؛ 20000 ريال (شوميز)

شماره كتابشناسي ملي : 2002190

عنوان و نام پديدآور : قهرمان توحيد: شرح و تفسير آيات مربوط به حضرت ابراهيم عليه السلام / مكارم شيرازي ؛ گردآوري ابوالقاسم عليان نژادي دامغاني.

مشخصات نشر : قم: انتشارات امام علي بن ابي طالب (ع)، 1388.

مشخصات ظاهري : 224 ص.

يادداشت : پشت جلد به انگليسي: Makarem Shirazi. The champion of Monotheism.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : ابراهيم، پيامبر -- سرگذشتنامه

موضوع : تفاسير (سوره ابراهيم)

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

موضوع : ابراهيم پيامبر در قرآن

رده بندي ديويي : 297/156

رده بندي كنگره : BP88/3/م66ق9 1388

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

شناسه افزوده : عليان نژادي، ابوالقاسم، 1343 - ، گردآورنده

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري

ص: 1

مقدّمه

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

تاريخ پيامبران عليهم السلام

بسم اللّه الرحمّن الرّحيم

بخش مهمّى از قرآن، پيرامون تاريخ انبيا و پيامبران و امّت هاى گذشته سخن مى گويد. سرگذشت حضرت آدم، نوح، ابراهيم، موسى، عيسى، سليمان، داوود و ديگر پيامبران عليهم السلام و اقوام عاد و ثمود و مانند آن از جمله مباحثى است كه خداوند متعال برخى را بطور مفصّل و برخى ديگر را به صورت مختصر و گذرا مورد بحث قرار داده است.

سؤال: هدف قرآن از بيان تاريخ انبيا و امّتها چه بوده است؟ آيا به منظور سرگرمى خوانندگان قرآن بيان شده، يا خداوند متعال قصد نگارش تاريخ آنان را داشته، يا هدف چيز ديگرى است؟

جواب: قرآن مجيد در پاسخ به اين سؤال، در آيه شريفه 111 سوره مباركه يوسف مى فرمايد: «لَقَدْ كَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لّاُوْلِى الْأَلْبَابِ»؛ به راستى در سرگذشت آنها عبرتى براى صاحبان انديشه بود»؛ آرى، هدف از توصيف و تبيين تاريخ انبيا و اوليا و امّت هاى پيشين، بيان درس هاى عبرتى است كه در جاى جاى سرگذشت آنها وجود دارد، و براى امروز و فرداى بشر تا دامنه قيامت مفيد و مؤثّر است. اين درس هاى عبرت را بايد با دقّت مطالعه كرد، و با تأمّل به آن انديشيد، و در نهايت آنها را در زندگى فردى و اجتماعى پياده كرد، تا تجربيّات گذشتگان چراغى روشن فراسوى زندگى آينده ما باشد.

ص: 12

ابراهيم عليه السلام در قرآن

در ميان تاريخ انبيا كه قرآن مجيد به آن پرداخته، فرازهايى است كه درخشندگى خاصّى دارد، و سراسر آموزنده و پرمايه و عبرت انگيز است؛ به عنوان نمونه مى توان به تاريخ حضرت نوح عليه السلام، و سرگذشت قهرمان توحيد حضرت ابراهيم عليه السلام، و زندگى پرفراز و نشيب حضرت موسى عليه السلام، و داستان تولّد اعجازآميز و حوادث پس از ولادت حضرت عيسى عليه السلام، و تاريخ اسلام اشاره كرد.

در اين كتاب قصد داريم تاريخ زندگانى ابراهيم (1) بت شكن عليه السلام را مرور كنيم، كه هم قدرت نمايى پروردگار در آن به عيان ديده مى شود، و هم درس هاى توحيد در آن موج مى زند، و هم ما را به ياد جهان آخرت مى اندازد، و هم به سوى مبحث مهمّ امامت رهنمون مى گردد، و هم فلسفه اعمال و مناسك حج را براى ما روشن مى سازد.

محورهاى مورد بحث:

مسائل مربوط به زندگى حضرت ابراهيم عليه السلام فراوان است، كه با استفاده از قرآن مجيد و روايات اسلامى و تواريخ معتبر، در اين كتاب پيرامون چهارده موضوع، در چهارده فصل بحث خواهيم كرد:

1. ولادت حضرت ابراهيم عليه السلام و دوران كودكى.

2. دوران جوانى حضرت ابراهيم عليه السلام و ايمان قوى به خداوند.

3. گفتگوهاى آن حضرت با ستاره پرستان، ماه پرستان و خورشيدپرستان.

4. گفتگوى آن حضرت با عمويش آزر، درباره بت پرستى.

5. گفتگوهاى آن حضرت با نمرود، سلطان و حاكم آن دوران.


1- « ابراهيم» را به پدر مهربان ترجمه كرده اند، و لقب آن حضرت خليل اللَّه بوده و خليل الرحمن نيز گفته اند، و كنيه اش ابومحمد و ابوالانبياء و ابوالضيفان است( تاريخ انبيا، ص 15)

ص: 13

6. داستان بت شكنى آن حضرت و به آتش افكندن وى.

7. هجرت ابراهيم عليه السلام از سرزمين بابل به سوى مصر و مكّه.

8. معاد و جهان پس از مرگ.

9. بناى خانه كعبه.

10. ابراهيم عليه السلام و ذبح فرزندش اسماعيل عليه السلام.

11. مناسك حج.

12. امامت ابراهيم عليه السلام.

13. شخصيّت ممتاز ابراهيم عليه السلام.

14. آخرين برگ زندگى ابراهيم عليه السلام.

محورهاى چهارده گانه فوق عمده ترين مسائل مربوط به زندگانى اين پيامبر بزرگ خداوند است كه بحث و بررسى دقيق آن، هم زواياى مختلف زندگى آن حضرت را روشن ساخته، و ما را با آن آشنا مى كند، و هم درس هاى عبرت و نكات آموزنده فراوان، و مطالب اعتقادى و علمى و اجتماعى و كلامى و مديريّتى مهمّى را در اختيار ما قرار خواهد داد. با استعانت از خداوند متعال، و به منظور جلب رضاى او و در جوار حرم كريمه اهل بيت حضرت معصومه عليها السلام، به بحث درباره موضوعات چهارده گانه، مى پردازيم.

پيشاپيش از خوانندگان محترمى كه با انتقادات سازنده خويش به اصلاح و ارائه بهتر اين كتاب كمك مى كنند، و نيز همه عزيزانى كه به نوعى در آماده كردن اين اثر ارزشمند يار و ياورم بوده اند، تقدير و تشكّر مى كنم و اميدوارم خداوند به ما و شما توفيق پيروى از سيره و گفتار پيامبران بزرگش، به خصوص حضرت ابراهيم عليه السلام و بويژه خاتم پيامبران حضرت محمد صلى الله عليه و آله را عنايت فرمايد.

آمين يا ربّ العالمين

حوزه علميه قم- ابوالقاسم عليان نژادى

19/ 2/ 1388

ص: 14

ص: 15

ص: 16

ص: 17

فصل اوّل:

اشاره

ولادت حضرت ابراهيم عليه السلام

در مورد تولّد آن حضرت چيزى در قرآن مجيد به چشم نمى خورد، امّا طبق آنچه كه در كتاب هاى تاريخى آمده، ستاره شناسان به نمرود، پادشاه زمان حضرت ابراهيم عليه السلام گفتند: «در آينده پسرى متولّد خواهد شد كه تشكيلات سلطنتت را متزلزل، و طومار حكومتت را درهم خواهد پيچيد!» نمرود كه از شنيدن اين پيشگويى متعجّب و وحشت زده شده بود، گفت: «آيا اكنون به دنيا آمده است؟» گفتند: «هنوز پا به عرصه وجود نگذاشته است»؛ نمرود گفت:

«نخواهم گذاشت زنده به دنيا بيايد، تا تاج و تختم را تهديد كند». سپس تصميم به قتل تمام نوزادان پسر گرفت!(1) و اين تصميم را به همه مأموران حكومت ابلاغ كرد. هر پسربچّه اى كه به دنيا مى آمد توسّط مأموران نمرود كشته مى شد. مادر ابراهيم عليه السلام (2) حامله شد، و از آينده جنين در رحمش بيمناك بود. خداوند متعال به وى الهام كرد كه فرزندش را پس از تولّد در غارى كه نزديك شهر بود بگذارد،(3) و روزها براى سركشى و شير دادن نوزادش، پنهان از چشم مأموران نمرود به


1- تاريخ انبيا، ص 15
2- مادرش« نونا» و پدرش« تارخ بن ناحور» از نوادگان حضرت نوح عليه السلام بوده است. و در روز اوّل ذيحجّه به دنياآمده است( تاريخ انبيا، ص 15)
3- تاريخ انبيا، ص 15

ص: 18

آنجا برود و شب ها را در كنار فرزندش بيارامد. ابراهيم عليه السلام حدود 15 سال در همان غار به سر برد.(1) هر چه سنّش بيشتر مى شد توجّه بيشترى به جهان خلقت و آسمان پر رمز و راز مى كرد. شب ها از مخفيگاهش خارج مى شد و به آسمان مى نگريست. به ستاره ها فكر مى كرد، و در مورد اسرار و شگفتى هاى آسمان مى انديشيد. قرآن مجيد در مورد اين بخش از عمر حضرت ابراهيم عليه السلام مى فرمايد: «وَكَذَلِكَ نُرِى إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»؛ و اين گونه، ملكوت آسمان ها و زمين (و حاكميّت مطلق خداوند بر آنها) را به ابراهيم نشان داديم؛ تا (به آن استدلال كند و) اهل يقين گردد».(2)

هنگامى كه حضرت ابراهيم عليه السلام مبارزاتش را با نمرود شروع كرد، 16 سال بيشتر نداشت.

قدرت خدا فوق همه قدرتهاست

گاه برخى انسان هاى نادان خيال مى كنند كه مى توانند با قدرت خداوند مبارزه كرده، و در پندار واهى خود تاب تحمّل اين مبارزه را نيز دارند؛ امّا كافى است اراده خداوند بر چيزى تعلّق بگيرد، كه در اين صورت با ابزارى بسيار ساده و گاه اعجاب آور، قدرت نمايى مى كند تا به بشر بفهماند هيچ موجودى توان مبارزه با وى را ندارد.

نمرود با تمام توان و همه مأمورانش هزاران كودك معصوم را كشت تا از تولّد حضرت ابراهيم عليه السلام جلوگيرى كند، امّا خداوند با الهام به مادر ابراهيم عليه السلام، ساليان


1- طبق آنچه در كتاب تاريخ انبيا، صفحه 15 آمده است حضرت ابراهيم عليه السلام در قريه« كوثى» كه به زبان عبرانى آن را« اوركيريم» ناميده اند، متولّد شد و مادرش وى را در غارى پنهان ساخت و به مراقبت از وى پرداخت
2- سوره انعام، آيه 75

ص: 19

درازى او را در غارى در كنار پايتخت نمرود حفظ كرد!

عجيب تر از داستان ابراهيم بت شكن، قصّه حضرت موسى عليه السلام است كه فرعون براى حفظ تاج و تخت خود دستورى همچون دستور نمرود صادر كرد.

مأموران فرعون زنان حامله را زير نظر داشتند و فرزندان پسر را به قتل مى رساندند!(1) امّا خداوند اراده كرد دشمن فرعون را در دامان وى پرورش دهد.

لذا به مادر موسى عليه السلام الهام كرد فرزندش را درون جعبه اى نهاده، و در رود نيل رها كند. امواج آب، جعبه را به سمت كاخ فرعون هدايت كرد. مأموران فرعون جعبه را گرفته و نوزاد را نزد فرعون نهادند. با پيشنهاد آسيه، فرعون موسى را به فرزندى پذيرفت، و ندانسته از دشمن خود مراقبت كرد!

نمونه ديگر، داستان حضرت يوسف عليه السلام است. برادران حسود يوسف قصد داشتند با انداختن يوسف عليه السلام در درون چاه مانع پيشرفت او شده، و وى را نابود كنند؛ امّا خداوند همين ابزار نابودى را وسيله پيشرفت يوسف قرار داد، و او را به سلطنت مصر رساند. اگر يوسف عليه السلام در كنعان (كه شبيه روستايى بود) مى ماند، نمى توانست به حكومت مصر برسد. امّا خداوندى كه مى خواهد تقوا و پاكى و علم و دانش يوسف را به مردم مصر بنماياند، از همان حربه برادران حسود استفاده كرد، تا به آنان و ديگر حسودان (2) بفهماند كه قدرت خدا فوق تمام قدرتهاست.


1- در اين كه چند نفر از نوزادان بنى اسرائيل در اين برنامه قربانى شدند، به طور دقيق روشن نيست، بعضى عدد آن را نود هزار و بعضى صد هزار گفته اند! آنها گمان مى كردند با اين جنايت وحشتناك مى توانند جلوى قيام حضرت موسى عليه السلام و بنى اسرائيل و تحقّق اراده حتمى خدا را بگيرند( تفسير نمونه، ج 16، ص 15)
2- در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است:« حسود قبل از آن كه به محسود( شخصى كه مورد حسادت واقع شده) ضررى برساند به خود ضرر مى زند، همان گونه كه ابليس حسود بر اثر حسادت، براى خود لعن و نفرين، و براى محسود( حضرت آدم) مقام نبوّت و پيامبرى را به ارمغان آورد!»( ميزان الحكمه، ج 2، باب 846، ح 3918)

ص: 20

نمونه چهارم لشكر فيل سواران ابرهه است، كه براى تخريب خانه خدا عازم كعبه شده، و قصد داشتند قبله مسلمانان را تغيير دهند! خداوند براى نابودى آنها از صاعقه هاى پى در پى، يا سيلاب هاى ويرانگر، يا موادّ منفجره اى شبيه بمب اتم و مانند آن استفاده نكرد، بلكه با چيزى به نام «سجّيل» به جنگ آنها رفت.

قدرت تخريبى سجّيل (كه چيزى بين سنگ و گل بود) به قدرى بود كه به هر يك از فيل سواران اصابت مى نمود، او را همچون كاه جويده شده در دهان حيوانات، له مى كرد.(1) آرى اين قدرت نمايى پروردگار است كه سپاه عظيم قدرتمندى را با وسيله اى بسيار ساده، به سخت ترين وجه ممكن عذاب و مجازات مى كند.

خداوند متعال نه تنها به هنگام مجازات و عذاب افراد قدرت نمايى كرده و با ابزار بسيار ساده آنها را مجازات مى كند و يا با استفاده از ترفند دشمن خواسته خويش را محقّق مى سازد، بلكه در مقام دفاع و تأييد بندگان خاص و اولياى خويش نيز قدرت نمايى مى كند تا انسان هاى خيره سر و ظالم و نادان بيش از پيش به وى ايمان آورند.

چهل شمشيرزن عرب، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را در محاصره قرار دادند تا با كشتن وى فكر قريش و اشراف مكّه را راحت كنند؛ امّا حضرت با امدادهاى الهى از حلقه محاصره خارج شده و بر خلاف جهت مدينه به سمت جنوب مكّه حركت كرده، و در غار ثور پنهان مى شود. خداوند به عنكبوتى مأموريت مى دهد كه بر دهانه غار تار بتند، تا دشمن با ديدن تارها مطمئن شود كسى درون غار نيست.(2) اگر چند تار عنكبوت نبود آنها پيامبر را شهيد مى كردند و اكنون جهان بشريّت چهره ديگرى داشت، امّا خداوند با اين وسيله بسيار ساده و طبيعى، مسير تاريخ را عوض كرد و جان پيامبرش را حفظ نمود.


1- شرح اين قصّه عبرت آموز را در تفسير نمونه، ج 27، ص 330، به بعد مطالعه فرماييد
2- شرح اين مطلب را در كتاب، آيات ولايت در قرآن، ص 271 به بعد مطالعه فرماييد

ص: 21

مقام رفيع حضرت ابراهيم عليه السلام

خداوند متعال در آيه 67 و 68 سوره آل عمران مى فرمايد:

«مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلَا نَصْرَانِيّاً وَلَكِنْ كَانَ حَنِيفاً مُّسْلِماً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ* إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِىُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِىُّ الْمُؤْمِنِينَ»؛ ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى؛ بلكه موحّدى خالص و مسلمان بود؛ و هرگز از مشركان نبود. سزاوارترين مردم به ابراهيم، كسانى هستند كه از او پيروى كردند، و اين پيامبر و كسانى كه (به او) ايمان آورده اند (از همه سزاوارترند)؛ و خداوند، ولىّ و سرپرست مؤمنان است».

در قرآن مجيد نزديك به هفتاد مرتبه نام ابراهيم تكرار شده، و در بيست و پنج سوره درباره قهرمان بت شكن بحث شده است. از آيات 67 و 68 سوره آل عمران، كه در بالا آمد، استفاده مى شود كه تمامى اديان و مذاهب به وجود حضرت ابراهيم عليه السلام افتخار كرده و مى كنند، بدين جهت هر يك از آنها ابراهيم عليه السلام را به خود نسبت داده، و مدّعى بودند كه ابراهيم عليه السلام از آنهاست.

يهوديان مدّعى بودند حضرت ابراهيم از آنهاست! مسيحيان ادّعا مى كردند ابراهيم پيامبر منتسب به آنهاست! و حتّى مشركان نيز مدّعى بودند حضرت ابراهيم عليه السلام از آنِ آنهاست. خداوند متعال با نازل كردن آيات فوق، تمام اين ادّعاها را رد كرده و فرمود: «ابراهيم نه يهودى بود، و نه نصرانى؛ بلكه موحّدى خالص و مسلمان بود؛ و هرگز از مشركان نبود». چگونه ابراهيم يهودى و مسيحى بوده، در حالى كه قبل از آيين يهود و نصارى زندگى مى كرده، و تاريخش قبل از تولّد حضرت موسى و عيسى عليهما السلام است؟ و بر چه اساسى منسوب به بت پرستان است، در حالى كه خود بت شكنى بزرگ بوده است؟

اين ادّعاهاى نادرست از سوى اديان و مذاهب بزرگ جهان هر چند غير واقعى و ناصواب است، امّا نشان از عظمت و بزرگى و مقام بس رفيع ابراهيم

ص: 22

مى دهد. خداوند متعال در ادامه مى فرمايد: «ولى سزاوارترين مردم به ابراهيم كسانى هستند كه از او پيروى كردند، و اين پيامبر و كسانى كه (به او) ايمان آورده اند (از همه سزاوارترند)؛ و خداوند، ولىّ و سرپرست مؤمنان است».

بنابراين پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه خطّ ابراهيم عليه السلام را ادامه داده، و شكستن بت هاى رنگارنگ مأموريّت مهمّ او بوده، سزاوارترين و شايسته ترين مردم نسبت به حضرت ابراهيم است. و همچنين كسانى كه به حضرت محمّد صلى الله عليه و آله ايمان آورده، و شرك و بت پرستى را رها كرده اند. آرى! كسانى كه فقط و فقط به رضاى خدا فكر مى كنند، و اعمال و گفتار و كردار آنها همگى در مسير رضاى الهى است، و تنها به قرب الهى مى انديشند، آنها تابعان حضرت ابراهيم عليه السلام و سزاوارترين مردم به او هستند. مقام رفيع حضرت ابراهيم عليه السلام بدانجا مى رسد كه در نزد همه مسلمانان، اعم از شيعه و اهل سنّت، به عنوان «شيخ الانبيا»(1) (بزرگ پيامبران) معروف مى شود.

فلسفه رفعت مقام ابراهيم پيامبر عليه السلام

اشاره

سؤال: ابراهيم عليه السلام چه صفاتى داشت كه بزرگ پيامبران شد؟ چرا خداوند متعال در اين مقياس وسيع، ابراهيم عليه السلام را در قرآن مطرح كرده، و به وى اهميّت داده است؟ آن حضرت چه ويژگى هايى داشت كه همه اديان و مذاهب دوست


1- سؤال: چگونه گفتيد:« حضرت ابراهيم عليه السلام شيخ الانبياء است» در حالى كه در ميان مردم مشهور است كه:« حضرت نوح عليه السلام شيخ الانبياست»، كدام صحيح مى باشد؟ جواب: اين تعبير در مورد هر دو پيامبر مذكور وجود دارد، هر چند بيشتر در مورد حضرت ابراهيم عليه السلام مى باشد. در كتاب هاى 1. الصحيح من السيره، ج 2، ص 41، 2. حياة الامام الرضا عليه السلام، ج 2، ص 46، 3. موسوعة التاريخ الاسلامى، ج 1، ص 41، 4. المجدى فى انساب الطالبين، 5. ادب الضيافة، ص 51، 6. القواعد الفقهية، ج 1، ص 395 و 388 در مورد حضرت ابراهيم عليه السلام، و در كتاب اللمعة البيضاء، ص 49 در مورد حضرت نوح ذكر شده است. ولى حضرت ابراهيم عليه السلام را به خاطر عظمتش در ميان پيامبران و حضرت نوح عليه السلام را به خاطر طولانى بودن عمرش شيخ الانبياء گفته اند

ص: 23

داشتند او را منتسب به خود كنند؟ و خلاصه اين كه: چه عواملى باعث نزديكى او به پروردگار شد؟

پاسخ: حضرت ابراهيم عليه السلام ويژگى هايى داشت كه اگر ما هم آن را كسب كنيم، و يا لااقل به مراحلى از آن دست يابيم، مقرّب عند اللَّه خواهيم شد، كه به دو مورد آن اشاره مى شود:

الف) عدم وحشت از تنهايى در مسير حقّ

حضرت ابراهيم عليه السلام از تنهايى در مسير خدا و راه حق وحشت نداشت. اگر همه مردم شهرش بت پرست بودند و فقط او موحّد و يكتاپرست بود، ترسى نداشت. زبان حال ابراهيم عليه السلام اين بود: «وقتى راه من صحيح است، و افكار و اعتقاداتم مطابق فطرتم، از هيچ كس واهمه اى ندارم».

اى جوانان عزيزى كه به منظور تحصيل علم و دانش به كشورهاى ديگر سفر مى كنيد، تا با كوله بار علم و دانايى به وطن بازگشته و به مردم خود خدمت كنيد! اى تاجران محترمى كه به منظور تجارت حلال و سالم به ديگر سرزمين ها مى رويد، تا در پى معاملات صحيح اسلامى به اقتصاد خود و كشورتان كمك كنيد! اى بيماران گرامى كه به منظور درمان بيمارى و رهايى از درد و رنج، عزم ديار غربت مى كنيد تا سلامتى خود را باز يابيد! اگر در محلّ تحصيل يا تجارت يا بيمارستان هاى آنجا هيچ كس جز شما مسلمان نبود، از تنهايى وحشت نكنيد و رو به سوى خدا آوريد، از پنجره نماز با خداى خود ملاقات و گفتگو كنيد كه خدا با شما خواهد بود. آفرين بر دختران مسلمان كه گوهر ايمان به آنها اجازه نمى دهد حجاب اسلامى خود را در كشورهاى كفر بردارند، هر چند با انواع محروميّت ها مواجه شده و اكثريّت مردم محل زندگيشان همراه و هم عقيده آنها نيستند.

ص: 24

اين جوانان مسلمان به پيامبر خود اقتدا كرده اند كه به هنگام دعوت مشركان مكّه به اسلام و سردادن نداى «قولوا لا اله الّا اللَّه تفلحوا» تنهاى تنها بود، و به همراه همسر باوفايش حضرت خديجه كبرى عليها السلام و پسر عموى شجاعش، على بن ابى طالب عليه السلام نماز جماعت سه نفرى تشكيل دادند، و فارغ از زخم زبان دشمنان و اذيّت و آزار و مزاحمت هاى مشركان عرب، به راز و نياز با خداى خويش پرداختند، و كمى نفرات هيچ اثر منفى بر آنان نگذاشت.

مسلمان عزيز! اگر در دل شب براى مناجات و راز و نياز با معبود خويش، يا خوردن سحرى، با رختخواب وداع مى كنى، امّا چراغ خانه همه همسايه هايت خاموش است، از تنهايى وحشت مكن و قدر اين توفيقى كه خدا به تو داده و ديگران از آن محرومند را بدان.

خداوند متعال در آيه شريفه 120 سوره نحل مى فرمايد:

«إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً للَّهِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»؛ ابراهيم (به تنهايى) امّتى بود مطيع فرمان خدا؛ خالى از هر گونه انحراف؛ و از مشركان نبود».

مفسّرين براى واژه «امّت» در اين آيه شريفه، تفسيرهاى گوناگونى بيان كرده اند. از جمله اين كه: شخصيّت افراد متفاوت است. شخصيّت برخى از افراد معادل يك، و برخى معادل ده، و برخى معادل صد، و برخى معادل هزار نفر مى باشد. و شخصيّت بعضى از انسان ها آنقدر بزرگ و مهم است كه مانند يك امّتند. حضرت ابراهيم عليه السلام از جمله اين افراد بود. جوان مسلمانى كه ادّعاى ايمان دارد، نيز بايد همچون يك امّت باشد، اگر خواهر و برادر و پدر و مادر و ديگر اعضاى خانواده و فاميل، اهل نماز و روزه و خمس و حج نيستند، در اراده آهنين او اثر نكند، و از تنهايى در عقيده و ايمان وحشت ننمايد، و بر خدا توكّل كند و به وظايفش عمل نمايد.

نتيجه اين كه يكى از ويژگى هاى حضرت ابراهيم عليه السلام، كه او را ابراهيم كرد، وحشت نداشتن از تنهايى در مسير توحيد و خداپرستى بود.

ص: 25

ب) شجاعت فوق العاده

ويژگى ديگر آن حضرت شجاعت فوق العاده وى بود.

آن حضرت در سنّ شانزده سالگى كه حتّى يك نفر هم با او هم عقيده نبود، در ميان انبوه دشمنان و بت پرستان فرياد مى زد: «به خداى يكتا و يگانه قسم كه بت هاى شما را خواهم شكست».

مطابق سوگندى كه ياد كرد بت ها را شكست، و جان خود را به خطر انداخت، در نتيجه دريايى از آتش را فراهم كردند، وى را در منجنيق قرار دادند تا به سوى آتش سوزان شعله ور پرتاب كنند، امّا اثرى از ترس و وحشت و اضطراب در چهره اش مشاهده نشد.

پيروان فريادگر توحيد نيز بايد شجاع و نترس باشند، زيرا انسان هاى ترسو به درد هيچ كارى نمى خورند. اگر بيدارگر عصرما، امام خمينى قدس سره، شجاع و نترس نبود انقلاب اسلامى ايران بر خلاف انتظار جهانيان پيروز نمى شد. اگر رزمندگان دلير و مخلص ايران اسلامى شجاع نبودند ما در دفاع مقدّس بر خلاف معادلات سياسى سياستمداران، فاتح جنگ نمى شديم. اگر حزب اللَّه جنوب لبنان در ميان بهت و حيرت جهانيان در جنگ 33 روزه بر اسرائيل تا دندانْ مسلّح، پيروز شد، و افسانه شكست ناپذيرى اسرائيل را باطل كرد، به خاطر شجاعت و دلاورى اعضاى حزب اللَّه و توكّل و توجّه آنها بر خداوند بود.

بنابراين، از تنهايى در مسير خداوند وحشت نكنيم و در مقابل حوادث و دشمنان مختلف شجاع و دلير باشيم، و تنها بر خداوند تكيه كنيم، و از غير او واهمه اى نداشته باشيم.

***

ص: 26

ص: 27

ص: 28

ص: 29

فصل دوم:

اشاره

دوران جوانى

بابِل، محلّ تولّد و دوران زندگى كودكى و نوجوانى و جوانى حضرت ابراهيم عليه السلام، يكى از مناطق عراق بود، كه سه گروه بت پرست در آن مى زيستند:

1. كسانى كه بت هايى از سنگ و چوب را مى پرستيدند.

2. ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشيدپرستان.

3. كسانى كه «نمرود بن كنعان» را پرستش مى كردند.

نمرود نه تنها ادّعاى حكومت و سلطنت داشت، بلكه خود را معبود مردم مى دانست و ادّعاى خدايى داشت. البتّه اين مطلب اختصاص به وى نداشت و در مورد پادشاهان ديگر، همچون فرعون كه خود را «ربّ اعلى»(1) مى خواند، نيز به چشم مى خورد.

ابراهيم عليه السلام از سن 16 سالگى مبارزات خويش را با هر سه گروه آغاز كرد.

نمرود با ابراهيم پيامبر، درباره پروردگارش گفتگو كرد، چرا كه خداوند به نمرود حكومت داده بود، و او بر اثر كمى ظرفيّت از باده غرور سرمست شده بود و هنگامى كه ابراهيم عليه السلام فرمود: خداى من آن كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند. نمرود گفت: من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم، و براى اثبات اين كار و مشتبه ساختن حقيقت بر مردم، دستور داد دو زندانى را حاضر كردند، سپس


1- اين مطلب در آيه 24 سوره نازعات آمده است

ص: 30

فرمان آزادى يكى و قتل ديگرى را صادر كرد. ابراهيم عليه السلام فرمود: خداوند خورشيد را از افق مشرق مى آورد (و در مغرب غروب مى كند) اگر راست مى گويى كه حاكم بر جهان هستى، خورشيد را از مغرب بياور! در اينجا نمرودِ كافر، مات و مبهوت شد(1) و در گفتگوى با حضرت ابراهيم عليه السلام شكست خورد.

ابراهيم عليه السلام در چنان محيط شرك آلودى بزرگ شد، تا آنجا كه حتّى سرپرست وى آزر، كه عمويش بود، نيز بت پرست بود، بلكه كارگاه بت تراشى داشت. او وزير و مشاور نمرودِ مشرك و كافر نيز بود. ابراهيم عليه السلام در ميان آن همه مشرك و بت پرست، به تنهايى موحّد و خداپرست بود. وى تسليم محيط فاسد خود نشد و در پشت منطق غلط «خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو» سنگر نگرفت؛ بلكه با كمك گرفتن از نيروى عقل و انديشه و در پرتو هدايت هاى الهى، كار هر سه گروه بت پرست را باطل و بيهوده دانست، و به عبادت خالق آسمان ها و زمين پرداخت.

روزى عمويش آزر به وى گفت: «اين بت زيبا را جهت فروش به بازار ببر!(2) حال تكليف ابراهيم عليه السلام چيست؟ اگر از فرمان عمويش سرپيچى كند مشكلاتى به وجود خواهد آمد؛ و اگر به فرمان او عمل كند با روح خداپرستى اش سازگار نيست. تصميم گرفت بت را گرفته و با تبليغات منفى به مبارزه با بت پرستى بپردازد.

معمولًا بت پرستان در چنين مواقعى بت را با احترام بغل كرده، و با تبليغات فريبنده و احترام فراوان، آن را به بهترين قيمت مى فروشند. امّا ابراهيمِ بت شكن، ريسمانى به پاى بت بست و سر ديگر ريسمان را به شانه انداخت، و آن را در ميان كوچه و خيابان مى چرخاند و همزمان فرياد مى زد: اى مردم! چه كسى بت


1- سوره بقره، آيه 258
2- تاريخ انبيا، ص 15

ص: 31

مى خواهد؟ بتى كه نه مى بيند، نه مى شنود، نه مى بويد، نه حس دارد، نه مى فهمد، نه سخن مى گويد و نه كارى از او ساخته است! با اين تبليغات منفى كسى براى خريدن بت اقدام نكرد. ابراهيم عليه السلام خسته و تشنه بر لب جوى آب زلالى نشست تا رفع خستگى و تشنگى كند، بت را به زير آب برد و در انظار بت پرستان به آن گفت: اگر تشنه شده اى آب بخور! پس از رفع خستگى و يأس از يافتن مشترى، به نزد عمويش آزر بازگشت و خطاب به وى گفت: عموجان! اين بت خريدار ندارد! آزر تعجّب كرد كه چطور هيچ كس حاضر به خريدن آن بت نشده است.

خوانندگان محترم! چگونگى تبليغات بسيار مؤثّر و كارساز است. اگر شنيده ايد كه بعضى از كارخانه ها تا 60% بودجه خود را صرف تبليغات مى كنند و گاه هزينه تبليغات بيش از هزينه توليد آنهاست، علّت آن آثار شگرف و اعجاب آور تبليغات است.

آزر كه بود؟

سؤال: در هفت الى هشت آيه از قرآن مجيد از آزر به عنوان پدر حضرت ابراهيم عليه السلام ياد شده است، در حالى كه طبق آيات صريح قرآن وى فردى بت پرست و مشرك بود. آيا در واقع آزر پدر حضرت ابراهيم عليه السلام بود، يا نسبت ديگرى با آن حضرت داشت؟

پاسخ: اهل سنّت معتقدند كه آزر عموى ابراهيم عليه السلام نبود، بلكه پدر وى بود.

زيرا ممكن است پدر پيامبرى از پيامبران بت پرست و مشرك باشد! امّا علماى شيعه معتقدند كه آزر پدر ابراهيم عليه السلام نبود، بلكه عموى وى بود. و امكان ندارد پدر و اجداد پيامبرى از پيامبران مشرك و بت پرست بوده باشد. و در مورد آياتى كه از «آزر» به «اب» پدر ابراهيم تعبير كرده، چنين پاسخ داده اند:

در آيه شريفه 104 سوره توبه آمده است كه ابراهيم حاضر نبود براى آزر

ص: 32

استغفار كند، فقط يك بار به او وعده استغفار داد، و هنگامى كه مشاهده كرد آزر حاضر نيست ايمان بياورد از وى دست برداشت.

و در آيه شريفه 41 سوره ابراهيم آمده است كه آن حضرت در اواخر عمر دست به دعا برداشت و خطاب به خدا عرض كرد:

«رَبَّنَا اغْفِرْ لِى وَلِوَالِدَىَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ»؛ پروردگارا! من و پدر و مادرم و همه مؤمنان را، در آن روز كه حساب برپا مى شود، بيامرز!».

در حالى كه اگر آزر پدر ابراهيم عليه السلام بود، نبايد در آخر عمر براى او دعا و استغفار كند.

علاوه بر اين «والد» در لغت عرب به معناى پدر، و «والده» به معناى مادر، و «اب» گاه به معناى پدر و گاه به معناى عمو مى باشد. بنابراين «آزر» عموى ابراهيم عليه السلام، و پدرش «تارخ» بود.

***

ص: 33

ص: 34

ص: 35

فصل سوم:

اشاره

گفتگو با ستاره پرستان، ماه پرستان و خورشيدپرستان

مبارزه و گفتگوى حضرت ابراهيم عليه السلام با بت پرستان در سه مرحله انجام شد:

مرحله اوّل: گفتگو با ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشيدپرستان.

مرحله دوم: گفتگو با كسانى كه بتى از سنگ يا چوب را مى پرستيدند.

و مرحله سوم: گفتگو با كسانى كه پادشاه خود نمرود را پرستش مى كردند.

حضرت در هر سه مرحله با منطق بسيار قوى و مستدل و صحيح خود، بت پرستان را محكوم كرد. و در حقيقت، روش مبارزه با انحرافات و كجى ها و مفاسد، و چگونگى امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد جاهل را به ما آموزش داد.

در اين فصل به گفتگوى وى با ستاره و ماه و خورشيدپرستان مى پردازيم:

قرآن مجيد گفتگوى مذكور را در ضمن آيات 75 تا 79 سوره انعام چنين بيان مى فرمايد:

«وَكَذَلِكَ نُرِى إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ»؛ و اين گونه، ملكوت آسمان ها و زمين (و حاكميّت مطلق خداوند بر آنها) را به ابراهيم نشان داديم».

مطالعه اسرار آسمان ها و زمين بايد جزء برنامه زندگى ما مسلمان ها باشد.

و براى اين منظور مطالعه كتاب هايى كه در مورد اسرار و شگفتى هاى آسمان و زمين نوشته شده، و باعث بالا رفتن درجات يقين انسان مى شود، براى ما لازم

ص: 36

و مناسب است. براى روشن شدن اهميّت اين مطلب، به دو نمونه از شگفتى هاى آسمان و زمين توجّه فرماييد:

الف) كره خورشيد يك ميليون و دويست هزار برابر كره زمين است. و اين كره خورشيد، جزيى از كهكشان راه شيرى محسوب مى شود، كه داراى دويست ميليارد ستاره است، كه خورشيدِ ما يك ستاره متوسّط آن است! عجيب اين كه كهكشان راه شيرى با اين همه ستاره، كه خورشيد يك ستاره متوسّط آن است، يك نمونه از ميلياردها كهكشانى است كه در آسمان وجود دارد! و عجيب تر اين كه اين آسمان با اين عظمت، بلكه تمام جهان هستى بر اساس برنامه و نظم و حساب خاصّى در حركت است!

ب) زمين هم عجايب فراوانى دارد. درختان و گياهان موجود در درياها، ده ها برابر گياهان و درختان موجود در جنگل ها و خشكى هاى روى زمين است! و ميليون ها نوع، پرنده و خزنده و حشره بر روى كره زمين زندگى مى كنند، كه هنوز بشر موفّق بر شناسايى آنها نشده است! بنابراين، بايد مطالعاتمان را در مورد اسرار آسمان ها و زمين گسترش دهيم.

بر طبق آيه «وَلِيَكُونَ مِنْ الْمُوقِنِينَ»؛ تا (به آن استدلال كند، و) اهل يقين گردد»؛ هدف از ارائه ملكوت آسمان و زمين به حضرت ابراهيم عليه السلام، رسيدن به مقام يقين بود.

سؤال: مگر حضرت ابراهيم اهل يقين نبود؟

پاسخ: يقين مراحلى دارد كه ابراهيم پيامبر عليه السلام به برخى از آنها دست يافته بود، و پس از ارائه ملكوت آسمان ها و زمين، به مراحل بالاترى نيز دست يافت.

توضيح اينكه: كسى كه از فاصله دور دودى را مشاهده مى كند، يقين دارد كه در آنجا آتشى وجود دارد. امّا هنگامى كه جلوتر مى آيد و شعله هاى آتش را مى بيند به مرحله بالاترى از يقين نسبت به وجود آتش دست پيدا مى كند. و زمانى كه

ص: 37

فاصله او با آتش آن قدر كم مى شود كه حرارت آن را حس مى كند، يقين او به آتش بيشتر مى شود. بنابراين، يقين مراحلى دارد و خداوند متعال با ارائه ملكوت آسمان ها و زمين به ابراهيم عليه السلام يقين او را كامل تر كرد.

«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَءَا كَوْكَباً قَالَ هَذَا رَبِّى فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَاأُحِبُّ الْآفِلِينَ»؛ هنگامى كه (تاريكى) شب او را فرا گرفت، ستاره اى را مشاهده كرد، گفت: اين پروردگار من است؟! امّا هنگامى كه غروب كرد، گفت: غروب كنندگان را دوست ندارم».

سؤال: منظور از ستاره اى كه در اين آيه شريفه مورد بحث قرار گرفته، كدام ستاره است؟

پاسخ: بعضى آن را ستاره زهره و برخى ديگر ستاره مشترى گفته اند، كه هر دو جزء منظومه شمسى، و از ستارگان درخشان هستند.

سؤال: هنگامى كه حضرت ابراهيم عليه السلام ستاره زهره يا مشترى را مشاهده كرد، آيا حقيقتاً آن را به عنوان خداى خود پذيرفت، يا براى همراهى با ستاره پرستان و قانع كردن آنها، و سپس ابطال عقيده شان چنين گفت؟

بدون شك، احتمال دوم صحيح است، و شاهد بر اين ادّعا، آيه شريفه «قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّى بَرِى ءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ»(1) است، كه پس از پايان بحث و مناظره با سه گروه ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشيدپرستان، از شرك و بت پرستى بيزارى جست.

ابراهيم عليه السلام ستاره را به عنوان خداوند نپذيرفت، چون ستاره غروب كرد.

خدايى مى خواهد كه همه جا و هميشه حضور داشته باشد، و در سايه او زندگى كند، و در همه مشكلات بر او تكيه زند.

ستاره پرستان را كنار زد و همچنان نظاره گر آسمان بود تا ماه طلوع كرد.

«فَلَمَّا رَءَا الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هَذَا رَبِّى فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَّمْ يَهْدِنِى رَبِّى لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ


1- سوره انعام، آيه 78. ترجمه:« گفت: اى قوم من! به يقين من از آنچه همتاى خدا قرار مى دهيد، بيزارم»

ص: 38

الضَّآلِّينَ»؛ و هنگامى كه ماه را ديد كه (سينه افق را) مى شكافد، گفت: اين خداى من است؟! امّا هنگامى كه (آن هم) غروب كرد، گفت: اگر پروردگارم مرا راهنمايى نمى كرد، به طور قطع از گروه گمراهان بودم». به نظر مى رسد گفتگوى آن حضرت با ماه پرستان در شب شانزدهم و هفدهم ماه بود، كه ماه يكى دو ساعت پس از غروب آفتاب در آسمان ظاهر مى شود. به هر حال، ابراهيم عليه السلام همان سخن را با ماه پرستان گفت، و با غروب ماه همان استدلال را براى بطلان عقيده آنها ابراز كرد. راستى اگر آنچه به عنوان پروردگار پذيرفته مى شود، انسان را هدايت نكند و در دو راهى ها دست او را نگيرد، به چه درد مى خورد؟!

«فَلَمَّا رَءَا الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّى هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّى بَرِى ءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ»؛ و هنگامى كه خورشيد را ديد (كه سينه افق را) مى شكافت، گفت: اين پروردگار من است، اين (كه از همه) بزرگتر است! امّا هنگامى كه غروب كرد، گفت: اى قوم من! به يقين من از آنچه همتاى خدا قرار مى دهيد، بيزارم».

حضرت ابراهيم عليه السلام پس از اثبات عدم صلاحيّت ستارگان و ماه و خورشيد براى پرستش، و استدلال قوى و منطقى بر بطلان عقيده ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشيدپرستان، خداى شايسته پرستش را اين گونه معرفى كرد:

«إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ»؛(1) من روى خود را به سوى كسى متوجّه كردم كه آسمان ها و زمين را آفريده، در حالى كه ايمان من خالص است و از مشركان نيستم».

ستاره و ماه و خورشيد، كه خود مخلوقند و محتاج، شايسته عبادت نيستند، بلكه عبادت و ستايش مخصوص ذات پاكى است كه آفريننده ستارگان و ماه و خورشيد، بلكه تمام آسمان ها و زمين، بلكه تمام جهان هستى است. آرى، من خالصانه به پرستش چنين معبودى روى مى آورم، و هرگز در سلك مشركين وارد


1- سوره انعام، آيه 79

ص: 39

نمى شوم، هر چند اكثريّت جامعه باشند، و قدرت و حكومت در اختيار آنان باشد. من به چنين خدايى تكيه مى زنم، و بر او توكّل مى كنم، و از او استعانت مى جويم، كه شب و روز با من است، و هرگز افول و غروب ندارد.

نكات آموزنده

1. حفظ آرامش و اجتناب از عصبانيّت

هنگامى كه با انسان هاى منحرف و فاسد يا كارهاى ناهنجار و نامشروع مواجه مى شويم، نبايد كنترل خود را از دست بدهيم. اگر با شخص كافر، يا مرتد، يا بى اعتنا به مسائل دينى، يا بى حجاب، يا بدحجاب، يا روزه خوار، يا تارك الصلاة، يا منكر خمس و زكات، و مانند آنها برخورد كرديم، در عين حال كه بايد در درون وجود خود از انجام گناه ناراحت و منزجر شده و از آن برائت بجوييم، امّا هرگز نبايد عصبانى شويم، بلكه با دليل و منطق و اخلاق و ادب به فريضه نهى از منكر و ارشاد جاهل بپردازيم، چرا كه از طريق عواطف و اخلاق، نتايج مطلوب ترى حاصل مى گردد و كمتر كسى يافت مى شود كه در مقابل برخورد خوب و اخلاق خوش و منطق صحيح، عكس العمل نامطلوب و ناهنجارى نشان دهد.

2. مدارا و همراهى، سپس مبارزه و مقابله

از داستان حضرت ابراهيم عليه السلام نتيجه مى گيريم كه در مقابل افراد لجوج و عنود، ابتدا بايد مدارا و همراهى كرد و در ظاهر عقيده و نظر آنها را پذيرفت، سپس به تدريج و گام به گام به نقد افكار آنها پرداخت و اشكالات آن را بيان كرد، تا به بطلان آن پى ببرند. زيرا اگر از اوّل موضع صد در صد متضاد و مخالف با عقيده آنها گرفته شود، حاضر به شنيدن استدلال ها و نكات ضعف عقيده خود نخواهند شد، و اين مطلب يكى از اصول مهمّ بحث و مناظره است. به دو نمونه

ص: 40

تاريخى در اين زمينه توجّه فرماييد:

الف) يكى از اساتيد ما در نجف اشرف، كه سيّد بزرگوارى بود، چنين نقل مى كند: به هنگام تحصيل در نجف، روزى به منظور تفريح و رفع خستگى به كنار شطّ كوفه رفتم. مشاهده كردم كه طلبه اى وسواسى قصد انجام غسل ارتماسى دارد و براى اين كه يقين به فرو رفتن تمام اعضاى بدنش در آب به هنگام غسل حاصل كند، از ديگران مى خواست كه شهادت بر اين امر دهند؛ امّا هر بار كه به زير آب مى رفت و بيرون مى آمد و آنها شهادت بر صحّت غسل مى دادند، قبول نمى كرد. هنگامى كه مرا ديد گفت: «اگر اين آقا سيّد شهادت دهد مى پذيرم»؛ سپس به زير آب رفت و شايد بيست سانتى متر در آب فرو رفت، هنگامى كه بيرون آمد گفتم: «غسل شما درست نبود، زيرا مقدارى از سرتان بيرون بود!» دوباره به قصد غسل در آب فرو رفت و آب تا نيم متر روى سرش را فرا گرفت پرسيد: درست بود؟ گفتم: «مقدارى از موهاى سرتان بيرون بود!» براى بار سوم تا عمق يك مترى آب فرو رفت و بيرون آمد. گفتم: «اين بار بدن شما به طور كامل در آب فرو رفت و غسلتان صحيح بود». به اين شكل سخن مرا پذيرفت و نجات يافت.

ب) شخص وسواس ديگرى بود كه تصوّر مى كرد همواره كوزه اى روى سر او قرار دارد؛ امّا هيچ كس سخن او را نمى پذيرفت. او را نزد طبيب آگاه و زيركى بردند. طبيب به او گفت: درست است كوزه اى بالاى سر شماست فردا نزد من بيا تا آن را بردارم! روز بعد، قبل از آن كه شخص وسواس مراجعه كند، طبيب به شخصى گفت: «كوزه اى تهيّه كن و به پشت بام برو، هر زمان اشاره كردم آن را به داخل كوچه بينداز»؛ هنگامى كه فرد وسواس آمد، طبيب او را به بالاى پشت بام برد و در نقطه اى نشاند. سپس گفت: من تلاش مى كنم كه كوزه روى سرت را بردارم، بعد به آن شخص اشاره كرد كه كوزه را به داخل كوچه بيندازد. طبيب به

ص: 41

شخص وسواس گفت: كوزه را برداشتم و به داخل كوچه انداختم، مى توانى پايين بروى و قطعات خرد شده كوزه را مشاهده كنى. او با مشاهده قطعات خرد شده كوزه، از اين وسواس نجات يافت و از اين توهّم خارج شد.

آرى! براى هدايت افراد بايد با تدبير و آگاهى و منطق و محبّت عمل كرد.

3. غروب و افول

سؤال: چرا غروب ستارگان از جمله خورشيد و ماه دليل بر عدم شايستگى آنها براى عبادت است؟ چه ارتباطى ميان غروب وافول، وتوحيد ويگانگى است؟

پاسخ: اوّل اينكه؛ غروب دليل بر محدوديّت غروب كننده است؛ هنگامى كه غروب مى كند، يعنى اين سوى افق نيست، و آن طرف افق هست. و اگر محدود شود مخلوق است نه خالق، زيرا خداوند در همه جا هست، در آسمان، در زمين، و در بيرون وجود ما، و در درون ما، و حتّى در قلب ما، او با ماست هر كجا كه باشيم. چنين خداى نامحدود و پرقدرتى مرا تربيت مى كند، از او شرم مى كنم.

خدايى كه به تمام امور من آگاه است، حتّى از افكار مخفى درون مغزم اطّلاع دارد، با خداوندى كه روزى چند ساعت هست و سپس غروب مى كند قابل مقايسه نيست.

دوم اينكه؛ چيزى كه غروب مى كند داراى حركت است، و حركت يا به سوى نقصان است، يا به سوى كمال. و خداوندى كه از هر جهت كامل است نه حركت به سوى كمال دارد و نه نقصان، پس آنچه حركت دارد نمى تواند خدا باشد.

سوم اينكه؛ ماه و خورشيد و ستارگان تحت فرمان قوانين عالم (نظير قانون جاذبه و دافعه، و قانون گريز از مركز، و ساير قوانين) حركت مى كنند. و خداوند مافوق قوانين است، نه اسير قوانين عالم هستى. و آن چه مقهور قوانين عالم هستى است، مخلوق است نه خالق.

ص: 42

نتيجه اين كه حضرت ابراهيم عليه السلام با دست گذاشتن روى نقطه ضعف مشترك ماه پرستان و ستاره پرستان و آفتاب پرستان آنها را مقهور منطق قوى و متين خود ساخت، و به آنها وديگران ثابت كرد كه اين اجرام آسمانى شايسته پرستش نيستند.

4. فلسفه پرستش اجرام آسمانى

اشاره

علّت اين كه در گذشته در مقياس وسيع تر و اكنون به شكل محدودتر، عدّه اى به پرستش برخى از اجرام آسمانى روى آورده اند، اين است كه در علم نجوم سه نوع عقيده درباره ستارگان وجود دارد:

الف) آنها موجوداتى زنده و عاقل و باهوش و مدير و مدبّرند، و سرنوشت ما به دست آنهاست. اگر آنها اراده كنند جنگ رخ مى دهد، و با اراده آنها بشر صلح مى كند، خشكسالى و آبسالى بسته به اراده آنهاست. بدين جهت، ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشيدپرستان به عبادت و پرستش آنها روى آوردند، تا سرنوشتشان را خوب رقم بزنند.

اين عقيده مستلزم شرك و كفر است، زيرا جز ذات پاك خدا هيچ موجودى به طور مستقل، تأثيرى در عالم هستى نخواهد داشت (لا مؤثر فى الوجود الا اللَّه) اگر خداوند اجازه ندهد نه كارد مى بُرد و نه آتش مى سوزاند و نه هيچ حادثه ديگرى رخ مى دهد.

ب) آنها موجودات زنده و عاقل و باهوش و مدير و مدبّرى هستند، امّا به تنهايى كارى انجام نمى دهند، بلكه به اذن خداوند فعاليّت مى كنند.

اين عقيده مستلزم كفر و شرك نيست، ولى اعتقاد باطلى است و دليلى بر اثبات آن اقامه نشده است. به خصوص كه بشر امروز به بعضى از كرات آسمانى (كره ماه) سفر كرده و هيچ گونه آثار حيات و زندگى در آنجا مشاهده نكرده است.

ص: 43

ج) ستارگان مدير و مدبّر و با شعور نيستند، و سرنوشت انسان ها به دست آنها نيست، امّا آينده انسان ها را نشان مى دهند. و لذا برخى از منجّمين مى گويند:

«اوضاع كواكب و ستارگان نشان مى دهد كه در فلان مكان جنگ رخ مى دهد، و در فلان مكان صلح برقرار مى شود. اوضاع كواكب نشان مى دهد كه امسال خشكسالى رخ مى دهد، يا آبسالى خواهد بود».

اين سخن نيز شرك و كفر نيست، امّا همانند عقيده دوم باطل و بى اساس است، و دليل و برهانى بر اثبات آن وجود ندارد، بلكه مخالف برخى از آيات قرآن و روايات حضرات معصومين عليهم السلام است.

بنابراين، اين كه گفته مى شود: «هر كس متولّد شود ستاره اى در آسمان دارد و آينده او را مى توان تعيين كرد»، وهم و خيال و توهّمى بيش نيست، چرا كه خبر دادن از غيب، مخصوص خدا و اولياى خاصّ اوست. براى روشن تر شدن اين مطلب به دو روايت زير توجّه كنيد:

اوّل: منجّم ملعون است!

امام صادق عليه السلام فرمود:

«الْمُنَجِّمُ مَلْعُونٌ، وَالْكاهِنُ مَلْعُونٌ، وَالساحِرُ مَلْعُونٌ

؛ سه گروه مورد لعن و نفرين پروردگارند: 1. منجّم 2. كاهن (كسى كه خبر غيبى مى دهد) 3. ساحر و جادوگر».(1)

سؤال: چرا منجّم ملعون است؟ آيا اسلام با علم ستاره شناسى مخالف است؟

آيا تلسكوپ هاى غول پيكر و فوق العاده دقيق و دانشگاه هاى بزرگ علم نجوم وهزاران دانشجويى كه مباحث علم هيئت را پى گيرى مى كنند مورد لعن و نفرين پروردگارند؟

جواب: ستاره شناسى و علم نجوم ملعون نيست، بلكه از اين راه مى توان به


1- وسائل الشيعة، ج 12، ص 103، ح 7

ص: 44

معرفت الهى رسيد، امّا ستاره شناسانى كه با بررسى اوضاع ستاره ها پيش بينى هايى كرده، و خبر از آينده مى دهند، مورد لعن پروردگارند، چون خبر دادن از آينده، كار خداوند و آن دسته از اولياى الهى است كه خداوند به آنها اذن داده، و هر كس ديگر چنين ادّعايى كند، دروغ گفته و ملعون است.

دوم: منجّمين را تصديق نكنيد

حضرت على عليه السلام عازم جنگ با خوارج نهروان بود. خوارج انسان هاى بى سواد، احمق و كم اطّلاعى بودند كه ظاهرى مقدّس داشته و آثار سجده هاى طولانى در چهره آنها آشكار بود. كسانى كه حضرت على عليه السلام را به خاطر ماجراى حكميّت (كه خود عامل آن بودند) كافر مى دانستند. در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله درباره على عليه السلام فرمود:

«عَلِىٌّ مَعَ الحَقِّ والْحَقُّ مَعَ عَلِىٍ يَدُورُ حَيْثٌ ما دارَ

؛ على با حق و حق با على است، هر جا كه على باشد حق هم همانجاست».(1) خوارج نمى فهميدند كه على عليه السلام خود معيار سنجش حق است، و حق بر محور او دور مى زند، و او شاخص حق و باطل است. حضرت اميرمؤمنان عليه السلام در ابتدا قصد داشت خوارج را نصيحت كند و آنها را از راهى كه در پيش گرفتند باز دارد ولى وقتى موعظه هاى حضرت اثرى در قلب و ذهن خوارج نداشت امام على عليه السلام تصميم به جنگ با آنها را گرفتند. هنگامى كه امام عليه السلام قصد داشتند براى جنگ حركت كنند يكى از منجّمان خطاب به حضرت عرض كرد: اين ساعت به جنگ خوارج مرو، كه شكست مى خورى! حضرت پرسيد: چرا؟ گفت: اوضاع كواكب و ستارگان بد است، از برخى ستاره ها آتش و حرارت بلند است و بدين علّت اقدام به جنگ در اين ساعت نتيجه اى جز شكست در پى نخواهد داشت!»


1- اين روايت در منابع مختلف آمده است، مرحوم علّامه مجلسى رحمه الله تنها در جلد دهم بحارالانوار سه بار آن رادر صفحات 432 و 445 و 451 نقل كرده است

ص: 45

حضرت خطاب به وى فرمود:

«فَمَنْ صَدَّقَكَ بِهذا فَقَدْ كَذَّبَ الْقرآنَ

؛ هر كس اين عقيده و گفتار تو را تصديق كند، قرآن مجيد را تكذيب كرده است»(1)؛ چون قرآن مجيد علم غيبت را به طور خاص در اختيار خداوند و كسانى كه خداوند به آنها اذن داده مى داند، و اين شخص بر خلاف قرآن مدّعى غيب است. حضرت سپس رو به مردم كرد و فرمود:

«ايُّهَا النَّاسُ! ... الْمُنَجِّمُ كَالْكاهِنِ، وَالْكاهِنُ كَالسَّاحِرِ، وَالسَّاحِرُ كَالْكافِرِ، وَالْكافِرُ فِى النَّارِ!؛

اى مردم! ... منجّم همچون كاهن است، و كاهن چون ساحر، و جادوگر همانند كافر، و كافر در آتش است»؛ سپس بدون توجّه به سخن آن منجّم، به سوى خوارج نهروان حركت كرد، و با آنها جنگيد و پيروز شد.

هشدار! هشدار!

خوانندگان محترم! برادران عزيز! خواهران گرامى! در عصر و زمان ما نيز برخى از منجّمان در گوشه و كنار اقدام به چنين كارهايى كرده، و گاه خبرهايى مى دهند كه به شوخى شبيه تر است. مثلًا در بعضى از تقويم هاى نجومى مى نويسند: «تابستان امسال هوا گرم است و ميوه ها مى رسد!» و يا مى گويند:

«اوضاع كواكب نشان مى دهد كه زمستان امسال هوا سرد است و باران مى بارد!».

اجازه بدهيد به مناسبت اين بحث، به خرافاتى كه امروزه به شكل هاى مختلف در ميان مردم مطرح است اشاره اى كنم: برخى از افراد سودجو با ادّعاى اين كه:

«بخت تو را بسته اند، فلان مقدار پول بده تا مشكل را حل كنم!»؛ يا اين كه: «علّت بيكارى و ضعف قدرت اقتصادى تو سحر و جادوست، چند صد هزار تومان مى گيرم و سحرت را باطل مى كنم»؛ يا مثلًا: «فلان بيمار صعب العلاج كه پزشكان نتوانسته اند درمان كنند را با فلان روش درمان مى كنم» و مانند آن، سعى در


1- نهج البلاغه، خطبه 79

ص: 46

چپاول مردم و پر كردن جيب خود دارند. آنها اگر واقعاً مشكل گشا بودند و به اين راحتى مى توانستند مردم را ثروتمند كنند، اوّل مشكل مالى خود را حل مى كردند، تا به اين شيوه هاى نادرست متوسّل نشوند.

سرچشمه خرافات

سرچشمه خرافات سه چيز است:

1. نادانى و جهالت؛ اگر كسانى كه در دام مروّجان خرافه مى افتند از نظر اعتقادى به جايى برسند كه همه چيز را به دست خدا بدانند و براى حلّ مشكلات، به او و كسانى كه او معرّفى كرده متوسّل شوند، نه افراد خرافه پرست؛ هرگز در دام مروّجان خرافه گرفتار نخواهند شد. دخترانى كه بر اثر سخت گيرى هاى بى مورد در انتخاب همسر آينده، مبلغ مهريّه، مقدار جهيزيّه، چگونگى مجلس عروسى، قيمت سرويس طلا، و مانند آن خواستگاران متعدّدى را رد كرده اند، و اكنون خواستگارى ندارند، اگر خوب بينديشند كه هيچ چيز جز افكار و تصميمات خودشان بخت آنها را نبسته، نيازى به مراجعه به مروّجان خرافه نخواهند داشت. بنابراين، نادانى و جهالت برخى مردم يكى از سرچشمه هاى خرافات است.

2. فرصت طلبى افراد سودجو؛ آنها وقتى مشاهده مى كنند كه عدّه اى از مردم با مشكلات متعدّدى مواجه هستند، و كسى براى حلّ منطقى مشكل آنها اقدام نمى كند، از اين خلأ سوء استفاده كرده، و با ارائه خرافات به عنوان درمان و حلّال مشكلات مردم، آنها را سركيسه كرده، و جيب آنها را خالى نموده، و مشكلى بر مشكلات آنها مى افزايند.

3. ترويج خرافه توسّط بيگانگان؛ سرچشمه ديگر خرافات بيگانگان هستند.

آنان براى جلوگيرى از گسترش روزافزون اسلام در سراسر جهان، به هر

ص: 47

وسيله اى پناه مى برند؛ كه يكى از اين روش ها ترويج خرافه پرستى در ميان مسلمانان مى باشد. تا بدين وسيله اسلام را يك دين خرافى جلوه داده و مانع گرايش افراد تحصيل كرده و فرهيخته به اسلام شوند.

آنها حتّى در چگونگى عزادارى ها دخالت كرده، و مسأله قمه زنى را ترويج نموده، و به گسترش آن كمك مى كنند تا شيعيان را در نظر بيگانگان، مردمى بى عاطفه و خرافه پرست جلوه دهند و مانع گرويدن مردم مختلف دنيا به اسلام و به خصوص مذهب شيعه شوند.

به تازگى فيلمى در يكى از كشورهاى غربى به نام «فتنه» بر عليه اسلام ساخته، و در كشورهاى مختلف به نمايش گذاشته شد. اين فيلم داراى سه بخش بود:

1. كارهاى القاعده؛ بمب گذارى در بيمارستان ها و مهدكودك ها و خيابان ها و كشتن زن و مرد و كودك و بزرگ و سالم و بيمار، و ايجاد رعب و وحشت، توسّط طالبان به نمايش گذاشته شده تا بيننده، چهره اى خشن از اسلام در ذهن خود ترسيم كند.

2. كارهاى احمقانه طالبان در افغانستان؛ آنها انسان ها را به راحتى مى كشند، و مانند گوسفندان در كنار جوى آب سر از بدنشان جدا مى كنند. غافل از اين كه «القاعده» از اسلام بيگانه است و «طالبان» اقليّت خشكه مقدس و نادانى هستند كه محصول دشمنان اسلامند.

3. قمه زنى شيعيان؛ در اين فيلم مادرى را مشاهده مى كنيد كه با قمه بر سر نوزاد خود مى زند و خون تمام سر و صورت نوزاد را فرا مى گيرد؛ افراد ديگر از بزرگ و كوچك در حالى كه لباسى سفيد پوشيده اند تا آثار خون كاملًا نمايان باشد، مشغول قمه زنى هستند. بى شك دست دشمنان اسلام در تهيّه چنين صحنه هاى وحشتناكى در كار است. شخص موثّقى نقل مى كرد كه در يكى از سال ها در ايّام عاشورا از طرف يكى از سفارتخانه هاى خارجى، قمه هاى نو

ص: 48

فراوانى در ميان عزاداران تقسيم شد تا قمه بزنند! آيا سفارتخانه هاى خارجى براى رضاى خدا و عشق به امام حسين عليه السلام اين كار را كردند؟ يا قصد داشتند فيلمى از اين صحنه ها تهيّه كرده و به وسيله آن بر عليه اسلام و مسلمين تبليغ نموده، و ما را انسان هايى وحشى جلوه دهند؟ بى شك عزادارى سرور و سالار شهيدان از بهترين اعمال جهت نزديكى به سيدالشهدا و رمز بقاى مذهب تشيّع، و كيمياى ارزشمند، و وسيله اى براى حلّ مشكلات مهم است؛ امّا نبايد با اين خرافات مخلوط گردد.

راستى مسلمانانى كه ابزار و روش هاى مؤثّرى براى حلّ مشكلات نظير نماز شب، دعاى توسّل، زيارت آل ياسين، نماز امام زمان عليه السلام و مانند آن دارند، چرا به سراغ خرافه ها مى روند؟!

***

ص: 49

فصل چهارم:

اشاره

گفتگوى ابراهيم عليه السلام با عمويش آزر

ص: 50

ص: 51

آزر از سران بت پرستان بابِل، و مشاور نمرود بود. او كه در دستگاه حكومت نفوذ زيادى داشت، داراى يك كارگاه بت تراشى بود كه از سنگ ها و چوب هاى مخصوص، بت هاى زيبايى مى تراشيد و آنها را به بت پرستان مى فروخت.

قسمت زيادى از بت هاى مورد نياز بت پرستان بابل در كارگاه آزر توليد مى شد.

هنگامى كه برادرزاده آزر، حضرت ابراهيم عليه السلام، مبارزه خود را با بت پرستان شروع كرد آزر بسيار ناراحت شد؛ چون منافع مادّى و شغل و حرفه اش به خطر افتاد. بدين جهت، گفتگوى مهمّى بين حضرت و عمويش صورت گرفت، كه خداوند متعال آن را در آيات 41 تا 48 سوره مريم، مطرح كرده است. در اين آيات هشتگانه، نكات مهمّى براى مردم عصر امروز و زمان ما، به خصوص جوانان وجود دارد كه در خور دقّت و تأمل است. توجّه فرماييد:

«وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً»؛ در اين كتاب، ابراهيم را ياد كن، كه او پيامبرى بسيار راستگو بود».

جالب توجّه اين كه در اين آيه شريفه، اوّل وصف «صدّيق» به معناى بسيار راستگو براى حضرت ابراهيم عليه السلام بيان شده، سپس به پيامبرى آن حضرت اشاره شده است. و اين، نشانگر اهميّت فوق العاده صداقت و راستگويى است. مسأله راستگويى در زندگى بشر آن قدر مهم است كه تمام پيامبران نسبت به آن توصيه كرده اند. در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

ص: 52

«انَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً الَّا بِصِدْقِ الْحَديثِ وَاداءِ الْامانَةِ الَى الْبَرِّ وَالْفاجِرِ

؛ خداوند متعال تمام پيامبرانش را به راستگويى واداى امانت سفارش كرده است».(1)

راستى اگر مردم به دولت و دولت به مردم، و آحاد مردم به يكديگر دروغ بگويند، آيا شيرازه زندگى اجتماعى دوام و بقايى خواهد داشت؟

اگر شوهر به همسرش، و زن به شوهرش، و فرزندان به پدر و مادر دروغ بگويند و دست از راستى و صداقت بكشند، آيا اثرى از صفا و صميميّت باقى خواهد ماند؟ تأثير صداقت در ايمان به قدرى زياد است كه استحكام ايمان بدون كنترل زبان امكان پذير نيست. حضرت على عليه السلام طبق آنچه در خطبه 176 نهج البلاغه آمده مى فرمايد:

«لا يَسْتَقيمُ ايمانُ عَبْدٍ حَتَّى يَستَقِيمَ قَلْبُهُ، وَلا يَسْتَقيمُ قَلْبُهُ حَتَّى يَسْتَقيمَ لِسانُهُ؛

ايمان انسان، محكم و صاف نمى شود مگر زمانى كه قلبش درست شود، و قلبش درست نمى شود مگر زمانى كه زبانش اصلاح گردد». طبق اين حديث نورانى، اصلاح زبان مقدّمه اصلاح قلب، و اصلاح قلب مقدّمه استقامت در ايمان است.

گناهان زبان

اشاره

همان گونه كه در كتاب اخلاق در قرآن نوشته ايم، حدود سى گناه كبيره با زبان صورت مى پذيرد. كسانى كه علاقمند به سير و سلوك و تهذيب نفس هستند، عزيزانى كه آرزوى ديدار آقا امام زمان عليه السلام آنها را بى قرار كرده است، كسانى كه خواهان عاقبت به خيرى هستند و مى خواهند به هنگام سفر به جهان آخرت با ايمان بميرند، بايد زبان خويش را كنترل و اصلاح كنند. سخن اضافه نگويند، غيبت نكنند، به ديگران تهمت نزنند، شايعه سازى نكنند، به پخش شايعات كمك ننمايند، چيزى را بيشتر يا كمتر از آنچه كه هست منعكس نكنند،


1- ميزان الحكمه، ج 1، باب 301، ح 1499

ص: 53

سخن چينى نكنند، و خلاصه از تمام گناهان زبان اجتناب ورزند. چرا كه زبان، آتش بپا مى كند، همان گونه كه مى تواند آتش را خاموش كند. زبان ممكن است مقدّمات طلاق و جدايى را فراهم آورد، و كانون خانواده اى را ويران سازد، و مانع جدايى زوجين گردد.

خلاصه اين كه زبان در سعادت و شقاوت انسان نقش بسيار بزرگى دارد. اگر زبان، عادت بر صداقت و راستگويى كند انسان را سعادتمند مى نمايد. بدين جهت، خداوند صفت «صداقت» حضرت ابراهيم عليه السلام را قبل از ويژگى نبوّت آن حضرت مطرح كرده است.

«إِذْ قَالَ لِابِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَايَسْمَعُ وَلَا يُبْصِرُ وَلَا يُغْنِى عَنْكَ شَيْئاً»؛ هنگامى كه به پدرش گفت: اى پدر! چرا چيزى را مى پرستى كه نه مى شنود، و نه مى بيند، و نه هيچ نيازى را از تو برطرف مى سازد؟!».

حضرت ابراهيم عليه السلام براى ابطال آيين بت پرستى و به اميد هدايت عموى بت پرستش آزر، چهار دليل منطقى و دندان شكن ارائه كرد:

دليل اوّل: بت پرستى مخالف عقل است

عموجان! چرا موجودى را عبادت مى كنى كه نه بنده اش را مى بيند، و نه سخنان او را مى شنود، و نه قادر بر حلّ مشكلات اوست؟ آيا عقل به انسان اجازه مى دهد كه قطعه چوب يا سنگى را با دستان خود بتراشد، و از آن بتى بى شعور بسازد، و در مقابل آن عبادت و راز و نياز كند؟ بنابراين، آيين بت پرستى مخالف عقل انسان است، و آيينى كه مخالف عقل باشد باطل است.

دليل دوم: رجوع جاهل به عالم

اشاره

سپس به استدلال دوم مى پردازد و در مقام اقامه دليل مى فرمايد: «يَا أَبَتِ إِنِّى

ص: 54

قَدْ جَاءَنِى مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِى أَهْدِكَ صِرَاطاً سَوِيّاً»؛ اى پدر! دانشى براى من آمده كه براى تو نيامده است؛ بنابراين از من پيروى كن، تا تو را به راه راست هدايت كنم».

حضرت ابراهيم عليه السلام در دومين گام، مسأله مهمّ پيروى جاهل از عالم و رجوع به متخصّص را مطرح مى كند. لذا مى فرمايد: عموجان! تو خود مى دانى كه من در اين مسأله از تو عالم تر و آگاهترم، هر چند از نظر سنّ و سال از تو كوچكترم.

بنابراين، در اين موضوع تو بايد از من پيروى كنى؛ زيرا من متخصّص اين امور هستم، و منِ متخصّص مى گويم كه آيين بت پرستى بر خلاف عقل و منطق است.

تقليد ممدوح و مذموم!

وجود يك عالم در جامعه نعمت است، زيرا آنها كه نمى دانند از علم او استفاده مى كنند. شخص آگاه به خيابان هاى شهر سر چهار راهى ايستاده است، من به آنجا مى رسم، راه صحيح كه مرا به مقصد برساند را نمى دانم، اگر از آن شخص آگاه نپرسم گمراه مى شوم. عقل حكم مى كند كه از علم و آگاهى وى استفاده كنم، و با سؤال از او زودتر و راحت تر به مقصد برسم. اين همان چيزى است كه به آن تقليد و پيروى ناآگاه از آگاه گفته مى شود.

متأسّفانه برخى از دشمنان و مغرضان با برداشت ناصحيح از تقليد، از آن سوء استفاده مى كنند. چون تقليد در فارسى امروز يك بار منفى دارد، و گاه به پيروى چشم و گوش بسته تفسير مى شود. در حالى كه تقليد مطرح در فقه اسلامى و معارف دينى بدين معنا نيست، بلكه پيروى شخص ناآگاه و بى اطّلاع از انسان عالم نسبت به آن موضوع است. و اين نوع تقليد در زندگى همه انسان ها، حتّى كسانى كه تقليد را به سخريّه گرفته اند وجود دارد. اگر انسان كسالتى پيدا كند و بيمار شود، به نزد طبيب مى رود تا او را درمان كند و در حقيقت در معالجه خود ازاوكه متخصّص دراين فن است تقليد مى كند. اگر شخصى قصدساختن ساختمانى داشته باشد از مهندس و معمار ساختمان كمك مى گيرد تا بنايش را بسازد، و در

ص: 55

واقع از او كه متخصّص اين فن است تقليد و پيروى مى نمايد. اگر شما قصد خريد جنسى را داشته باشيد به سراغ فرد آگاه به خصوصيّات و قيمت آن جنس رفته، و با او مشورت كرده، و مطابق نظر وى عمل مى كنيد. چنان چه شخصى خداى ناكرده با كسى اختلاف و دعوايى داشته باشد، براى حضور قوى در دادگاه واحقاق حق خود، به وكيل زبردست و آگاهى مراجعه كرده و مطابق دستورالعمل وى عمل مى نمايد و در واقع از او تقليد مى كند. بنابراين، تقليد به معناى پيروى از فرد متخصّص و آگاه به موضوع مورد نياز، هيچ اشكالى ندارد و همه انسان ها در كارهاى روزانه خود مطابق آن عمل مى كنند. حتّى خود مراجع تقليد- كثّر اللَّه امثالهم- در مسائلى كه تخصّص ندارند به متخصّص مراجعه مى كنند، همان گونه كه متخصّصين علوم ديگر، كه در تخصّص خود سرآمدند، در مسائلى كه تخصّص ندارند به متخصّص آن علم رجوع مى كنند. اگر بهترين متخصّص مغز و اعصاب دچار ناراحتى چشم شود و نياز به عينك داشته باشد، به متخصّص چشم مراجعه كرده و از او پيروى مى كند. نتيجه اين كه: تقليد به معناى پيروى كوركورانه جاهل از جاهل امرى ناپسند و زشت و خلاف حكم عقل است. امّا تقليد به معناى رجوع غير متخصّص به متخصّص و پيروى جاهل از عالم نه تنها كار ناپسندى نيست، بلكه مطابق حكم عقل و سيره و روش تمام عقلاى جهان است.

برخى مى گويند: «ما نمى خواهيم تقليد نماييم، بلكه دوست داريم خودمان به صورت مستقيم و بدون واسطه از قرآن و روايات برداشت نموده، و مطابق احكام آن عمل كنيم». آيا اين كار اشكالى دارد؟

در پاسخ مى گوييم: اگر توانايى فرا گرفتن علوم مقدّماتى استنباط احكام دينى، كه حدود 14 علم است، را داريد، و به خوبى آنها را فرا گرفته ايد، هيچ اشكالى ندارد كه طبق استنباط خودتان عمل كنيد، بلكه تقليد بر شما حرام است. امّا تا زمانى كه به اين مرحله نرسيده ايد، نمى توانيد مطابق برداشت هاى خود عمل نماييد. همان گونه كه كسى كه اصلًا دانشكده پزشكى را نديده، نمى تواند تيغ

ص: 56

جرّاحى را بردارد و قلب خود را عمل كند. ما بخيل نيستيم كه همه مردم علوم اسلامى را فرا گيرند، و راه سخت اجتهاد را طى كنند، و هر كس مرجع تقليد خود شود؛ امّا تا رسيدن به آن مرحله چاره اى نيست جز اين كه افراد ناآگاه نسبت به مسائل دينى، به متخصّصان دين رجوع كنند.

خلاصه اين كه: حضرت ابراهيم عليه السلام در دومين گام، عمويش آزر را متوجّه لزوم رجوع جاهل به عالم كرد.

دليل سوم: بت پرستى كار شيطانى است

حضرت ابراهيم عليه السلام سومين دليلش را چنين مطرح مى كند:

«يَا أَبَتِ لَاتَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمَانِ عَصِيّاً»؛ اى پدر! شيطان را پرستش مكن، كه شيطان نسبت به خداوند رحمان، نافرمان بود».

عموجان! بت پرستى كارشيطان است وعقل مى گويد دنباله روشيطان كه از فرمان خداوند تمرّد و سرپيچى كرده، نباش چرا كه به سرنوشت او گرفتار خواهى شد.

سؤال: مگر مردم براى شيطان نماز مى خوانند يا در مقابل او سجده مى كنند كه حضرت ابراهيم عليه السلام مى فرمايد: «شيطان را پرستش نكنيد».

جواب: طبق برخى از روايات،(1) عبادت به معناى اطاعت است. بنابراين «لا تعبد الشيطان» يعنى از «شيطان پيروى و اطاعت مكنيد».

دليل چهارم: وجوب دفع ضرر محتمل

اشاره

آخرين دليل حضرت ابراهيم عليه السلام به شرح زير است:

«يَا أَبَتِ إِنِّى أَخَافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيّاً»؛ اى پدر! من


1- در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمودند:« كسى كه به سخن سخنگويى گوش دهد( گوش دادن از روى تسليم و رضا) او را پرستش كرده، اگر اين سخنگو از سوى خدا سخن مى گويد خدا را پرستيده، و اگر از سوى ابليس سخن مى گويد ابليس را عبادت كرده است»( سفينة البحار، واژه عبد)

ص: 57

از اين مى ترسم كه از سوى خداوند رحمان عذابى به تو رسد، در نتيجه از دوستان شيطان باشى!».

دفع ضرر احتمالى، طبق حكم عقل واجب است؛ در نتيجه اگر قصد سفر داشته باشيم و شخص غير موثّقى بگويد: «وضعيّت راه ها رضايت بخش نيست، و احتمال حمله شبانه سارقان و راهزنان وجود دارد»، به حكم عقل، كه دفع ضرر احتمالى را واجب مى داند، از سفر صرف نظر مى كنيم. 124 هزار پيامبر از سوى خدا آمده و همه مى گويند بت پرستى بد است و انتهاى آن جهنّم، آيا به حكم عقل و براى دفع ضرر احتمالى، نبايد از آن اجتناب كنيم؟!

حضرت ابراهيم عليه السلام به منظور دور كردن عمويش از بت پرستى، به همين دليل استدلال كرد.

لجاجت آزر

پس از آن كه استدلال هاى متين و منطقى حضرت ابراهيم عليه السلام به پايان رسيد، و خطّ بطلانى بر بت پرستى كشيده شد، و آزر پاسخ منطقى براى گفتن نداشت، به لجاجت و خيره سرى پرداخت. آزر در پاسخ برادرزاده اش گفت: «قَالَ أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِى يَا إِبْراهِيمُ لَئِنْ لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِى مَلِيّاً»؛ گفت: اى ابراهيم! آيا تو از معبودهاى من روى گردانى؟! اگر (از اين كار) دست برندارى، تو را سنگسار مى كنم. و براى مدّتى طولانى از من دور شو!».

آزر برخورد بسيار زشتى با ابراهيم عليه السلام كرد. زيرا او را به بدترين نوع اعدام يعنى سنگسار تهديد كرد، سپس او را از خانه اش اخراج نمود.

انسان هاى بى منطق هميشه همين طور بوده اند؛ پاسخ استدلال هاى متين و منطقى را با تهديد و ارعاب مى دهند. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله همواره مشركان مكّه را با بيان شيرين و دلايل روشن به اسلام فرا مى خواند، و آنها هم مرتّب حضرت را تهديد و آزار و اذيّت مى كردند، به گونه اى كه يكى از كارهاى هميشگى حضرت

ص: 58

خديجه پس از بازگشت پيامبر صلى الله عليه و آله به منزل، بستن زخم هاى ناشى از پرتاب سنگ و چوب توسّط مشركان بود.

حضرت ابراهيم عليه السلام با اين تهديد آرامش خود را از دست نداد. بلكه با تسلّط بر اعصاب و حفظ آرامش، خطاب به عموى لجوج و بى منطق خود فرمود:

«سَلَامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّى إِنَّهُ كَانَ بِى حَفِيّاً* وَأَعْتَزِلُكُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُواْ رَبِّى عَسَى أَلَّا أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبِّى شَقِيّاً»؛ سلام بر تو! من به زودى از پروردگارم براى تو آمرزش مى طلبم؛ چرا كه او همواره نسبت به من مهربان بوده است. و از شما، و آنچه غير خدا مى خوانيد، كناره گيرى مى كنم؛ و پروردگارم را مى خوانم؛ و اميدوارم در خواندن پروردگارم محروم و بى پاسخ نمانم!».

معناى آيه شريفه اين است كه آزر با اين سخنان گستاخانه و به دور از عقل و منطق، مرتكب خطاى بزرگى شد. و در نتيجه حضرت ابراهيم عليه السلام به وى وعده استغفار داد.

ابراهيم عليه السلام در مقابل بدى عمويش مقابله به مثل نمى كند، بلكه بدى را با خوبى پاسخ مى دهد؛ امّا در عين حال ذرّه اى از عقيده خويش عقب نشينى نمى كند، و لذا به عمويش مى فرمايد: «طبق خواسته تو از شما كناره گيرى كرده، و دور مى شوم، و تنها پروردگارم را مى خوانم و اميد به اجابت خواسته هايم دارم».

درس هاى چهارگانه

1. حفظ آرامش در مقابل انسان هاى لجوج

در مقابل انسان هاى نادان و لجوج نبايد عصبانى شد. اگر آنها بد مى گويند، تهديد مى كنند، خشونت به خرج مى دهند، ما نبايد مقابله به مثل كنيم، بلكه بايد آرامش خود را حفظ كرده، و بر اعصاب خود مسلّط بوده، و برخوردى حسابگرانه داشته باشيم؛ چرا كه تسلّط بر اعصاب در مقابل درشتى ها و خشونت ها نشانه

ص: 59

ايمان است.

اگر زن يا شوهر خشونت و درشتى كرد، و طرف مقابل با حفظ آرامش و تسلّط بر اعصاب و با زبان خوش پاسخ او را داد مشكل به پايان مى رسد. امّا اگر طرف مقابل برخورد بدترى كرد، و نفر اوّل دوباره درشتى كرد و اين درگيرى لفظى ادامه پيدا كرد، و درشتى ها و خشونت ها كم كم شديدتر شد، ممكن است آن قدر ادامه پيدا كند كه به جدايى زن و شوهر منتهى گردد، و فرزندانشان از نعمت پدر و مادر بطور همزمان محروم شده، و به سمت كارهاى خلاف كشيده شوند. به همين علّت هنگامى كه زوج هاى جوان از ما تقاضاى نصيحت مى كنند سه چيز را به آنها سفارش مى كنيم:

1. صداقت و راستى در زندگى مشترك، و اين كه هرگز به يكديگر دروغ نگويند.

2. همديگر را تحمّل كرده، و در مقابل بدى ها و درشتى هاى يكديگر، گذشت داشته باشند.

3. به يكديگر كمك كرده، و منتظر خدمت طرف مقابل نباشند.

2. نهراسيدن از تهديدهاى دشمن

ابراهيم عليه السلام على رغم برخورد مؤدّبانه اى كه با عمويش آزر داشت و درشتى هاى او را با بدى پاسخ نداد، امّا قدمى از توحيد و يكتاپرستى عقب نشينى نكرد. ما نيز بايد با تأسّى از قهرمان توحيد، هم با برخوردهاى متين و مهربانانه با دشمن لجوج و عنود، سلاح اتّهام خشونت و تندى اسلام و مسلمانان را از آنها بگيريم، و هم ذرّه اى از اصول و عقايد و معارف دينى خود عقب ننشينيم، كه دشمنان لجوج و عنود هرگز به يك گام و دو گام عقب نشينى ما راضى نمى شوند، مگر زمانى كه به طور كامل دست از اسلام بشوييم. پس رضاى خدا را با رضاى دشمن معاوضه نكنيم.

ص: 60

3. اديان الهى منادى رحمتند

حضرت آدم، نوح، ابراهيم، موسى، عيسى عليهم السلام حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و ديگر انبيا و جانشينان آنها عليهم السلام همگى منادى رحمت بودند. به دو نمونه توجّه فرماييد:

الف) نام ديگر سوره مريم، كه آيات مورد بحث ما در آن است، سوره «رحمت» است؛ چون شانزده بار نام خداوند به عنوان رحمان در اين سوره تكرار شده است. در ابتداى اين سوره، رحيم به عنوان صفت خداوند آمده و در آيات پايانى، پى در پى از آن ذات مقدّس به عنوان رحمان ياد شده است و اين، نشانه اهميّت رحمت در قرآن مجيد و معارف دينى ماست.

در ضمن توجّه داريد كه رحمانيّت با رحميّت تفاوت دارد. رحمانيّت رحمت عام خداست؛ بدين معنا كه خداوند برخى از نعمت هايش را به همه موجودات مى دهد و تفاوتى بين انسان و غير انسان و مسلمان و غير مسلمان نمى گذارد. نور آفتاب كه بزرگترين نعمت پروردگار است در اختيار همه موجودات قرار گرفته است. اكسيژن، معادن، درياها، ميوه ها، آب ها، همسر و فرزند، سلامتى و مانند آن، از نعمت هايى است كه خداوند به مقتضاى رحمانيّت خويش به كافر و مسلمان، همگى مى دهد. امّا رحيميّت نعمت خاصّ خداست كه در دنيا و آخرت فقط به بندگان با ايمانش مى دهد. حضرت ابراهيم عليه السلام و ساير پيامبران عليهم السلام مظهر رحمانيّت خداوند هستند، و براى هدايت همه انسان آمده اند.

و براى همين حضرت ابراهيم عليه السلام براى هدايت ستاره و ماه و خورشيدپرستان و بت پرستان و نمرودپرستان تا پاى جان مايه مى گذارد.

ب) مشركان عرب و بت پرستان مكّه، به شكل هاى مختلف پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و مسلمانان را تحت فشار و آزار و اذيّت قرار مى دادند، تا شايد دست از توحيد و يكتاپرستى بردارند. نمونه بارز اين خشونت و درشتى و سنگدلى آنان، در سه سال تبعيد مسلمانان به شعب ابى طالب و محاصره اقتصادى فريادگران توحيد بود. براى تصوّر سختى سكونت در آنجا همين بس كه هم اكنون انسان طاقت

ص: 61

ايستادن در زير آفتاب آنجا را براى قرائت يك فاتحه جهت شادى اموات مدفون در آنجا، به خصوص حضرت خديجه و ابوطالب عليهما السلام ندارد، و به سايه اى پناه مى برد؛ امّا مسلمانان صدر اسلام براى حفظ عقيده و آيين خود آن دوران بسيار سختى را تحمّل كردند، هر چند منتهى به پرداخت بهاى سنگينى همچون از دست دادن ابوطالب رحمه الله شد.

امّا هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مكّه را فتح مى كند، و تمام دشمنان اسلام، از جمله عاملين آزارواذيّت وشكنجه مسلمانان را سر بزير در مقابل خويش مى بيند، دست در حلقه كعبه كرده، و خطاب به آنها مى فرمايد:

«ماذا تَقُولُونَ؟ ماذا تَظُنُّونَ؟

؛ نظرتان در مورد برخورد من با خودتان چيست؟ گمان مى كنيد كه با شما چه خواهم كرد؟» آنها كه از رحمت و رأفت اسلامى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مطّلع بودند پاسخ دادند:

«نَظُنُّ خَيْراً، وَنَقُولُ خَيْراً اخٌ كَريمٌ وَابْنُ اخٍ كَريم؛(1)

تو براى ما برادرى كريم و بزرگوار از خانواده اى كريم و بزرگوارى، و از تو جز خير و خوبى انتظار نداريم».

حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه گويا تمام شرارت ها و خشونت ها و درشتى ها و كينه و عناد آنها را به فراموشى سپرده بود، فرمان عفو عمومى آن جنايتكاران كه در ميان آنها عاملان مرگ حضرت ابوطالب و خديجه عليهما السلام و قاتلان شهداى اسلام و رزمندگان مسلمان، مانند حضرت حمزه عليه السلام و ديگران بودند را صادر كرد و فرمود:

«فاذْهَبُوا فَانْتُمُ الطُّلَقَاء»(2)

آرى! بر خلاف آنچه دشمنان تبليغ مى كنند اديان الهى پيام آوران رحمت و رأفت الهى هستند.

4. بدى را با خوبى جواب دهيم

در مقابل برخوردهاى زشت ديگران (مثل اينكه من از سفر مكّه آمدم و برادرم به ديدنم نيامد) امكان سه نوع برخورد وجود دارد:


1- بحارالانوار، ج 21، ص 135
2- بحارالانوار، ج 21، ص 132

ص: 62

الف) من هم به ديدنش نروم.

ب) نسبت به اين امور بى تفاوت باشم.

ج) دسته گل و هديه اى تهيّه كنم و به ديدن او بروم.

سفارش اسلام برخورد سوم است و لذا خداوند متعال مى فرمايد: «ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ»؛(1) بدى را با نيكى دفع كن، ناگاه (خواهى ديد) همان كسى كه ميان تو و او دشمنى است، گويى دوستى گرم و صميمى است».

مالك اشتر لباس ساده اى پوشيده بود و از بازار كوفه عبور مى كرد. سبزى فروشى مقدارى سبزى گنديده به سمت مالك پرتاب كرد، فرمانده لشكر اميرالمؤمنين على عليه السلام كه در ميدان جنگ، قهرمانان دشمن، تاب مقابله با وى را نداشتند بى اعتنا به اين اهانت به راه خود ادامه داد. همكاران سبزى فروش به او گفتند: «اين مرد را شناختى؟ او مالك اشتر فرمانده لشكر حضرت على عليه السلام است.

ممكن است تو را به خاطر اين اهانت مجازات سختى كند، در پى او برو و عذرخواهى كن». سبزى فروش در جستجوى مالك از اين كوچه به آن كوچه رفت تا اين كه در نهايت وى را در مسجد در حال نماز يافت. صبر كرد نماز مالك به پايان رسيد، سپس خود را به روى دست و پاى مالك انداخت و از وى عذرخواهى كرد. مالك گفت: «به مسجد نيامدم، مگر براى اين كه از خدا براى تو طلب بخشش كنم!».(2)

راستى اگر مسلمانان از يك سو به رأفت و رحمت اسلامى روى آورند، و از سوى ديگر بدى ها را با خوبى پاسخ دهند، چقدر از حجم پرونده هاى دادگسترى كاسته مى شود.


1- سوره فصلّت، آيه 34
2- منتهى الآمال عربى، ج 1، ص 406

ص: 63

ص: 64

ص: 65

فصل پنجم:

اشاره

گفتگو و مبارزه با نمرود

خداوند متعال در آيه 258 سوره بقره، گفتگوى حضرت ابراهيم عليه السلام با نمرود ستمگر را به شرح زير نقل مى كند:

«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِى رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّىَ الَّذِى يُحْيِى وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيى وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِى كَفَرَ وَاللَّهُ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»؛ آيا نديدى (و آگاهى ندارى از) كسى (/ نمرود) كه بر اثر (غرور ناشى از) حكومتى كه خدا به او داده بود با ابراهيم درباره پروردگارش محاجّه و گفتگو كرد؟ و هنگامى كه ابراهيم گفت:

خداى من آن كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند. او گفت: من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم. (و دستور داد دو زندانى را حاضر كردند، فرمان آزادى يكى و قتل ديگرى را داد). ابراهيم گفت: خداوند، خورشيد را از افق مشرق مى آورد؛ (اگر راست مى گويى) تو آن را از مغرب بياور!» به اين صورت، آن مرد كافر، مبهوت و وامانده شد. و خداوند، گروه ستمكاران را هدايت نمى كند».

شرح و تفسير

اشاره

نكات متعدّدى در اين آيه شريفه قابل توجّه است:

ص: 66

1. سنّ حضرت ابراهيم عليه السلام

در مورد سنّ حضرت ابراهيم عليه السلام به هنگام گفتگويش با نمرود مطلبى در آيه شريفه نيامده است، امّا طبق آنچه كه در برخى از كتب تاريخى آمده، از عمر آن حضرت 16 سال بيشتر نگذشته بود.(1)

آرى! فريادگر توحيد در آن زمان، هر چند در آغاز جوانى بود، امّا با دنيايى از علم و دانش و شجاعت و منطق به گفتگو با نمرود پرداخت و پيروز شد.

2. قبل از پرتاب در آتش، يا پس از آن؟

طبق آنچه كه از تاريخ استفاده مى شود، گفتگوى ابراهيم بت شكن عليه السلام با نمرود، پس از ماجراى پرتاب كردن آن حضرت در آتش و نجات وى از آن بود، و قراين و شواهد هم اين مطلب را تأييد مى كند.(2) زيرا اگر قبل از آن واقعه بود و نمرود مغلوب مى شد، هرگز ابراهيم عليه السلام را تحمّل نكرده، و دستور قتلش را صادر مى كرد؛ امّا پس از آن واقعه، بسيارى از مردم به حقّانيّت ابراهيم عليه السلام پى برده بوده، و آن حضرت را از صميم قلب دوست مى داشتند، بنابراين تصميم گيرى در مورد او راحت نبود. و علّت اين كه ما قبل از بحث پيرامون بت شكنى حضرت ابراهيم عليه السلام و جريان به آتش انداختن آن حضرت، به اين بحث پرداختيم اين است كه ابتدا مبارزات كلامى و گفتگوهاى علمى آن حضرت را به طور كامل بررسى كنيم، سپس به مبارزات عملى ايشان بپردازيم.

3. ظرفيّت هاى متفاوت

چرا نمرود در مقابل حضرت ابراهيم عليه السلام ايستادگى كرد، و حتّى پس از آن كه


1- تاريخ انبيا« محلّاتى»، ص 143
2- كتاب تاريخ انبياى محلّاتى نيز داستان گفتگوى حضرت با نمرود را پس از نجات آن حضرت از آتش مى داند. به ص 145 كتاب مذكور مراجعه فرماييد

ص: 67

حضرت بطور معجزه آسا از آتش نجات يافت تسليم او نشد؟

در پاسخ اين سؤال توجّه به اين نكته ضرورى است كه ظرفيّت افراد متفاوت است. توضيح اين كه ظرفيّت بعضى از افراد آن قدر كم است كه اگر يك دست لباس نو بپوشند شيوه راه رفتن و نوع نگاه كردن و روش غذا خوردن آنها تغيير مى كند. بعضى ديگر، اگر به مقام كوچكى دست يابند، دوستان و بستگان و آشنايان خويش را به فراموشى سپرده، و خود را گم مى كنند. امّا روح بعضى از انسان ها به قدرى بلند، و سعه صدرشان به قدرى زياد، و ظرفيّتشان به قدرى وسيع است كه اگر تمام عالَم را به آنها بدهند هيچ تغييرى در آنها رخ نمى دهد.

حضرت على عليه السلام نمونه كامل اين دسته از افراد است. لباس آن حضرت در دوران خانه نشينى با لباسش به هنگام خلافت و رياست بر جهان اسلام تفاوتى نداشت.

غذايى كه در دوران خلافت مى خورد همان غذايى بود كه در دوران عزلت و خانه نشينى استفاده مى كرد. و بر اساس همين ظرفيّت اقيانوس گونه، فرمود:

«وَاللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا، عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ

؛ به خدا سوگند! اگر اقليم هاى هفتگانه با آنچه در زير آسمان هاست را به من بدهند تا خداوند را با گرفتن پوست جو از دهان مورچه اى نافرمانى كنم، هرگز چنين نخواهم كرد».(1)

برخى افراد را مشاهده مى كنيم كه در اجابت خواسته خود بسيار اصرار مى ورزند. توسّل پشت توسّل، نمازهاى پى در پى در مسجد مقدّس جمكران، و زيارت همه روزه حضرت معصومه عليها السلام، قرائت انواع و اقسام دعاهاى قضاى حاجت، بجا آوردن انواع ذكرها، امّا خداوند خواسته آنها را اجابت نمى كند؛ چون مى داند ظرفيّت آنها به همان مقدارى است كه اكنون دارند، و اگر بيش از آن نصيبشان شود به نفعشان نخواهد بود و ممكن است خداوند را فراموش كنند.


1- نهج البلاغه، خطبه 224

ص: 68

بنابراين لطف و رحمت خدا شامل حالشان شده و خواسته شان به اجابت نمى رسد. نمونه بارز اين گونه افراد «ثعلبه» است. توجّه فرماييد:

«ثعلبة بن حاطب» مرد فقيرى بود، و مرتّب به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله مى رفت، اصرار داشت پيامبر صلى الله عليه و آله دعا كند؛ تا خداوند مال فراوانى به او بدهد!

پيغمبر صلى الله عليه و آله به او فرمود:

«قَليلٌ تُؤَدِّي شُكْرَهُ خَيْرٌ مِنْ كَثِيرٍ لاتُطِيقُهُ؛

مقدار كمى كه بتوانى حقّش را ادا كنى، بهتر از مقدار زيادى است كه توانايى اداى حقش را نداشته باشى». آيا بهتر نيست به پيامبر خدا تأسّى جويى، و به زندگى ساده اى قناعت كنى؟ ولى ثعلبه دست بردار نبود، و سرانجام به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: «به خدايى كه تو را به حق فرستاده سوگند ياد مى كنم، اگر خداوند ثروتى به من عنايت كند، تمام حقوق آن را خواهم پرداخت».

پيامبر صلى الله عليه و آله براى او دعا كرد، چيزى نگذشت كه (طبق روايتى) پسر عموى ثروتمندش از دنيا رفت، و ثروت سرشارى به او رسيد. و طبق روايت ديگرى، گوسفندى خريد، و زاد و ولد كرد، آن چنان كه نگهدارى آنها در مدينه ممكن نبود، ناچار به آبادى هاى اطراف مدينه روى آورد، و آن چنان مشغول و سرگرم زندگى مادّى شد، كه در جماعت و حتّى نماز جمعه نيز شركت نمى كرد.

پس از مدّتى پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور جمع آورى زكات را نزد او فرستاد، تا زكات اموالش را بگيرد.

ولى اين مرد كم ظرفيّتِ تازه به نوا رسيده و بخيل، از پرداخت حق الهى خوددارى كرد، نه تنها زكات نپرداخت، كه به اصل تشريع اين حكم نيز اعتراض نمود و گفت: اين حكم براى جزيه غير مسلمانان است؛ ما مسلمان شده ايم كه از پرداخت جزيه معاف باشيم! با پرداخت زكات، چه فرقى ميان ما و غير مسلمانان باقى مى ماند؟!

از اين سخن استفاده مى شود كه او نه مفهوم جزيه را فهميده بود، و نه درك

ص: 69

صحيحى از مفهوم زكات داشت، يا فهميده بود، امّا دنياپرستى اجازه بيان حقيقت و عمل به اين وظيفه الهى را به او نمى داد.

به هر حال، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله سخن او را شنيد، فرمود:

«يا وَيْحَ ثَعْلَبَةَ! يا وَيْحَ ثَعْلَبَةَ!؛

اى واى بر ثعلبه! اى واى بر ثعلبه»!(1)

نمرود هم جزء آن دسته از انسان هاى كم ظرفيّت بود كه قدرت و ثروت او را مست كرده، و همه چيز را به فراموشى سپرده بود. بنابراين، براى حفظ آن به هر وسيله اى متوسّل مى شد و در مقابل هر كس كه از ناحيه او احساس خطر مى كرد مى ايستاد. در نتيجه، كم ظرفيّتى نمرود عامل اساسى لجاجت ها و مقاومت هاى وى در مقابل ابراهيم پيامبر عليه السلام بود، و در نهايت به بى آبرويى و نابودى او منتهى شد.

4. حقيقت مرگ و زندگى

اشاره

به مناسبت استدلالى كه حضرت ابراهيم عليه السلام به مرگ و زندگى داشت، اشاره اى كوتاه به اين مسأله مهم، كه بشر على رغم پيشرفت هاى خيره كننده اى كه در علم و دانش داشته و نتوانسته آن را حل كند، لازم به نظر مى رسد. توجّه فرماييد:

دانشمندان مى توانند در لابراتوارها و آزمايشگاه هاى خود تخم مرغى همانند تخم مرغ طبيعى بسازند كه در ظاهر تمام صفات و ويژگى هاى تخم مرغ طبيعى را داشته باشد و به راحتى از تخم مرغ طبيعى قابل تميز نباشد. ولى تخم مرغ طبيعى اگر چند روز زير مرغ قرار گيرد جوجه مى شود، امّا اگر صد سال تخم مرغ مصنوعى زير مرغ قرار گيرد جوجه نخواهد شد؛ زيرا يك تخم زنده نيست و حيات ندارد.


1- بحارالانوار، ج 22، ص 40؛ مستدرك الوسائل، ج 13 ص 256، ح 15289؛ تفسير نمونه، ج 8، ص 65، ذيل آيه 75 سوره توبه

ص: 70

دانشمندان مى توانند گندمى همانند گندم طبيعى بسازند، امّا گندم طبيعى در شرايط مناسب سبز شده و رشد مى كند، ولى اگر گندم مصنوعى ساليان درازى در مناسب ترين شرايط قرار گيرد سبز نخواهد شد؛ زيرا گندم مصنوعى يك موجود زنده نيست و حيات ندارد. بنابراين، بشر نمى تواند حيات آفرين باشد، و به موجود غير زنده زندگى ببخشد.

سؤال: شبيه سازى، كه دانشمندان عصر و زمان ما به آن دست يافته اند، به نوعى اعطاى زندگى و حيات آفرينى است؛ زيرا قطعه كوچكى از بدن يك انسان را گرفته، و آن را در رحم يك زن كاشته، و شرايط رشد و نموّ را برايش فراهم كرده، و در نهايت تبديل به يك انسان زنده همانند همه انسان ها مى شود. آيا اين كار، ايجاد حيات و اعطاى زندگى نيست؟

جواب: دانشمندان، خود معترفند كه اين كار شبيه قلمه زنى در جهان گياهان و درختان است؛ يعنى همان گونه كه يك باغبان زبردست شاخه زنده اى را از درختى گرفته، و در جاى ديگر كاشته و شرايط رشد و نموّ آن را فراهم مى كند، تا تبديل به يك درخت تنومند و پرميوه شود، دانشمندان نيز قطعه كوچكى از بدن يك انسان زنده را گرفته و در فضاى رحم يك زن كاشته و شرايط رشد و نموّ آن را فراهم مى كنند، تا تبديل به يك انسان كامل شود. بله اگر قطعه اوّليّه اى كه از بدن انسان گرفته مى شود فاقد زندگى بود، و يا باغبان از درخت خشك قطع شده اى شاخه اى را مى گرفت و قلمه مى زد و تبديل به درخت مى شد، در آن صورت به موجود غير زنده حيات بخشيده بودند. پس شبيه سازى نيز حيات آفرينى نيست، و حيات و زندگى تنها و تنها به دست خداست.

حيات و زندگى معجزه قرآن كريم

همان گونه كه در مباحث قبل گذشت، حضرت ابراهيم عليه السلام هزاران سال قبل

ص: 71

روى حيات و مرگ انگشت نهاد، و براى ابطال ادّعاى خدايى نمرود به آن استدلال كرد. و اين از معجزات علمى قرآن مجيد است كه پس از اين زمان طولانى بشر قادر بر ايجاد حيات و زندگى در هيچ موجودى نشده است. جالب اين كه خداوند متعال در آيه شريفه 73 سوره حج، بشر را در اين زمينه به مبارزه طلبيده و مى فرمايد:

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ»؛ اى مردم! مَثَلى زده شد، به آن گوش فرا دهيد: كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد (و پرستش مى كنيد)، هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند، هر چند براى اين كار دست به دست هم دهند».

پس از گذشتن بيش از 1400 سال از طرح اين مسأله، هنوز بشر موفّق به خلقت و آفرينش يك موجود زنده نشده و نخواهد شد، هر چند تمام مخترعان و مكتشفان عالم و همه دانشگاه ها و محافل علمى و آزمايشگاه ها دست به دست هم دهند.

سؤال: ممكن است گفته شود اكنون دانشمندان رباطهايى مى سازند كه همانند انسان سخن مى گويد، و مانند او حركت مى كند، و حتّى مثل آدمى ورزش مى نمايد. بنابراين، آنها مى توانند رباطى همانند مگس ساخته، و كامپيوتر بسيار كوچكى در قسمت سر او جاسازى كرده، تا همانند مگس طبيعى پرواز و فعاليّت نمايد. پس بشر عصر ما قادر بر آفرينش مگس مى باشد!

جواب: حداقل سه تفاوت اساسى بين مگس طبيعى و رباط مذكور وجود دارد:

1. مگس غذا مى خورد و اين غذا به تمام سلول هاى بدنش مى رسد. آيا رباط مى تواند غذا بخورد و ذرّات غذا را به تمام سلّول هاى بدنش منتقل كند؟

2. مگس رشد و نمو كرده، و جثّه اش بزرگ مى شود، ولى رباط رشد و نموّ

ص: 72

ندارد. در يكى از دايرةالمعارف ها خواندم كه درخت عظيمى در بعضى از كشورها وجود دارد كه اگر چوبش را ببرند مى توان با آن تمام خانه هاى يك دهكده را ساخت. و قطر آن حدود ده متر است. اين درخت در ابتدا دانه اى بيش نبود، امّا بر اثر رشد و نمو اين قدر بزرگ شده است! آيا رباط مذكور رشدى خواهد داشت؟

3. مگس توليد مثل كرده، و ده ها مگس همانند خود به دنيا مى آورد، امّا رباط مگس، بلكه بزرگترين صنايع ساخته شده توسّط بشر (نظير هواپيماها و كشتى هاى غول پيكر) قادر بر اين كار نمى باشند؛ زيرا موجود زنده نيستند.

بنابراين، در عصر و زمان ما هم بشر از آفرينش حتّى يك مگس عاجز است.

حجاب عادت!

عادى شدن بعضى از مسائل، و ديدن هر روزه بعضى از موجودات، باعث شده كه به عظمت آنها فكر نكنيم، در حالى كه هر كدام از اين موجودات غوغايى دارند.

پشه و مگس كه ما به عنوان حشره اى مزاحم با آن برخورد مى كنيم در حقيقت از نشانه هاى عظمت و قدرت خداوند هستند. اين حيوانات، با اين جثّه كوچك در شش طرف حركت دارند؛ به سمت بالا و پايين و جلو و عقب و چپ و راست پرواز مى كنند. هنگام بال زدن آن قدر با سرعت اين كار را انجام مى دهند كه به چشم ديده نمى شود. راستى چه نيرويى در وجود آنها به وديعت نهاده شده كه اين قدر سريع بال مى زنند؟!

5. مغالطه و جدل

نمرود مى فهميد كه كشتن يك زندانى محكوم به مرگ و آزاد ساختن ديگرى،

ص: 73

جان گرفتن و زنده كردن نيست، و منظور حضرت ابراهيم عليه السلام اين است كه اگر مى تواند همچون خدا به جنين درون شكم مادر روح بدمد، يا روح انسان سالمى كه هيچ مشكلى جهت ادامه حيات ندارد را باز ستاند، امّا به قصد فريب مردم به جدل و مغالطه متوسّل شد. و متأسّفانه از اين نوع مغالطه كارى ها در طول تاريخ فراوان رخ داده است. به عنوان نمونه، هنگامى كه فرعون مقهور قدرت نمايى و معجزات روشن و پى در پى حضرت موسى عليه السلام شد، او نيز به مغالطه پناه برد، در نتيجه خطاب به مردم گفت: «يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِّنْ إِلَهٍ غَيْرِى فَأَوْقِدْ لِى يَا هَامَانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَل لِّى صَرْحاً لَّعَلِّى أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّى لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ»؛(1) اى گروه اشراف! من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم. (امّا براى تحقيق بيشتر،) اى هامان، برايم آتشى بر گِل بيفروز (و آجرهاى محكم بساز)، و براى من برج بلندى ترتيب ده تا از خداى موسى خبر گيرم؛ هر چند من گمان مى كنم او از دروغگويان است».

آيا فرعون نمى دانست غير از او خدايى وجود ندارد؟ به طور قطع مى دانست خداى آسمان و زمين همان خدايى است كه حضرت موسى مى گويد. چگونه ممكن است او خدا باشد در حالى كه طاقت يك ساعت گرسنگى و تشنگى و بى خوابى را ندارد؟ آرى! فرعون هم، حقيقت را مى دانست ولى به قصد فريب دادن مردم دست به مغالطه زد تا همچنان از آنها بهره كشى كند. او مى دانست كه آسمان بالاى برج، با آسمانى كه از پايين برج ديده مى شود تفاوتى ندارد؛ امّا با طرح ساخت برج اهدافى را در نظر داشت:

اوّل اينكه: تا زمانى كه برج آماده و به بهره بردارى برسد مردم به تدريج پيروزى حضرت موسى عليه السلام و شكست فرعون را فراموش مى كنند.

دوم اينكه: عدّه زيادى در ساخت برج مشغول به كار مى شوند و با استفاده از


1- سوره قصص، آيه 38

ص: 74

پول و تبليغات حكومت، به آيين او مى گروند.

و سوم اينكه: سياستمداران براى به فراموشى سپردن دغدغه اصلى مردم، معمولًا يك مسأله فرعى انحرافى مطرح كرده و توجّه مردم را به آن سوق مى دهند، تا مسأله اصلى به فراموشى سپرده شود. فرعون هم از همين ترفند استفاده كرد، تا به تدريج ساخت برج نقل مجالس شود، و مبارزات حضرت موسى عليه السلام كمرنگ گردد.

مسلمانان بايد مراقب اين نيرنگ دشمن باشند، تا به هنگام پيروزى هاى مهم، دشمن آنها را به مسائل فرعى و انحرافى نكشاند، و با طرح مسائل كم اهميّت مورد اختلاف، شهد شيرين پيروزى را در كام آنها تلخ نكند.

6. عقيده بت پرستان

سؤال: بت پرستانى كه در طول تاريخ به عبادت و پرستش بت پرداخته اند، براى بت هاى خود چه مقامى قائل بوده اند؟ خالقيّت، ربوبيّت، يا الوهيّت؟

جواب: بسيار بعيد است كه بت پرستان بت هاى خود را خالق و آفريننده آسمان و زمين و تمام عالم هستى بدانند. بنابراين، براى بت ها مقام خالقيّت قائل نبودند. همان گونه كه روشن است براى بت ها مقام الوهيّت و پرستش قائل بودند و آنها را شفيعانى مناسب در پيشگاه الهى مى دانستند. امّا آيا مقام ربوبيّت و اداره عالم هستى، و مديريّت و مدبّريّت هم براى بت ها قائل بودند؟

وهّابى ها كه با آيات قرآن بطور گزينشى برخورد مى كنند، معتقدند بت پرستان قائل به چنين مقامى براى بت ها نبودند، بلكه تنها معتقد به مقام الوهيّت بت ها بودند. امّا ما معتقديم كه بت پرستان مقام ربوبيّت بت ها را نيز قبول داشتند.

تعبيرى كه در آيه مورد بحث آمده، كه نمرود گفت: «من هم زنده مى كنم و مى ميرانم»، گواه بر ادّعاى ماست. چون ابراهيم عليه السلام مى گفت: «مرگ و حيات

ص: 75

تنها به دست خداست»؛ ولى نمرود مى گفت چنين نيست، من هم قادر بر اين كار هستم. شاهد ديگر، اين كه بت پرستان به رسول مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله مى گفتند: خشم خدايان ما تو را خواهد گرفت. يعنى بت هاى ما مقام ربوبيّت و اداره عالم دارند، و اگر خشمگين شوند دامن تو را خواهد گرفت.

نتيجه اين كه، بت پرستان معتقد به مقام خالقيّت بت ها نبودند، اما به ربوبيّت و الوهيّت آنها اعتقاد داشتند.

7. هدايت و ضلالت

در مورد هدايت و گمراهى و راهنمايى و ضلالت، آيات متعدّدى در قرآن مجيد وجود دارد، كه بعضى از اين آيات سؤال برانگيز است. از جمله در آيه شريفه 4 سوره ابراهيم مى خوانيم:

«وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِى مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»؛ ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم جز به زبان قومش؛ تا (حقايق را) براى آنها آشكار سازد، سپس خدا هر كس را بخواهد (و مستحقّ بداند) گمراه، و هر كس را بخواهد (و شايسته باشد) هدايت مى كند؛ و او توانا و حكيم است».

سؤال: راستى اگر هدايت و ضلالت به دست خداست و او هر كس را كه بخواهد هدايت يا گمراه مى كند، اين همه سعى و تلاش و ثواب و عقاب به چه معناست؟ اگر روز قيامت از فرد گمراه بپرسند: چرا راه ضلالت را برگزيدى؟ خواهد گفت: «خداوند مرا گمراه كرد، و به اختيار من نبود»؛ بنابراين، نمى توان او را عذاب كرد. و اگر از ديگرى چنين سؤالى را بپرسيم، خواهد گفت: «خداوند مرا هدايت كرد، و من اختيارى نداشتم». بنابراين، به او هم نمى توان پاداش داد؛ زيرا كار اجبارى و خارج از اختيار نه استحقاق پاداش دارد و نه شايسته عذاب است.

جواب: حكيم كسى است كه روى حساب كار مى كند. بنابراين، اگر استاد

ص: 76

دانشگاهى دو شاگرد داشته باشد كه يكى ممتاز و ديگرى تنبل باشد، و به شاگرد تنبل نمره خوب و به نفر ممتاز نمره بد بدهد كار حكيمانه اى انجام نداده است.

همان گونه كه اگر به هر دو نمره مساوى بدهد نيز حكيمانه نيست.

با توجّه به اين نكته، خداوند حكيم بى جهت كسى را گمراه يا هدايت نمى كند، و اين مطلب از برخى از آيات مربوط به هدايت و ضلالت استفاده مى شود. از جمله در سوره توبه آيه 19 مى خوانيم «وَاللَّهُ لَايَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»؛ يعنى شخص ظالم اوّل مرتكب كار زشت و ظلم مى شود و اصرار بر آن مى كند، سپس خداوند توفيقات را از وى سلب مى نمايد. و هدايت به معناى مهيّا ساختن اسباب توفيق، و گمراهى به معناى سلب توفيق است.

شاهد ديگر اين ادّعا، آيه شريفه 34 سوره غافر است كه مى فرمايد: «كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ»؛ اين گونه خداوند هر اسراف كار ترديدكننده اى را گمراه مى سازد». معناى آيه شريفه اين است كه شخص اسراف كار، كه اهل شك و گمان است، اوّل مرتكب اسراف و شكّ و ترديد مى شود و بر آن اصرار مى ورزد، سپس خداوند از او سلب توفيق مى كند. بنابراين، مقدّمات گمراهى (سلب توفيق) از ناحيه خود انسان ها شروع مى شود، تا سرانجام منتهى به سلب توفيق مى گردد.

جوانى را در مسجد الحرام ديدم، گفت: اوّلين بار است كه به مكّه مشرّف شده ام، امّا هيچ حال زيارت و دعا و عبادت ندارم! در حالى كه بسيارى از زوّار خانه خدا در سفر اوّل، جسم و روحشان پرواز مى كند. گفتم: «اعمال گذشته ات را مورد مطالعه و محاسبه قرار بده. آيا با آب توبه جسم و جان خود را شستشو داده و به اينجا آمدى؟ آيا هزينه سفر حجّت، از راه حرام، نظير رشوه خوارى و ظلم و تقلّب و آلودگى نبوده است؟ آيا وجوهات شرعيّه اموالت و بدهى هاى به مردم را پرداخته اى؟ آرى عزيزان من! كارهاى حرام توفيق را از انسان سلب مى كند،

ص: 77

همان گونه كه ترك محرّمات و عمل به واجبات زمينه ساز توفيقات الهى مى شود.

توفيق الهى ممكن است در سايه رفاقت يك دوست خوب حاصل شود، و يا نتيجه مصاحبت با عالمى باشد و نصيحتش در اعماق روح و جان انسان اثر بگذارد. يا اين مطلب با حضور در يك مجلس دينى حاصل گردد. خداوند متعال مى فرمايد:

«إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»؛ به يقين كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداوند يگانه است. سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه: نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است!».(1)

خلاصه اين كه آلودگى به گناه موجب سلب توفيق، بى نشاطى در عبادت، بى حالى در مناجات، و از بين رفتن صفاى دل در عزادارى ها مى شود؛ امّا ترك گناه و معصيت، همنشينى با انسان هاى خوب، شركت در مجالس مناسب، و مانند آن، زمينه ساز توفيق است. بنابراين شركت در مجلس گناه حرام است.

منشأ بسيارى از اختلافات و طلاق ها، مجالس عروسى مختلط و آميخته با گناه است، بدين جهت نبايد در چنان مجالسى شركت كنيم، همان گونه كه نبايد از غذاهاى آلوده به حرام استفاده نماييم.

متأسّفانه عدّه اى از توليدكنندگان گندم و تربيت كنندگان دام، زكات مال خود را نمى پردازند و اين نان و گوشت زكات نداده در سر سفره ما قرار گرفته، و ما از آن استفاده مى كنيم، و ناخودآگاه قلبمان تاريك و حال عبادت و دعا از ما سلب مى شود. بدين علّت توصيه مى كنيم كه صدقات مستحب خود را به نيّت زكات واجب احتمالى بدهيد تا جلوى اين آثار منفى گرفته شود. و يا در پايان هر سال،


1- سوره فصّلت، آيه 30

ص: 78

مقدار گوشت و نان مصرفى خود را بطور تخمينى محاسبه كرده، و زكات آن را بپردازيد. از ديگر منافذ ورود مال حرام، نظير رشوه خوارى- كه متأسّفانه كم و بيش در جامعه ديده مى شود و با نام هاى مختلف و گاه فريبنده صورت مى پذيرد- نيز بايد اجتناب ورزيد، تا سلب توفيق نگردد.

پيامك هاى غير اخلاقى و بلوتوث هاى مفسده انگيزِ تلفن هاى همراه، از ديگر اسباب سلب توفيق در عصر و زمان ماست، كه به يكى از عوامل عمده فساد و انحراف جوانان تبديل شده است، و بايد بسيار مراقب آن بود.

***

ص: 79

ص: 80

ص: 81

فصل ششم:

اشاره

ماجراى بت شكنى حضرت ابراهيم عليه السلام

اين قسمت از زندگانى حضرت ابراهيم عليه السلام بسيار گسترده و زيبا در قرآن مجيد مطرح شده، و عمدتاً در سوره انبيا (آيات 51 تا 73) در ضمن 23 آيه، و سوره صافّات در ضمن 16 آيه مورد توجّه قرار گرفته است. به اين داستان طبق آنچه كه در سوره انبيا آمده، توجّه فرماييد:

«وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ»؛ ما وسيله رشد ابراهيم را از قبل به او داديم؛ و از (شايستگىِ) او آگاه بوديم».

اگر خداوند متعال در شهر بزرگى چون بابِل، كه همه بت پرست و مشركند، و تمام رؤسا و مسؤولين حكومتى پشتيبان شرك و بت پرستى هستند، به ابراهيمِ نوجوانِ يكّه و تنها، مأموريّت مبارزه با بت پرستى را محوّل كرده، استعداد و شايستگى اين كار را نيز در او به وجود آورده است. شجاعت، شهامت، منطق گويا، استدلال هاى قوى، موقعيّت شناسى، صبر و تحمّل، از جمله شايستگى هايى بود كه در حضرت ابراهيمِ 17 ساله وجود داشت. چرا كه مأموريّت هاى عظيم، بايد همراه با توانايى هاى لازم باشد، و محال است خداوند متعال به كسى مأموريّتى بدهد در حالى كه ظرفيّت و توانايى لازم را در وى ايجاد نكرده باشد. اگر به پدر و مادر مأموريّت مى دهد كه در تربيت و نگهدارى فرزندشان كوشا باشند، چنان عشقى در وجود آنها ايجاد مى كند كه تمام زحمات

ص: 82

و سختى هاى تربيت نوزاد را به جان مى خرند. مادرى كه بر اثر سر و صدا و فرياد ديگران از خواب برنمى خيزد، با اوّلين ناله كودكش به او لبخند مى زند.

حضرت ابراهيم عليه السلام مى خواهد مبارزه عملى و فيزيكى را با بت پرستان آغاز كند، امّا قبل از ورود به اين عرصه و به دست گرفتن تَبرِ بت شكنى، بايد با بت پرستان اتمام حجّت كند، تا متّهم به خشونت نگردد. و اين درس بزرگى است براى همه كسانى كه قصد مبارزه با مفاسد و ناهنجارى ها را دارند، كه در مرحله اوّل به سراغ مجازات و برخورد فيزيكى نروند.

اگر قصد مبارزه با اعتياد، يا بدحجابى، يا ديگر مفاسد اجتماعى را دارند، ابتدا روى كارهاى فرهنگى تمركز كنند، سپس نسبت به كسانى كه كارهاى فرهنگى تأثيرى در آنها نداشته، وارد مرحله بعد شوند؛ آيه شريفه 52 سوره انبيا به تبيين همين مرحله مى پردازد. توجّه فرماييد:

«إِذْ قَالَ لِابِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِى أَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ»؛ آن هنگام كه به پدرش (/ سرپرستش كه در آن زمان عمويش آزر بود) و قوم او گفت: اين مجسّمه ها (ى بى روح) چيست كه شما همواره آنها را پرستش مى كنيد؟!».

اوّل اينكه: از آيه شريفه استفاده مى شود كه اين گفتگوى حضرت با آزر، بر خلاف گفتگوى قبلى، خصوصى نبوده، بلكه در حضور مردم و به صورت آشكار و علنى صورت گرفته است.

دوم اينكه: حضرت ابراهيم عليه السلام نفرمود: «اين بت ها كيستند؟» بلكه گفت:

«چيستند؟» و با اين تعبير اشاره ظريفى به عدم درك و شعور بت ها كرد. اكنون پاسخ آنها را بشنويم:

«قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ»؛ گفتند: ما پدران خود را يافتيم كه آنها را عبادت مى كنند».

پاسخ بت پرستان در مقابل ابراهيم عليه السلام يك استدلال منطقى و معقول نبود؛

ص: 83

بلكه يك تقليد و پيروى كوركورانه بود. حضرت ابراهيم عليه السلام مى پرسد: «چرا قطعه سنگ يا چوبى را مى تراشيد و سپس آن را به عنوان مدير و مدبّر جهان هستى عبادت مى كنيد؟» آنها مى گويند: «چون آبا و اجداد ما اين كار را مى كردند، ما هم به پيروى از آنها چنين كرديم»؛ آيا اين استدلال صحيح و منطقى است؟

به عكس العمل حضرت ابراهيم عليه السلام در مقابل اين پاسخ سست توجّه فرماييد:

«قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ»؛ گفت: به يقين شما و پدرانتان، در گمراهى آشكارى بوده ايد».

حضرت ابراهيم عليه السلام نه تنها استدلال آنها را نپذيرفت، بلكه عملكرد بت پرستان و نياكانشان را نيز تخطئه كرده، و آنها را در ضلالت و گمراهى آشكارى دانست.

قابل توجّه اين كه گاه انسان در گمراهى نامحسوس قرار مى گيرد كه حق به راحتى از غير حق تشخيص داده نمى شود، مانند كسانى كه در ابتداى طرح كمونيست و ماترياليسم در دام آنها مى افتادند. ولى گاه گمراهى روشن و آشكار است؛ پرستش سنگ و چوبى كه انسان با دست خود آن را مى تراشد، و براى آن مقام الوهيّت و ربوبيّت قائل مى شود، از مصاديق ضلال مبين و گمراهى آشكار است.

پيروى از نياكان ممدوح است يا مذموم؟

پيروى از نياكان سه گونه است:

الف) پيروى عاقلانه؛ مثل اين كه آبا و اجداد و نياكان ما ايرانيان و به طور كلّى فارس زبان ها، در ايّام عيد نوروز به خانه تكانى درون و برون مى پردازند، و صله رحم مى كنند، و به شادى هاى مشروع روى مى آورند. اين آداب، آداب خوبى است.

و بر همين اساس ما در اين آداب خوب و معقول از نياكان خود پيروى مى كنيم.

ص: 84

ب) پيروى اصلاح گرانه؛ بعضى از آداب نياكان ما نياز به بازنگرى و اصلاح دارد. اگر اصلاح شود، انجام آن اشكالى ندارد. مثلًا مراسم سيزده بدر چنانچه به عنوان يك رسم بت پرستى (1) انجام گردد غلط و نارواست؛ امّا اگر به عنوان خارج شدن از شهر و فضاى آلوده آن، و پناه بردن به دل طبيعت و استفاده از هواى پاكيزه آن، و تفريح و استراحت سالم براى شروع مجدّد به كار با انرژى و توان كافى باشد، امر ناشايستى نخواهد بود.

به خصوص اگر اين كار، همراه با تفكّر و انديشه در حيات مجدّد درختان و گياهان باشد، و در نتيجه انسان از حيات آنها درس زندگى بگيرد، و به ياد عظمت و قدرت و علم نامحدود خالق آن بيفتد. بر همين اساس جمهورى اسلامى ايران آن را به روز «طبيعت» تغيير داد.

ج) پيروى احمقانه؛ برخى از آداب و رسوم نياكان، ضلال مبين و گمراهى آشكار است؛ مانند مراسم چهارشنبه سورى كه غير از بدبختى سودى ندارد. چه بسيار جوانانى كه در پى همين تقليد غير معقول چشمان خود را از دست دادند! چه تعداد عزيزانى كه شركتشان در اين مراسم خرافى جز سوختن چهره و بدنما شدن صورت، ثمره اى نداشته است؛ به گونه اى كه اكنون خجالت


1- سرچشمه مراسم خرافى سيزده بدر از نظر تاريخى به اصحاب الرّس، كه در قرآن به آن اشاره شده، برمى گردد. به حالات اصحاب الرّس در تفاسير اشاره شده، و در يكى از شرح هاى نهج البلاغه نيز داستان مفصّل آن را چنين يافتم: دوازده شهر يا آبادى بود، كه هر شهر و آبادى به يكى از ماه هاى سال خورشيدى ناميده شده بود؛ آيين مردم آن شهرها بت پرستى بود. درختان صنوبر را پرستش مى كردند. زيرا صنوبر منبع درآمد خوبى براى آنها بود. روز اوّل سال، همه مردم از تمام دوازده شهر يا روستا در شهر فروردين جمع مى شدند، و مراسم جشنى داشتند. فردا به شهر ارديبهشت مى رفتند، و در آنجا مراسمى داشتند. روز سوم به آبادى خرداد مى رفتند ...، تا به آبادى اسفند كه مى رسيد، دوازده شهر تمام مى شد؛ روز سيزدهم دسته جمعى از آبادى ها خارج شده، به بيابان ها مى رفتند، و مراسم سيزده و جشن و پايكوبى و آلودگى به انواع مفاسد را در آنجا برگزار مى كردند. بنابراين سيزده بدر سنّتى بوده كه از بت پرستان باقى مانده است، همانطور كه مراسم شب چهارشنبه سورى، كه احترامى براى آتش قائل مى شوند، سنّتى از آتش پرستان است

ص: 85

مى كشند با آن چهره در انظار عموم حاضر شوند! چه افرادى كه در پى انفجارهاى بى هدف و از روى هوا و هوس، دست و پاى خود را از دست داده اند!(1) چه خانه هايى كه در آتش سوخت! چه بيماران قلبى كه بر اثر صداى انفجارهاى مهيب ناگهانى راهى جهان آخرت شدند! آرى اين نوع پيروى از نياكان، پيروى احمقانه است و انسان عاقل به آن تن نمى دهد. پيروى قوم حضرت ابراهيم عليه السلام از نياكانشان از نوع سوم بود و در نتيجه حضرت آن را ضلال مبين ناميد.

ما در برابر آداب و رسوم نياكان بايد اهل تفكّر و تشخيص و منطق باشيم.

آنچه را از نوع اوّل يافتيم پيروى كنيم، نسبت به آنچه از نوع دوم بود، دست به اصلاح بزنيم. و آنچه از نوع سوم بود را رها كنيم.

قوم مشرك و بت پرست حضرت ابراهيم عليه السلام، كه تا كنون كسى اين گونه صريح و بى پرده عقايد آنها را به نقد نكشيده بود، در مقابل سخنان آن حضرت مات و مبهوت شده، گفتند:

«أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنْ اللَّاعِبِينَ»؛ آيا مطلب حقّى براى ما آورده اى، يا شوخى مى كنى؟!» آرى سخنان حضرت ابراهيم عليه السلام چنان شفّاف و بى پرده بود كه در جدّى بودن آن ترديد كردند. حضرت ابراهيم عليه السلام براى رفع هر گونه ترديد آنها فرمود:


1- آمارهاى مركز اورژانس و بيمارستان ها بيانگر اين واقعيّت تلخ است كه نقص عضو و مرگ و مير ناشى ازسوختگى در اسفندماه به دليل استفاده از موادّ محترقه خطرناك نسبت به ماه هاى ديگر افزايش مى يابد، كه در اين ميان جوانان و نوجوانان بيشترين قربانى هاى شعله هاى دامنگير آتش چهارشنبه سورى هستند، به طورى كه تنها در اسفند سال 85 حدود 229 مرگ ناشى از سوختگى در كشور اتفاق افتاده كه در مقايسه با بهمن ماه همان سال 2/ 16 درصد افزايش را نشان مى دهد! همچنين فقط در يك شب چهارشنبه پايانى سال 84 بى احتياطى و سهل انگارى هاى خواسته و ناخواسته بيش از 400 معلول و نقص عضو از ناحيه چشم برجاى گذاشت!( سايت روزنامه جام جم، دوشنبه 26 اسفند 1387)

ص: 86

«بَل رَّبُّكُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِى فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذَلِكُمْ مِّنَ الشَّاهِدِينَ»؛ بلكه (حق آورده ام) پروردگار شما همان پروردگار آسمان ها و زمين است كه آنها را آفريده، و من بر اين امر، از گواهانم». بت هاى سنگى و چوبى شايسته عبادت و پرستش و اداره جهان هستى نيستند، بلكه كسى لياقت اين امور را دارد كه خالق آسمان ها و زمين است. به عنوان مثال، اگر شما و دوستتان از بيابان خشك و بى آب و علفى عبور نماييد و در وسط بيابان كاخ مجلّل و باشكوهى را مشاهده كنيد كه بهترين مصالح و زيباترين معمارى و عالى ترين رنگ آميزى و خوش سليقه ترين نوع چينش وسايل در آن وجود دارد، سپس از دوست خود بپرسيد كه: سازنده اين كاخ مجلّل كيست؟ و او در پاسخ بگويد: فكر نمى كنم سازنده اى داشته باشد، بلكه تمام اين استحكام و زيبايى و هنر و سليقه محصول تصادف است! آيا در عقل و شعور او ترديد نمى كنيد؟ مگر ممكن است چنان كاخ مجلّلى بدون پديد آورنده باشد، هر چند ما او را نديده باشيم؟ مگر ما پديدآورندگان تخت جمشيد و ايوان مداين و طاق كسرى را ديده ايم؟ جواب منفى است؛ ولى به هدايت عقلمان از اثر پى به مؤثّر مى بريم. حضرت ابراهيم عليه السلام با استفاده از همين منطق مى خواهد بت پرستان و مشركان را به پديدآورنده جهان هستى رهنمون شود، و آنها را از ضلال مبين رهايى بخشد. ما هر چند خداوند را نديده ايم ونخواهيم ديد، ولى از آثار فراوان و نامحدودش پى به وجود او مى بريم.

هنگامى كه گفتگوى حضرت ابراهيم عليه السلام و بت پرستان به پايان رسيد، و حضرت ملاحظه كرد كه بت پرستان استدلال هاى متين و منطقى ابراهيم جوان عليه السلام را نپذيرفته اند، و كار فرهنگى اثرى در آنها نگذاشته، تصميم گرفت در عمل به آنها نشان دهد كه بت ها هيچ خاصيّتى نداشته، و قادر به انجام كوچكترين كارى نيستند.

در سوره انبيا به دنبال اين گفتگو، داستان بت شكنى حضرت ابراهيم عليه السلام

ص: 87

مطرح شده است. امّا در سوره صافّات يكى دو آيه ديگر وجود دارد كه توجّه شما را به آن جلب مى كنم:

«فَنَظَرَ نَظْرَةً فِى النُّجُومِ* فَقَالَ إِنِّى سَقِيمٌ»؛ (سپس) نگاهى به ستارگان افكند، و گفت: من بيمارم (و با شما به مراسم جشن نمى آيم)».(1) روز جشن بُت ها فرا رسيده بود. بت پرستان در چنين روزى غذاهاى چرب و لذيذى تهيّه كرده و آن را در بت خانه در كنار بت ها قرار داده، سپس به صحرا و بيابان مى رفتند، و پس از تفريح و استراحت به بُت خانه باز گشته، و از غذاهاى مذكور به عنوان تبرّك استفاده مى كردند.

آنان براى شركت در آن مراسم از حضرت ابراهيم عليه السلام دعوت كردند. حضرت براى اين كه در جشن آنان شركت نكند و به كار مهمترى كه همان شكستن بت هاست بپردازد، مطابق عقيده بت پرستان فرمود: «اوضاع كواكب و ستارگان نشان مى دهد كه من بيمار خواهم شد، بنابراين نمى توانم در جشن شما شركت كنم». آنها هم عذر حضرت ابراهيم عليه السلام را پذيرفته، و به سراغ كار خود رفتند.

آغاز بت شكنى

همان گونه كه گذشت مجموع آياتى كه در سوره انبيا و صافات در مورد داستان بت شكنى حضرت ابراهيم عليه السلام آمده در حدود چهل آيه است. حضرت وقتى كه مشاهده كرد استدلال هاى قوى و منطقى وى در مورد بيهوده بودن پرستش بت ها، و بطلان آيين بت پرستى در فكر و ذهن جامد و خشك بت پرستان اثر نكرد، صريح و آشكار تهديد كرد كه بت هاى آنها را خواهد شكست. توجّه فرماييد:

«وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ»؛ و به خدا سوگند، در غياب شما،


1- سوره صافّات، آيه 88 و 89

ص: 88

نقشه اى براى نابودى بت هايتان مى كشم!».

امّا بت پرستان تهديد ابراهيم نوجوان را جدّى نگرفته، و همه مردم- حتّى نگهبانان بت خانه- در روز عيد، شهر را ترك كرده و در آنجا به جشن و پايكوبى پرداختند. ادامه داستان در سوره صافّات آيات 91 و 92 چنين آمده است:

«فَرَاغَ إِلَى آلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ* مَا لَكُمْ لَاتَنطِقُونَ»؛ او به سراغ خدايان آنها آمد و (از روى تمسخر) گفت: چرا (از اين غذاها) نمى خوريد؟! (اصلًا) چرا سخن نمى گوييد؟!».

سؤال: با توجّه به اين كه جز ابراهيم عليه السلام كس ديگرى در بت خانه نبود، به سخريّه گرفتن بت ها چه فايده اى داشت؟ چرا حضرت آن را به تمسخر گرفت؟

جواب: اين كار حداقل دو فايده داشت:

1. ايمان خودش را تقويت مى كرد. ابراهيم عليه السلام باز هم مى خواهد سطح يقين و معرفت خود را بالاتر ببرد، و در ذهن و قلبش مرور كند كه در حقيقت كارى از بت ها ساخته نيست. و اين وظيفه هر انسان مؤمنى است كه روز به روز بر درجه ايمانش بيفزايد.

2. او مى داند كه در آينده نزديك به محاكمه كشيده مى شود و از او بازپرسى مى كنند. اين گفتگو را انجام مى دهد تا با استناد به آن در بازپرسى، وجدان خفته بت پرستان را بيدار كند و آنها را به حقيقت رهنمون گردد.

حضرت پس از اين گفتار، و سكوت مطلقى كه بت خانه را فرا گرفته بود، دست به كار شد. آيه 58 سوره انبيا ادامه ماجرا را چنين بيان مى فرمايد:

«فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ»؛ سرانجام (با استفاده از يك فرصت مناسب)، همه بت ها- جز بت بزرگشان- را قطعه قطعه كرد؛ شايد سراغ او بيايند».

اين كه حضرت پس از شكستن بت ها تبر را بر گردن بت بزرگ انداخت در

ص: 89

قرآن مجيد نيامده است. ولى در كلمات برخى از مفسّران آمده است.(1)

سؤال: اگر قرار است بت ها نابود شوند اوّل بايد بت بزرگ شكسته شود. چرا حضرت ابراهيم عليه السلام نه تنها آن را در ابتداى كار نشكست، كه در پايان كار هم سالم رها كرد؟

جواب: ابراهيم عليه السلام مى خواهد تفكّر و فرهنگ بت پرستى را بشكند نه خود بت ها را؛ چون در غير اين صورت بت پرستان بت هاى جديدى جايگزين آن مى كنند، بنابراين به منظور مبارزه با فرهنگ بت پرستى، بت بزرگ را سالم رها كرد تا با اين كار از سه جهت مانور تبليغاتى راه بيندازد:

1. چرا مرا متّهم به بت شكنى مى كنيد، در حالى كه در همه كشورها آلت جرم در دست هر كسى يافت شود او متّهم به آن كار خواهد بود، و با توجّه به اين كه آلت بت شكنى (تبر) در دست بت بزرگ است پس او متّهم به اين كار است.

2. عمليّات شكستن بت ها در حضور بت بزرگ انجام شده است. شما كه معتقد به درك و شعور بت ها و اداره عالم هستى به دست آنها هستيد، از بت بزرگ سؤال كنيد كه چه كسى بت ها را شكسته است؟

3. اين بت بزرگ كه نتوانسته از بت هاى كوچك در اطرافش دفاع كند، به هنگام گرفتارى شما در كوه و صحرا، چگونه قادر بر نجات شما بت پرستان خواهد بود؟

به هر حال حضرت ابراهيم عليه السلام همه بت ها به جز بت بزرگ را شكست، سپس به خانه بازگشت و مشغول استراحت شد. بت پرستان مراسم جشن خود را در بيابان به پايان رسانيده، و به سمت بت خانه حركت كرده، تا با استفاده از غذاهايى كه در بت خانه در كنار بت ها نهاده بودند خود را متبرّك سازند. امّا همين كه وارد بت خانه شدند با صحنه باورنكردنى و غير منتظره اى مواجه شدند. همه بت ها


1- مجمع البيان، ج 7، ص 95

ص: 90

جز بت بزرگ سرنگون، و دست و پايشان قطع شده، و خوار و ذليل بر روى زمين افتاده بودند! ولوله و غوغاى عجيبى به راه افتاد. خبر بسيار سريع در شهر پيچيد، و جشن بت پرستان تبديل به عزا شد. و همه به دنبال عامل اين كار بودند.

آيه 59 سوره انبيا، پرسش بت پرستان را چنين مطرح مى كند:

«قَالُوا مَنْ فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ»؛ (هنگامى كه منظره بت ها را ديدند،) گفتند: هر كس با خدايان ما چنين كرده، به يقين از ستمكاران است!».

عدّه اى از بت پرستان كه روز قبل در جلسه مناظره و گفتگوى حضرت ابراهيم عليه السلام حضور داشته، و تهديدات آن حضرت را شنيده بوده، ولى آن را جدّى نگرفته بودند، به ياد سخنان حضرت ابراهيم عليه السلام افتاده، و گفتند:

«قَالُوا سَمِعْنَا فَتىً يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ»؛ (گروهى) گفتند: شنيديم جوانى از (مخالفت با) بت ها سخن مى گفت كه او را ابراهيم مى گويند».

«فتى» در لغت عرب دو گونه استعمال مى شود: 1. به معناى جوانمرد و با شخصيّت؛ شاعرى كه در مورد حضرت على عليه السلام گفته: «لا فتى الا على» منظورش همين معناست.

2. به معناى نوجوان. و منظور بت پرستان معناى دوم است.

به هر حال پس از آن كه حضرت ابراهيم عليه السلام متّهم به بت شكنى شد دستور دستگيرى و احضارش صادر شد. توجّه فرماييد:

«قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ»؛ (جمعيّت) گفتند: او را در برابر ديدگان مردم بياوريد، تا گواهى دهند».

جمله «لعلّهم يشهدون» دو معنا دارد:

1. «آنها كه سخن تهديدآميز ابراهيم عليه السلام را شنيده اند بيايند و شهادت دهند» اين تفسير نشانگر آن است كه در بابل در آن زمان نيمه تمدّنى وجود داشت، كه سخن از شهادت دادن بر عليه متّهم به ميان آمده است.

ص: 91

2. «مردم حضور يابند و ناظر و شاهد صحنه دادگاه باشند» و در نتيجه عبرت بگيرند. به هر حال ابراهيم دستگير و دادگاه تشكيل شد.

اوّلين و مهم ترين سؤالى كه از حضرت ابراهيم عليه السلام پرسيده شد به شرح زير بود:

«قَالُوا ءَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ»؛ (هنگامى كه ابراهيم را حاضر كردند،) گفتند: اى ابراهيم! تو با خدايان ما چنين كرده اى؟!»

«قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا يَنطِقُونَ»؛ گفت: بلكه (شايد) بزرگشان، چنين كرده باشد؛ از آنها بپرسيد اگر سخن مى گويند».

مفسّران در تفسير اين آيه شريفه به زحمت افتاده اند، كه چطور حضرت ابراهيم عليه السلام بت شكنى را به بت بزرگ اسناد داد، در حالى كه خودش اين كار را كرده بود؟ مگر پيامبر خدا مى تواند دروغ بگويد! امّا به نظر ما قراين عقليّه و عرفيّه و حاليّه شهادت مى دهند كه سخن ابراهيم عليه السلام كنايه بود، و قصد حقيقى نداشت، بلكه قصد او اين بود كه بت پرستان را وادار كند كه به عجز و ناتوانى بت ها اعتراف كنند. و استعمال لفظ در معناى مجازى، با وجود قراين عقليّه و عرفيّه و حاليّه اشكالى ندارد، و دروغ محسوب نمى شود. و حضرت در اين كار موفّق شد، در نتيجه بت پرستان با اين سخن حضرت ابراهيم عليه السلام به فكر فرو رفتند. توجّه فرماييد:

«فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ»؛ آنها به (وجدان) خويش باز گشتند؛ و (به خود) گفتند: حقّا كه شما ستمكاريد!».

آنها كه در ابتداى حادثه شكسته شدن بت ها، ابراهيم را ظالم توصيف كردند اكنون در پى عذاب وجدان و استدلال هاى پى در پى حضرت ابراهيم اعتراف كردند كه خودشان ظالمند كه به عبادت سنگ و چوب و بت هاى ضعيف و ناتوان و بى شعورى پرداخته اند.

ص: 92

وجدان چيست؟

خداوند متعال در درون وجود هر انسان دادگاه كوچكى آفريده كه نمونه اى از دادگاه عدل الهى در روز قيامت است. و آن دادگاه، همان وجدان بشر است، كه به هنگام انجام كارهاى خوب (همچون دستگيرى از نيازمندان، كمك كردن به كارهاى خير، نوازش ايتام، حلّ مشكلات مردم، برطرف كردن موانع از جادّه هاى عمومى و مانند آن) احساس خوشحالى و آرامش و رضايت مى كند. و در پى انجام كارهاى زشت و ناپسند، سر به زانوى غم مى گذارد، و از درون ملامت و سرزنش را شروع مى كند، و آدمى را زير شلّاق هاى پى در پى خود قرار مى دهد. تا آنجا كه بسيارى از اوقات جنايتكاران براى رهايى از عذاب وجدان، مجبور به اقرار و اعتراف مى شوند.

خلبانى كه بر روى شهرهاى هيروشيما و ناكازاكى بمب اتم انداخت، و 000/ 150 انسان را كشت، و جايزه هاى مختلفى به خاطر اين جنايت بى سابقه گرفت، نتوانست در مقابل عذاب وجدان استقامت كند، بلكه كم كم ديوانه شد و گويا در آخر، كارش به خودكشى منتهى شد!

اگر وجدان خود را تخريب نكنيم، نقش مهمّى در حفظ ما در مقابل كارهاى خلاف خواهد داشت. چرا كه انسان با وجدان، نيازى به پليس و دادگاه ندارد. به هر حال بت پرستان و مشركان نتوانستند در برابر تازيانه هاى وجدان، طاقت بياورند و در نتيجه جهت رهايى از عذاب وجدان، اقرار كردند كه به خود ظلم كرده اند.

برخى نيز معتقدند كه اين مطلب تنها زبان حال آنها نبود، بلكه آن را به زبان آورده، و در بيخ گوش يكديگر تكرار كردند.(1)

امّا متأسّفانه شيطان و هواى نفسِ شيطان صفتان دست به كار شده، و مانع


1- مجمع البيان، ج 7، ص 97

ص: 93

بيدارى كامل وجدان ها گرديد، و با شعارهاى حمايت از بت هاى آبا و اجدادى، دوباره اوضاع را به حالت سابق بازگرداندند. توجّه كنيد:

«ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاءِ يَنطِقُونَ»؛ سپس بر سرهايشان واژگونه شدند؛ (و حكم وجدان را به كلّى فراموش كردند و گفتند:) تو مى دانى كه اينها سخن نمى گويند».

حضرت ابراهيم عليه السلام وقتى اين صحنه را مشاهده كرد فرمود:

«أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَايَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلَا يَضُرُّكُمْ* أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ»؛ آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد، و نه زيانى به شما مى رساند؟! اف بر شما و بر آنچه جز خدا مى پرستيد! آيا نمى انديشيد؟!».

در آيات مورد بحث، در مورد اين كه آيا كسانى از بت پرستان دست از پرستش بت برداشته و به حضرت ابراهيم ايمان آوردند يا نه؟ مطلبى نيامده است. ولى مسلّماً عدّه اى تحت تأثير قرار گرفته و ايمان آوردند.

هنگامى كه حضرت ابراهيم عليه السلام آخرين سخن را به بت پرستان گفت، و در پى سخنان كوبنده او مى رفت كه گرد و غبار تعصّب و لجاجت و نادانى از وجدان خفته آنها كنار رود، و ضربات پى در پى تازيانه وجدان، نفس سركش آنها را تسليم نمايد، ناگهان هوچيگران شعارهاى فريبنده اى به شرح زير سر دادند:

«حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنتُمْ فَاعِلِينَ»؛ او را بسوزانيد و معبودهاى خود را يارى كنيد، اگر كارى از شما ساخته است».

چند نكته در اينجا قابل توجّه است:

1. در صحنه هاى مبارزاتى با دشمن، ممكن است طرف مقابل قصد داشته باشد با استفاده از شعارهاى كاذب وضعيّت موجود را به نفع خودش تغيير دهد.

اين مواقع بايد هوشيار و بيدار بود و در مقابل شعار باطل آنها شعار صحيح

ص: 94

داد. در جنگ احد مشركان به منظور تقويت روحيه بت پرستان، بت ها را به همراه آورده بودند. هنگامى كه جنگ و نبرد شروع شد، ابوسفيان براى تضعيف روحيه مسلمانان بت هُبَل را با خود برداشت و به بالاى كوه برد و فرياد زد:

«اعْلُ هُبَلْ

؛ بت هبل والامقام وبلندمرتبه است» و به تعبير سليس فارسى: «زنده باد هبل»، پيامبر صلى الله عليه و آله به مسلمانان دستور داد شعار باطل آنها را با اين شعار حقيقى پاسخ دهند:

«اللَّهُ اعْلى وَاجَلَ

؛ خداوند از همه چيز بلندپايه تر و اجلّ است».(1)

با اين شعار ترفند دشمن بى اثر، و شعار دروغين آنها بى ثمر شد. امّا آنها شعار ديگرى سر دادند كه:

«لَنا الْعُزّى وَلا عُزّى لَكُمْ

؛ ما بت عزّى داريم و شما نداريد» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شما بگوييد

«اللَّهُ مُوْلانا وَلا مَوْلى لَكُمْ

؛ خداوند مولاى ماست، و شما تكيه گاهى نداريد».(2)

آرى! در مقابل شعار بايد شعار داد، و در مقابل كارهاى فرهنگى دشمن بايد كار فرهنگى كرد، و چنان چه آنها با ساخت فيلم و مانند آن به جنگ ما آمدند، ما هم بايد به سلاح فيلم مسلّح شده، و حقايق اسلام و ضعف هاى آنها را به تصوير بكشيم. جمعى از جوانان آگاه و غيور در پاسخ فيلم فتنه، كه در دانمارك بر عليه اسلام ساخته شد، فيلم زيبايى در مورد اين كه اسلام طرفدار رحمت و صلح و دوستى است ساختند، و در آن فيلم خشونت ها و جنايات مسيحيان (نه آيين واقعى مسيحيّت) از جمله جنگ هاى جهانى اوّل و دوم و جنگ هايى كه آمريكايى هاى مسيحى در افغانستان و عراق ايجاد كردند را به تصوير كشيدند.

آرى! دشمن با هر حربه اى كه به جنگ ما آمد، بايد با همان سلاح پاسخش را داد.

2. آنها به خيال خود دادگاهى براى محاكمه ابراهيم عليه السلام تشكيل دادند تا او را به اتّهام بت شكنى مجازات كنند، امّا ابراهيم عليه السلام با طرح سؤالات پى در پى از


1- بحارالانوار، ج 20، ص 45 و ص 91
2- همان مدرك، ص 44

ص: 95

آنان، جاى متّهم و قاضى را عوض كرد. او خود قاضى دادگاه شد و بت پرستان متّهم، و بت پرستى جرمى بزرگ غير قابل بخشش! البته اين كار بدون ابتكار و شجاعت و استقامت و توكّل بر خدا تحقّق نمى يابد.

3. چرا دشمن تصميم گرفت ابراهيم نوجوان را در آتش بسوزاند؟ در حالى كه مى توانست با ضربه شمشيرى سر از بدنش جدا كند، يا با پرتاب كردن وى از بالاى كوه جانش را بگيرد، و يا با اجراى مراسم سنگسار به زندگيش خاتمه دهد؟

علّت اين كار اين بود كه مى خواستند دست همه مردم را به خون ابراهيم عليه السلام آلوده كنند، در حالى كه در مجازات با شمشير تنها يك نفر، و در مجازات پرتاب از كوه سه چهار نفر، و در سنگسار پنجاه الى شصت نفر شركت در قتل دارند، امّا در آتش زدن تمام كسانى كه هيزم جمع كرده اند، شريك در قتلند. به همين علت مأموران حكومتى در شهر بابل اعلان كردند كه همه بايد هيزم بياورند و در مجازات ابراهيمِ پيامبر شركت كنند.

تبليغات دشمن دوباره اوج گرفت، و كار به جايى رسيد كه عدّه اى نذر كردند كه اگر حاجتشان برآورده شد مقدارى هيزم براى آتش زدن ابراهيم عليه السلام تهيّه كنند! و برخى كه در آستانه مرگ بودند وصيّت كردند كه از اموال آنها مقدارى هيزم براى منظور فوق تهيّه شود! و زنان نخ ريس، بخشى از درآمد خود را به اين كار اختصاص دادند(1) و اگر شخصى بيمار مى شد نذر مى كرد كه در صورت بهبودى مقدارى هيزم براى آن آتش تهيّه كند!(2)

به هر حال، همه مردم بابل در كار جمع آورى هيزم براى افروختن خرمنى از آتش كه ابراهيم عليه السلام را در آن بيندازند شركت كردند و هيزم كافى جمع شد.


1- تاريخ انبيا( محلاتى)، ص 141
2- التفسير الكبير، ح 22، ص 187

ص: 96

روز موعود فرا رسيد، همه مردم بت پرست و مشرك حاضر شدند تا ناظر سوختن ابراهيم نوجوان در آتش باشند. صحنه بسيار عجيبى بود. يك نوجوان 17 ساله يكّه و تنها با ده ها هزار نفر مشرك مبارزه كرده، و اكنون مى خواهند او را در دريايى از آتش بسوزانند. قسمتى از هيزم ها به آتش كشيده شد، بايد صبر كنند تا تمام آن آتش بگيرد، و آتشى گداخته فراهم گردد. پس از آن كه همه هيزم ها آتش گرفت، حرارت بسيار زيادى توليد شد و شعله آتش ده ها متر به سمت آسمان بلند شد، به گونه اى كه پرندگان نمى توانستند از آن منطقه عبور كنند!(1) اكنون مى خواهند ابراهيم عليه السلام را در آتش بيفكنند، ولى حرارت شديد اجازه نزديك شدن به آتش را نمى دهد. پيشنهاد داده شد كه از منجنيق استفاده كنند.

(همان دستگاهى كه براى پرتاب سنگ به سمت قلعه دشمن مورد استفاده قرار مى گرفت) ابراهيم عليه السلام را در بالاى دستگاه قرار دادند. اثرى از نگرانى و تشويش در چهره اش ديده نمى شود.(2) جبرئيل خدمت حضرت رسيد. پرسيد: حاجت و خواسته اى ندارى؟ فريادگر توحيد گفت: سرتاپا حاجت و نيازم، امّا خواسته اى از تو ندارم. جبرئيل گفت: خواسته ات را از خداوند بخواه! ابراهيم عليه السلام گفت:

«حَسْبى مِنْ سُؤالى عِلْمُهُ بِحالى

؛ همين كه خدا از امورم آگاه است، مرا كفايت مى كند».(3)

ابراهيم عليه السلام از دعا كردن به درگاه پروردگار طفره نرفت، بلكه اين جمله خود نوعى دعاست، و ما هم مى توانيم در قنوت نماز از آن استفاده كنيم.

يعنى خدايا! تو خود شاهد فقر و نياز من هستى. تو خود شاهد كوله بار گناهان و خطاهاى من هستى. تو خود از خواسته ها و حاجات من آگاهى، پس آنها را


1- التفسير الكبير، ج 22، ص 187
2- موقعى كه حضرت را در آتش انداختند گفت:« لا اله الا انت، سبحانك رب العالمين، لك الحمد ولك الملك، لاشريك لك»( التفسير الكبير، ج 22، ص 187)
3- تفسير نمونه، ج 13، ص 445

ص: 97

برآورده فرما. به هر حال فرمان پرتاب ابراهيم عليه السلام به خرمن آتش صادر گشت.

فنر مخصوص و قوى منجنيق رها شد، و ابراهيم نوجوان با سرعت به قلب درياى آتش سوزان رها شد.

صداى هلهله و شادى مشركان و بت پرستان بلند شد، و از اين كه انتقام خدايان دست و پا شكسته خود را از عامل بت شكنى گرفتند بسيار خوشحال و راضى بودند. آنها تصوّر مى كردند با اين آتش فراوان و با عظمت، ديگر خاكستر ابراهيم عليه السلام را هم نخواهند ديد، امّا اراده خداى ابراهيم عليه السلام چيز ديگرى بود. به آيه 69 سوره انبيا توجّه كنيد:

«قُلْنَا يَا نَارُ كُونِى بَرْداً وَسَلَاماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ»؛ (سرانجام او را به آتش افكندند؛ ولى ما) گفتيم: اى آتش! بر ابراهيم سرد و سالم باش». با اين فرمانِ پروردگار، آتش سوزان، كمترين آسيبى به ابراهيم نرساند. و هنوز هلهله بت پرستان خاموش نشده بود، كه آتش در ميان بهت و ناباورى آنها خاموش، و تبديل به گلستان شد، و بت پرستان مشاهده كردند كه ابراهيم نوجوان شاد و خندان و سالم در وسط آن گلستان نشسته و لبخند مى زند! همه، انگشت حيرت به دندان گرفته، و در دل اعتراف به حقّانيّت ابراهيم كردند، و بذر توحيد و يكتاپرستى در قلب هاى آنها پاشيده شد. طبق برخى از روايات، بهترين لحظات عمر حضرت ابراهيم عليه السلام لحظه گلستان شدن آتش بود.(1) جمعيّت، كه دلهره عجيبى پيدا كرده بودند، متفرّق شده و به خانه هايشان بازگشتند.

درس هاى ماندگار

1. درس توحيد

ما معتقد به توحيد و يكتاپرستى هستيم؛ و يكى از شاخه هاى توحيد، توحيد


1- التفسير الكبير، ج 22، ص 188

ص: 98

افعالى است، كه به زبان ساده يعنى: «سرنخ همه چيز به دست خداست، و تا او اراده نكند و اجازه ندهد هيچ حادثه اى رخ نمى دهد، و هيچ كس به جز اراده او منشأ اثر نخواهد بود. (لا مؤثر فى الوجود الا اللَّه). اگر كارد مى بُرد، به فرمان خداست. اگر سم مى كشد، به اذن خداست. اگر دارو شفا مى دهد، به خواست خداست. اگر آتش مى سوزاند، به تأييد خداست. اگر او فرمان ندهد آتش ابراهيم را نمى سوزاند، و كارد گلوى اسماعيل را نمى برد، و سم اثر نمى كند، و دارو شفا نمى بخشد. البتّه اين، به معناى انكار عالَم اسباب نيست، و ما آن را حق مى دانيم.

2. درس استقامت

جوانان عزيز! كسانى كه در دنيا و آخرت به جايى مى رسند، افراد با استقامتى هستند. انسان هاى سست و كم استقامت به جايى نمى رسند. اين مطلب با مطالعه حالات و زندگينامه دانشمندان، علما، مخترعان و مكتشفان و مانند آنان روشن مى شود. به دو نمونه در اين زمينه توجّه فرماييد:

1. معروف است كه نيوتن در سايه درخت سيبى نشسته بود، كه يك عدد سيب از درخت جدا شد و به زمين افتاد. اين حادثه ساده، كه قبلًا براى ميليون ها انسان رخ داده بود، نيوتن را در فكر فرو برد كه چرا اين سيب روى زمين افتاد؟

چرا به سمت آسمان بالا نرفت؟ پنج سال روى اين حادثه به ظاهر ساده مطالعه كرد، تا اين كه قانون جاذبه را كشف كرد.

قانون جاذبه يعنى هر دو جسم يكديگر را به نسبت مستقيم جرم ها و به نسبت معكوس مجذور فاصله ها، جذب مى كنند.

2. آية اللَّه العظمى بروجردى رحمه الله گاه آن قدر غرق در مطالعه مى شد كه گذر زمان را احساس نمى كرد، و با شنيدن اذان متوجّه مى شد كه وقت نماز صبح فرا رسيده است. بنابراين، براى رسيدن به هدف در هر كارى بايد استقامت داشت.

ص: 99

3. درس شجاعت

انسان ها در راه رسيدن به هدفشان بايد با ترس خداحافظى نموده و شجاع باشند. مخترعين هواپيما در پرواز اوّل احتمال سقوط و كشته شدن مى دادند، امّا از اين خطرات ترسى به دل راه نداده، و با شجاعت سوار بر هواپيماى خود شده، و پرواز را با موفقيّت انجام داده، و با اين شجاعت منشأ خدمت بزرگى به جامعه بشريّت شدند. در كارهاى ديگر نيز بدون شجاعت نمى توان به مقصد رسيد و آدم هاى ترسو به جايى نمى رسند.

4. توكّل بر خدا

خوانندگان گرامى! اگر در هر كارى علاوه بر تهيّه مقدّمات و شرايط عادّى آن، نيّت خود را صاف، و هدفتان را پاك، و با توكّل بر خدا به آن كار بپردازيد، حتماً موفّق خواهيد شد. بيان داستان ابراهيم پيامبر عليه السلام در قرآن مجيد صرفاً براى سرگرمى و وقت گذرانى نيست، بلكه درس توحيد و يكتاپرستى و استقامت و شجاعت و توكّل بر خداست.

طبق آنچه كه حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام نقل كرده، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در شب معراج از خداوند متعال پرسيد: «اى پروردگار من! پرفضيلت ترين اعمال انسان كدام است؟ خداوند عزّوجل فرمود:

«لَيْسَ شَى ءٌ عِنْدى افْضَلَ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَىَّ وَالرِّضا بِما قَسِمْتُ

؛ هيچ چيز در نزد من با فضيلت تر از توكّل بر من و راضى شدن به آنچه (بين بندگانم) تقسيم مى كنم نيست».(1)

زيانكارترين مردم

در ادامه داستان بت شكنى حضرت ابراهيم عليه السلام چنين مى خوانيم:


1- سفينة البحار، ج 8، ص 574

ص: 100

«وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ»؛ آنها خواستند براى ابراهيم نقشه (خطرناكى) بكشند؛ ولى ما آنها را از زيانكارترين مردم قرار داديم».

چه كسانى «أخسرين أعمالًا» هستند؟ زيان كارترين مردم چه ويژگى هايى دارند؟

آيه شريفه 102 سوره كهف پاسخ اين سؤال را مى دهد. توجّه فرماييد:

«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا* الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً»؛ بگو: آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين (مردم) در كارها، چه كسانى هستند؟ همان كسانى كه سعى و تلاششان در زندگى دنيا گم (و نابود) شده؛ در حالى كه مى پندارند كار نيك انجام مى دهند».

اگر مى بينيم قرآن مجيد چنين كسانى را زيانكارترين مردم نام نهاده، دليلش روشن است؛ زيرا كسانى كه مرتكب گناهى مى شوند، امّا مى دانند خلاف كارند اغلب حدّ و مرزى براى خلاف كارى خود قرار مى دهند، ولااقل چهار اسبه نمى تازند، و بسيار مى شود كه به خود مى آيند و براى جبران آن به سراغ توبه و اعمال صالح مى روند.

امّا آنها كه گنهكارند و در عين حال گناهشان را عبادت، و اعمال سوء خود را صالحات، و كژى ها را درستى مى پندارند، نه تنها درصدد جبران نخواهند بود، كه با شدّت هر چه تمام تر به كار خود ادامه مى دهند، حتّى تمام سرمايه هاى وجود خود را در اين مسير به كار مى گيرند، و لذا زيانكارترين مردم محسوب مى شوند.

سؤال: بت پرستان بابل قصد داشتند با آتش زدن ابراهيم عليه السلام به حمايت از خدايان خود برخيزند، امّا از همه زيانكارتر شدند. چرا؟

جواب: چون اگر حضرت ابراهيم عليه السلام مى خواست تبليغات گسترده اى براى توحيد و يكتاپرستى كند، و صداى خود را به تمام مردم شهر بابل و شهرها و روستاى اطراف برساند، نه ابزار لازم را براى اين كار داشت، و نه نيرويى كافى

ص: 101

در اختيارش بود. امّا دشمن ناخواسته اين خدمت را به حضرت ابراهيم عليه السلام كرد.

آنها تمام مردم بابل و اطراف را براى مراسم به آتش افكندن ابراهيم عليه السلام و پايان دادن به دعوت هاى وى، دعوت كردند. تبليغات دشمن همه جا را پر كرده بود، و مردم از همه جا جمع شدند. آتش شعله ور شد. ابراهيم عليه السلام را به قلب آتش پرتاب كردند.

صداى هلهله و شادى جمعيّت بت پرست بلند شد. فكر كردند از اين تبليغات گسترده و سرمايه گذارى عظيمى كه براى نابودى حضرت ابراهيم كرده اند، سود جستند. ولى ناگهان آتش خاموش شد و در وسط آتش گلستانى پديد آمد كه ابراهيم نوجوان صحيح و سالم در وسط گلستان به عبادت و بندگى خداى يكتا مشغول بود! همه ناظران و تماشاچيان در بهت و حيرت فرو رفته، و با تماشاى اين صحنه، در دل به ابراهيم و آيين او متمايل شدند. طبق برخى از روايات، هفت روز حضرت ابراهيم در آن گلستان مشغول عبادت بود. مردم بابل و اطراف آن، گروه گروه براى ديدن اين صحنه زيبا به آنجا مى آمدند. موج اين تبليغات كه اكنون بر خلاف انتظار به نفع ابراهيم عليه السلام رقم خورده بود، همه جا را فرا گرفت و بذر يكتاپرستى در همه قلب ها پاشيده شد. آنها كه بيشترين هزينه و فعاليّت را كرده بودند كمترين نتيجه را گرفته، و ابراهيم پيامبر عليه السلام كه كمترين هزينه را كرده بود بيشترين نتيجه را گرفت. بدين جهت، خداوند متعال بت پرستان و مشركان را زيانكارترين مردم معرّفى كرده است.

***

ص: 102

ص: 103

ص: 104

ص: 105

فصل هفتم:

اشاره

داستان هجرت

حضرت ابراهيم عليه السلام در مبارزه با بت پرستان و مشركان بابل پيروز شد و به هدف خود كه آبيارى قلب و روح آنان با آب چشمه سار توحيد و يكتاپرستى بود رسيد. بدين جهت تصميم گرفت از بابل هجرت كند و در منطقه اى ديگر كه مردم تشنه معارفِ ناب آيين يكتاپرستى هستند به تبليغ آيين حق بپردازد.

آيه 71 سوره انبيا داستان هجرت را چنين بيان مى فرمايد:

«وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِى بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ»؛ و او و لوط را به آن سرزمين كه آن را براى همه جهانيان پربركت ساختيم (/ سرزمين شام نجات داديم».

ابراهيم عليه السلام و لوط پيامبر عليه السلام از بابل به كجا هجرت كردند؟ به مصر رفتند؟ يا به مكّه عزيمت نمودند؟ و يا به شام سفر كردند؟

آيه اوّل سوره إسراء پاسخ اين سؤال را مى دهد، توجّه فرماييد:

«سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَا الَّذِى بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّه هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»؛ پاك و منزّه است خدايى كه بنده اش را در يك شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصى- كه گرداگردش را پربركت ساخته ايم- برد، تا برخى از نشانه هاى خود را به او ارائه دهيم، چرا كه او شنوا و بيناست».

ص: 106

از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه سرزمين مبارك، سرزمينى است كه مسجدالاقصى در آن قرار دارد و آن سرزمين شام است. بنابراين، حضرت ابراهيم عليه السلام از بابل به سوى شام هجرت كرد. هر چند بعداً به مصر و مكّه هم سفر نمود.

اهميّت هجرت

مهاجرت، يكى از برنامه هاى مهمّ اسلام است. بنابراين، هنگامى كه مى خواهند براى تاريخ اسلامى مبدأيى در نظر بگيرند، سال هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان به مدينه به عنوان مبدأ تاريخ اسلامى انتخاب مى شود. چرا كه بزرگترين حادثه زمان پيامبر صلى الله عليه و آله همان هجرت از مكّه به مدينه بود.

سؤال: آيا مسأله هجرت، پس از هجرت مسلمانان از مكّه به مدينه به پايان رسيد، يا اين حكم زيباى دين، در تمام اعصار و مكان ها جريان دارد؟

جواب: هجرت مانند ساير احكام و معارف دينى اختصاص به عصر و زمان و مكان خاصّى ندارد، بلكه شرايط آن براى هر كس محقّق شود بايد به آن عمل كند. بنابراين، اگر زنان يا مردان مسلمان به مكانى بروند كه فعاليّت هاى دينى و انجام اعمال عبادى در آن ممكن نيست، بايد به نقاطى كه اين امكان وجود دارد هجرت كنند، و اين هجرت از برون است.

نوع ديگرى از هجرت داريم كه هجرت از درون نام دارد. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در توصيف اين هجرت فرمود:

«يَقُولُ الرَّجُلُ هاجَرْتُ وَلَمْ يُهاجِرْ انَّمَا الْمُهاجِرُونَ الَّذينَ هَجَرُوا السَّيِّئاتِ؛

برخى از انسان ها، مدّعى هجرتند در حالى كه هجرت نكرده اند، مهاجران واقعى كسانى هستند كه از گناه، به طاعت (از بخل به سخاوت، از هواپرستى به خداپرستى، از حرص به قناعت، از بى تقوايى به تقوا) مهاجرت كرده اند».

ص: 107

حضرت ابراهيم عليه السلام نه بر اساس نياز خود، بلكه بر اساس نياز جامعه از بابل به سوى شام هجرت كرد، تا آيين خداپرستى و يكتاپرستى را در آنجا هم بسط و گسترش دهد.

جايزه حضرت ابراهيم عليه السلام

اشاره

مأموريّت سخت و دشوار حضرت ابراهيم عليه السلام با موفقيّت به پايان رسيد و به سوى شام حركت كرد. اكنون خداوند متعال مى خواهد در مقابل زحمات طاقت فرساى ابراهيم عليه السلام به او جايزه و پاداش بدهد. فكر مى كنيد جايزه آن حضرت چيست؟ به آيه زير توجّه فرماييد:

«وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلًاّ جَعَلْنَا صَالِحِينَ»؛ واسحاق- و علاوه بر او- يعقوب را به وى بخشيديم، و همه آنان را افرادى صالح قرار داديم».(1)

جايزه اى كه خداوند متعال طبق اين آيه شريفه به حضرت ابراهيم عليه السلام داده (كه انسان هايى برومند و پاك و پيامبرانى الهى بودند) نشان مى دهد كه فرزند خوب چقدر اهميّت دارد، و مى توان آن را بزرگترين نعمت خدا دانست. بنابراين وقتى كه انسان از دنيا مى رود، اعمال نيك فرزندش هم در پرونده اعمال فرزند ثبت مى شود و هم در پرونده اعمال والدينش.(2) مردم هم، براى پدر و مادر كسى كه كار خيرى انجام مى دهد طلب رحمت و مغفرت مى كنند. چرا كه والدين در تربيت اين فرزند نقش داشته، آنها سبب شده اند كه فرزند چنين مسيرى را انتخاب كند. همان گونه كه اگر فرزندى ناخلف شود و كار زشتى كند در آنجا هم والدين او را نفرين مى كنند. يكى از اين فرزندان ناخلف خدمت پدر رسيد و از او تقاضايى كرد، كه پدر قادر بر انجام آن نبود. فرزند او را تهديد كرد كه اگر خواسته ام را اجابت نكنى كارى مى كنم كه مردم تو را نفرين كنند! پدر گفت:


1- سوره انبياء، آيه 72
2- بحارالانوار، ج 6، ص 293، ح 1 و ص 294، ح 3 و 4 و 5

ص: 108

چطور؟ فرزند گفت: كارهاى زشت و ناشايستى انجام مى دهم تا مردم تو را نفرين كنند! بنابراين، تربيت فرزند بسيار مهم و در عين حال پيچيده است.

بدين جهت لازم است از يك سو پدران و مادران، و از يك سو مدارس و دانشگاه ها و مراكز آموزشى، و از سوى ديگر صدا و سيما و ساير رسانه ها، و از سوى چهارم جامعه اسلامى دست به دست هم دهند و در تربيت فرزندان كشور اسلامى تلاش نمايند.

خداوند متعال در آيه 73 سوره انبيا ضمن بيان ويژگى هاى جايزه حضرت ابراهيم عليه السلام، به ما يادآور مى شود كه يك فرزند صالح و شايسته بايد چه ويژگى هايى داشته باشد. مى فرمايد:

«وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ»؛ و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما، (مردم را) هدايت مى كردند؛ و انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم، و تنها ما را عبادت مى كردند».

در اهميّت تربيت فرزند همين بس كه از لحظه انعقاد نطفه شروع مى شود. از اين رو حتّى در آن لحظه نيز بايد به ياد خدا باشد، و در دوران حمل ادامه دارد، تا از غذاى حرام استفاده نكند، و با تولد بچّه وارد مرحله تازه اى مى شود. بدين جهت، بايد در گوش او اذان و اقامه گفته شود، و در بدو ولادت با مفاهيم توحيد و يكتاپرستى و رسالت و امامت و فلاح و رستگارى و نماز و مانند آن آشنا شود.

به امتيازات پنجگانه اى كه در آيه مذكور آمده توجّه فرماييد:

1. هدايت مردم

يكى از ويژگى هاى فرزندان قهرمان توحيد، كه قرار بود به عنوان جايزه به وى عنايت شود، اين است كه فقط به فكر هدايت خود نيستند، بلكه به هدايت

ص: 109

ديگران هم مى انديشند. هر مؤمن صالحى نيز بايد اين هدف را پى بگيرد، و تنها به هدايت خويش قناعت نورزد. بلكه فرزندان، برادران، خواهران، ساير بستگان، همسايگان، همكاران، دوستان و آشنايان خود را نيز هدايت نمايد.

حتّى گاه نياز است كه فرزندان، پدران و مادران خود را نصيحت كنند.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله در آن روايت معروف خطاب به على عليه السلام فرمودند:

«لَإِنْ يَهْدِىَ اللَّهُ بِكَ رَجُلًا واحِداً خَيْرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَمْسُ؛

اگر خداوند به وسيله تو يك نفر را هدايت كند، از آنچه خورشيد بر آن مى تابد براى تو بهتر است».(1)

مى دانيم كه خورشيد فقط بر كره زمين نمى تابد، بلكه بر تمام منظومه شمسى مى تابد؛ بنابراين، هدايت يك انسان از تمام منظومه شمسى مهم تر و بهتر است.

2. كار خير

دومين ويژگى فرزندان ابراهيم عليه السلام آن است كه كار خير انجام مى دهند. كار خير فقط كمك مالى نيست، بلكه انسان مى تواند با زبان، قلم، قدم، سخن گفتن، و گاه با سكوت كردن كار خير انجام دهد. عمل صالح از نظر اسلام بسيار مهم و ارزشمند است، به گونه اى كه بيش از 70 آيه از آيات قرآن كريم در اين مورد بحث مى كند، و مفهوم گسترده و فراگير و دايره وسيعى دارد و شامل هرگونه كار خيرى كه در راستاى رضاى خدا انجام شود، مى گردد. در روايت زيبايى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم:

«الْايمانُ بِضْعَةٌ وَسَبْعُونَ شُعْبَةً اعْلاها شَهادَةُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ وَادْناها اماطَةُ الْاذى عَنِ الطَّريقِ

؛ ايمان هفتاد و چند مرحله دارد كه برترين آن كلمه توحيد است و كمترين حدّ آن برطرف كردن موانع از سر راه مسلمانان است».(2)


1- ميزان الحكمه، ج 11، ص 456( باب 4000، ح 21136)
2- عوالى اللئالى، ج 1، ص 431؛ صحيح مسلم، و كتاب الايمان، باب 12، ح 58

ص: 110

اين روايت، علاوه بر بيان وسعت دايره عمل صالح، به اين مطلب اشاره دارد كه اسلام به كوچك ترين مسائل زندگى مسلمان ها عنايت ويژه اى دارد.

3 و 4. نماز و زكات

خداوند پس از آن كه به اعمال خير به عنوان يك ويژگى ممتاز فرزندان ابراهيم اشاره كرد، دو نمونه از مهمترين اعمال خير را نام مى برد؛ يكى نماز و ديگرى زكات. نماز رابطه انسان با خداى خويش، و زكات ارتباط انسان ها با يكديگر است. اگر انسان ها اين دو رابطه را ايجاد كنند، و آنها كه ايجاد كرده اند آن را تقويت نمايند، همه چيز حل مى شود.

يكى از امتيازات مولاى متّقيان على عليه السلام، كه مدّعى هستيم شيعه اوييم، آن است كه به نماز فوق العاده اهميّت مى داد. آن حضرت گاه در يك شب هزار ركعت نماز بجا مى آورد. بعضى در اين مسأله ترديد كرده و مى پرسند: مگر ممكن است كه در يك شب هزار ركعت نماز خوانده شود؟

مرحوم علّامه امينى در كتاب ارزشمند الغدير در پاسخ اين سؤال مى فرمايد:

در نجف اشرف افرادى را سراغ دارم كه به تبعيّت از مولاى خود برخى از شبها هزار ركعت نماز خوانده اند! جالب اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله چنين شخصى را توصيه به نماز مى كند. آيا على عليه السلام نيازى به سفارش به نماز داشت؟ نه، بلكه اين سفارش پيامبر همانند سفارش به هدايت مردم، براى من و شماست كه خود را پيرو آن بزرگان دانسته، و دم از ولايت آنها مى زنيم. برخى از مردم به نماز و رابطه بين خود و خدا اهميّت مى دهند، امّا در بخش رابطه با خلق مشكل دارند و تصوّر مى كنند تمام آنچه را كه خداوند به آنها ارزانى داشته براى خودشان است، و به همين علّت حقوق شرعيّه آن را نمى پردازند.

ص: 111

5. توحيد و يكتاپرستى

آخرين ويژگى فرزندان حضرت ابراهيم عليه السلام، توحيد و يكتاپرستى آنهاست.

اين صفت در واقع ريشه صفات چهارگانه قبلى است؛ اگر انسان توحيد خالص داشته باشد، و فقط خدا را پرستش كند، هم فريضه نماز را بجا مى آورد، و هم حقوق شرعيّه اش را با ميل و رغبت- نه اكراه و اجبار- مى پردازد، و هم به هدايت ديگران بها مى دهد، و هم كارهاى خير برايش افتخار محسوب مى شود.

اهميّت فوق العاده جايزه حضرت ابراهيم عليه السلام

جايزه اى كه خداوند متعال براى حضرت ابراهيم عليه السلام در نظر گرفت، بسيار مهم و ارزشمند بود. چرا كه در سنّ كهولت و پيرى، دو پسر به نام اسحاق و اسماعيل به وى داد. اسحاق عليه السلام پدر تمام پيامبران بنى اسرائيل، و اسماعيل عليه السلام جدّ پيامبر اسلام بود. يعنى تمام پيامبران پس از ابراهيم عليه السلام از نسل او هستند.

و هر كار خيرى كه كسى تا دامنه قيامت، انجام دهد، حضرت ابراهيم عليه السلام نيز در آن شريك خواهد بود. و چه نعمتى از اين بالاتر كه آن حضرت در تمام كارهاى خير سهيم و شريك است.

در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «پرونده اعمال انسان پس از مرگ بسته مى شود. (نه يك ثواب به ثواب هايش افزوده مى گردد، و نه يك گناه از گناهانش كاسته مى شود). مگر در سه مورد:

1. علمى كه از خود بجا بگذارد؛ (تا زمانى كه شاگردان و آثار علمى اش باقى باشد برايش ثواب مى نويسند).

2. بناى خيرى كه احداث كند؛ (اگر مسجد، يا درمانگاه، يا مدرسه، يا جادّه يا بناى خير ديگرى بسازد، تا آن بناهاى خير باقى است و مردم از آن استفاده مى كنند، سازنده اش هم در ثواب آن شريك است).

ص: 112

3. فرزند صالحى كه براى او دعا كند؛ (تا زمانى كه آن فرزند صالح و نسل صالح او كارهاى خير كنند، او هم شريك ثواب هاى آنها خواهد بود)».(1)

اين روايت نشانگر اهميّت فرزند صالح و تربيت اوست، و هر چه در مورد تربيت فرزندان گفته شود، باز هم كم است. بنابراين بايد در مورد تربيت فرزندان دقّت نمود، و با آنها با محبّت و همچون يك دوست رفتار كرد. در عصر و زمان ما، كه فساد از در و ديوار مى بارد، و امواج مفاسد از هر نقطه اى به نقطه ديگر سرازير شده، و ابتلاى فرزندان به گناه و معصيت را زياد كرده، بايد حواسمان را جمع كنيم، و به خصوص زودتر مقدّمات ازدواجشان (كه جلوى بسيارى از مفاسد را مى گيرد) را فراهم كنيم، و نگران هزينه هاى ازدواج و زندگى مشترك آنها نباشيم، كه خداوند متعال در سوره نور، آيه 32 وعده داده آنها را بى نياز خواهد كرد.

يكى ديگر از امورى كه فرزندان را در مقابل مفاسد بيمه مى كند، جلسات مذهبى و دينى است. فرزندانتان را همراه خود به جلسات مذهبى ببريد، هر چند هزينه داشته باشد. چندى پيش يكى از مؤمنين به همراه دوستش جهت رسيدگى به خمس اموالش به ما مراجعه كرد، و پس از رسيدگى خمس اموال، اشاره اى به دوستش كرد و گفت: «ايشان در مورد تربيت فرزندان درست عمل كرد؛ كه فرزندانش را همراه خود به محافل و مجالس دينى مى برد. اكنون هم احترامش را دارند، و هم در ميان مردم انسان هاى خوش نامى هستند. امّا من به جاى اين كار آنها را جهت ادامه تحصيلات به خارج از كشور فرستادم و اكنون حاضر نيستند كه حتى شبى را در خانه آنها بسر ببرم!».


1- بحارالانوار، ج 2، ص 24، ح 70

ص: 113

بشارت فرزنددار شدن حضرت ابراهيم عليه السلام

اشاره

داستان بشارت فرزند به حضرت ابراهيم عليه السلام در سنّ پيرى، در سوره ذاريات آيات 24 تا 30 آمده است. توجّه فرماييد:

«هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ الْمُكْرَمِينَ»؛ آيا خبر مهمان هاى گرامى ابراهيم به تو رسيده است؟!».

«إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَاماً قَالَ سَلَامٌ قَوْمٌ مُّنكَرُونَ»؛ در آن زمان كه بر او وارد شدند و گفتند: سلام بر تو! او گفت: سلام بر شما كه گروهى ناآشناييد!».

چهره هاى اين ميهمان ها براى ابراهيم عليه السلام ناشناخته بود، امّا به هر حال ميهمان او بودند و بايد از آنها پذيرايى مى كرد. پس مشغول تهيّه مقدّمات پذيرايى از آنان شد. به آيه بعد توجّه فرماييد:

«فَرَاغَ إِلَى أَهْلِهِ فَجَاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ»؛ سپس پنهانى به سوى خانواده خود رفت و گوساله فربه (و بريان شده اى را براى آنها) آورد».

«فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ»؛ و نزديك آنها گذارد، (ولى با تعجّب ديد دست به سوى غذا نمى برند) گفت: «آيا شما غذا نمى خوريد؟!».

در زمان هاى گذشته اگر ميهمان ناشناسى بر كسى وارد مى شد و از غذاى صاحبخانه مى خورد، احساس امنيّت كرده، مى گفتند: «او نمك ما را خورده، و نمكدان نمى شكند». امّا اگر غذا نمى خورد، مى گفتند: «حتماً نيّت بدى در ذهنش دارد، كه دست به سوى غذا دراز نمى كند». ابراهيم عليه السلام به خاطر اين كه ميهمانان از غذا استفاده نكردند، نگران شد. توجّه كنيد:

«فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لَاتَخَفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ»؛ و (چون غذا نخوردند) از آنها احساس وحشت كرد، گفتند: نترس (ما فرستادگان و فرشتگان پروردگار توايم)! و او را بشارت به تولّد پسرى دانا دادند».

فرشتگان دو مأموريّت داشتند: نخست ويران كردن شهر قوم لوط، كه با روى

ص: 114

آوردن به همجنس بازى به خصوص لواط، و رواج اين كار زشت، تمام شهر را به فساد كشيده بودند. و ديگر بشارت فرزندى پاك و صالح به حضرت ابراهيم عليه السلام.

آيه بعد عكس العمل ساره، همسر حضرت ابراهيم عليه السلام را به هنگام شنيدن اين خبر منعكس مى كند. مى فرمايد:

«فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِى صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَهَا وَقَالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ»؛ در اين هنگام همسرش جلو آمد در حالى كه فرياد مى كشيد به صورت خود زد و گفت: (آيا پسرى خواهم آورد با اينكه) پيرزنى نازا هستم؟!».

«قَالُوا كَذَلِكَ قَالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ»؛ گفتند: پروردگارت چنين گفته است، و او حكيم و داناست».

حضرت ابراهيم عليه السلام پس از دريافت اين خبر مسرّت بخش، از مأموريّت اصلى فرشتگان پرسيد:

«قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ»؛ (ابراهيم) گفت: اى فرستادگان (خدا) مأموريت شما چيست؟».

«قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُّجْرِمِينَ* لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِّنْ طِينٍ* مُّسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ»؛ گفتند: ما به سوى قوم مجرمى فرستاده شده ايم؛ تا بارانى از «گِل هاى متحجّر» بر آنها بفرستيم؛ كه از ناحيه پروردگارت براى اسراف كاران نشان گذاشته شده است».

حضرت ابراهيم عليه السلام كه از اين خبر محزون و ناراحت شد، تقاضاى عفو و بخشش و اعطاى مهلتى ديگر براى توبه و جبران به قوم لوط كرد. چرا كه آن حضرت انسانى بردبار و دلسوز بود. امّا اين شفاعت اثرى نداشت و پاسخ فرشتگان طبق آيه 76 سوره هود چنين بود:

«يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَإِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ»؛ (گفتيم:) اى ابراهيم! از اين (درخواست) صرف نظر كن، كه فرمان پروردگارت

ص: 115

فرا رسيده؛ و به يقين عذاب بدون بازگشت (الهى) به سراغ آنها مى آيد».

عذاب قوم لوط قطعى شد، امّا بر خلاف آنچه كه در ميان مردم مشهور است، آتش الهى، تَر و خشك (گناه كار و بى گناه) را با هم نمى سوزاند، زيرا خداوند عادل است، و اين كار بر خلاف عدالت خداست. به همين علّت مى فرمايد:

«فَأَخْرَجْنَا مَنْ كَانَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ* فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِّنَ الْمُسْلِمِينَ»؛ ما مؤمنانى را كه در آن (شهرها) بودند (قبل از نزول عذاب) خارج كرديم، ولى جز يك خانواده با ايمان در آنجا نيافتيم».(1)

فرشتگان الهى پس از ابلاغ مأموريّت خويش به حضرت ابراهيم عليه السلام و گفتگويى كه با وى داشتند، به سمت قوم لوط حركت كردند، و حضرت ابراهيم عليه السلام نيز به مأموريّت خويش، كه همان پاشيدن بذر توحيد در ميان مردم شام بود ادامه داد.

يكى از شاهكارهاى قرآن مجيد اين است كه در لابلاى تاريخ انبيا و پيامبران، انواع درس هاى فضيلت و معرفت و اخلاق و عبرت و در يك كلام گفتنى ها را بيان مى كند. از جمله در آيات مورد بحث به دو موضوع ميهمانى و ثروت اشاره شده، كه لازم است مطالبى درباره آن مطرح شود.

1. ميهمانى

اشاره

طبق آنچه كه از آيات مورد بحث استفاده مى شود، حضرت ابراهيم عليه السلام از آمدن ميهمانان شاد و خوشحال گشت، و بلافاصله مشغول تهيّه وسايل پذيرايى و بخصوص آماده كردن غذا شد. در حالى كه برخى از ما مسلمانان هنگامى كه متوجّه مى شويم قرار است ميهمانى براى ما بيايد عزا گرفته، و بسيار ناراحت مى شويم. اسلام دين رحمت و عاطفه است، و اهميّت زيادى به ميهمانى


1- سوره ذاريات، آيه 35 و 36

ص: 116

مى دهد. در قرآن مجيد 5 بار كلمه ميهمانى تكرار شده، كه نشانگر اهميّت آن از ديدگاه اسلام است. و در روايات، احاديث فراوانى به چشم مى خورد، كه به چهار نمونه آن قناعت مى كنيم:

1. حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«الضَّيْفُ يَأْتِى الْقَوْمَ بِرِزْقِه فَاذا ارْتَحَلَ ارْتَحَلَ بِجَميعِ ذُنُوبِهِمْ

؛ ميهمان كه وارد مى شود روزى اش هم مى آيد (و چيزى از روزى صاحبخانه كسر نمى شود) و هنگامى كه منزل ميزبان را ترك مى كند، همه گناهان اهل خانه را مى برد».(1)

2. در روايت ديگرى از آن حضرت مى خوانيم:

«مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الْآخَرِ فَلْيُكْرِمْ ضَيْفَهُ

؛ هر كس به توحيد و معاد ايمان دارد، بايد به ميهمان خود احترام بگذارد و او را اكرام كند».(2)

3. در كتاب المناقب آمده است:

«رُئِىَ اميرُ الْمُؤْمِنينِ عليه السلام حَزيناً، فَقيلَ لَهُ: مِمَّ حُزْنُكَ؟ قالَ: لِسَبْعٍ اتَتْ لَمْ نُضِفْ الَيْنا ضَيْفٌ

؛ روزى حضرت على عليه السلام محزون وغمگين بود. از آن حضرت پرسيده شد: چرا ناراحتى؟ فرمود: يك هفته بر من گذشته و ميهمانى نداشته ام!».(3)

4. حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود:

«كُلُّ بَيْتٍ لايَدْخُلُ فيهِ الضَّيْفُ لايَدْخُلُهُ الْمَلائِكَةُ

؛ هر خانه اى كه ميهمان داخل آن نشود، فرشتگان در آن تردّد نمى كنند».(4)

آنچه ذكر شد، گوشه اى از روايات اسلامى در مورد اهميّت ميهماندارى بود.

اكنون مقايسه اى بين فرهنگ دنياى غرب و اسلام را انجام بدهيم. در دنياى غرب كه همه چيز بر محور مادّيات دور مى زند و عواطف انسانى مرده، مسأله ميهمانى


1- بحارالانوار، ج 75، ص 461، ح 17
2- همان مدرك، ص 460، ح 14
3- سفينة البحار، ج 5، ص 268، واژه« الضيف والضيافة»
4- بحارالانوار، ج 75، ص 461، ح 14

ص: 117

موضوعيّت ندارد. حتّى اگر دو دوست صميمى به رستورانى بروند و با هم غذا بخورند، هر كس پول سهم خود را مى دهد و هيچ كدام ديگرى را ميهمان خود نمى كند! آرى وقتى انسان مادّى شود همه معنويات رنگ مى بازد.

امّا اسلام آنقدر بر ميهمانى تأكيد مى كند كه اميرالمؤمنين على عليه السلام بخاطر نيامدن ميهمان محزون و غمگين مى شود. با اين حال غربى ها ما را متّهم به خشونت و بى عاطفگى مى كنند. شما خواننده گرامى قضاوت كنيد كه: ما اهل خشونتيم، يا آنها كه بويى از عاطفه نبرده اند؟!

آداب ميهماندارى

در روايات اسلامى و معارف دينى آداب فراوانى در مورد ميهماندارى مطرح است، كه به هفت نمونه آن اشاره مى شود:

1. ميزبان بايد ميهمان خود را با گشاده رويى و خوشرويى و مهر و عاطفه و مهربانى پذيرايى كند،(1) و رو ترش نكند، و چهره درهم نكشد، تا ميهمان احساس نكند سربار است.

2. ميزبان با ميهمان هم غذا شود، و اگر ميهمان هاى متعدّدى دارد قبل از همه شروع كرده، و پس از همه دست از غذا بكشد، تا ميهمانان احساس شرم نكنند، و به راحتى غذا بخورند.(2)

3. هنگامى كه ميهمان آهنگ رفتن كرده، و قصد خداحافظى دارد او را بدرقه كند.(3) تا درِ خانه، تا سرِ كوچه، يا ترمينال، يا ايستگاه راه آهن، تفاوت مقدار بدرقه، بستگى به نوع ميهمان دارد.


1- سفينة البحار، ج 5، ص 270
2- همان مدرك
3- همان مدرك

ص: 118

4. هنگامى كه ميهمان وارد مى شود در حمل و نقل اثاثيّه اش به او كمك كند، امّا موقع رفتن اين كار را نكند،(1) تا احساس كند از آمدنش خوشحال و از رفتنش ناراحت هست.

5. در صورتى كه ميهمان روزه نمى گيرد، ميزبان هم روزه (غير واجب معيّن) نگيرد.(2) مثلًا اگر ميزبان دوست دارد در روز عيد غدير كه روزه اش ثواب فوق العاده اى دارد روزه بگيرد، امّا ميهمانش روزه نيست، اسلام به ميزبان دستور مى دهد روزه نگيرد تا ميهمان به هنگام غذا خوردن خجالت نكشد.

6. ميزبان كار منزل را بر ميهمان تحميل نكند.(3) مثل اينكه بگويد: «چه خوب شد آمدى، اين فرش را بگير تا به زيرزمين منزل ببريم»؛ يا بگويد: «مدّت ها بود مى خواستم تانكر بالاى پشت بام را پايين بياورم، لطفاً كمك كن كه اين كار را انجام دهم». البتّه اگر خود ميهمان مايل باشد و اصرار كند (همان گونه كه بعضى از خانم ها در ميهمانى با ميل خود به هنگام شستن ظروف غذا به ميزبان كمك مى كنند) اشكالى ندارد.

7. ميهمان را دچار زحمت نكند.(4) مثلًا چندين رقم غذا و سفره اى رنگين نچيند، چون به ضرر خود ميهمان هم هست. زيرا چه بسا قصد دارد علاوه بر ناهار، شام را هم نزد صاحبخانه بماند، امّا وقتى مشاهده مى كند كه ميزبان چقدر به خود و خانواده اش زحمت مى دهد، از اين كار صرف نظر كرده و پس از ناهار مى رود.

«عبداللَّه بن سنان» ميهمان «صفوان»، كه هر دو از اصحاب امام صادق عليه السلام بودند، شد. عبداللَّه خطاب به ميزبان خود گفت: «صفوان! اگر غذايى دارى بياور.


1- بحارالانوار، ج 75، ص 453، ح 16
2- سفينة البحار، ج 5، ص 272
3- همان مدرك، ص 270
4- بحارالانوار، ج 75، ص 459، ح 5

ص: 119

صفوان گفت: كمى صبر كنيد، فرزندم را فرستاده ام بازار مقدارى گوشت و تخم مرغ بخرد، تا با آن غذايى تهيّه كنيم. گفت: او را بازگردان. فرزند صفوان بازگشت. ميهمان به ميزبان گفت: در خانه چه دارى؟ گفت نان و سركه و روغن زيتون، گفت: همان را بياور، كفايت مى كند».(1)

اسلام سفارش مى كند كه ميزبان خود را به زحمت و تكلّف نيندازيد، چرا كه تكلّف هم به ضرر صاحبخانه است، هم ميهمان و هم ميهمانى. زيرا اگر تكلّف رايج شود به تدريج ميهمانى ها كم مى شود، و هر چه تكلّف ها كمتر شود ميهمانى ها فراوان تر مى گردد. چقدر شايسته است ميهمانى ها ساده تر برگزار گردد.

برخى از مردم به بهانه حفظ آبرو، خود و خانواده را به زحمت مى اندازند و على رغم نداشتن بودجه كافى، ميهمانى پرخرجى داده، و زير بار قرض مى روند، در حالى كه اين كارها آبرودارى نيست، بلكه وهم و خيالات است.

آبرويى كه مى خواهد با يك سفره رنگين بيايد، و با يك غذاى ساده برود، ارزشى ندارد.

خلاصه اينكه: ميهماندارى از ديدگاه اسلام اهميّت فراوانى دارد، و بايد فرهنگ آن را گسترش داد، و اين كار جز با رعايت آداب ضيافت كه به بخشى از آن اشاره كرديم، عملى نخواهد شد.

2. ثروت شايسته و ناشايست

همه شنيده ايم كه حضرت ابراهيم عليه السلام در سايه كار و تلاش و فعّاليّت و مديريّت، انسان ثروتمندى بود. از اين رو در بين برادران ترك زبان مرسوم است كه اگر بخواهند براى كسى دعا كنند كه ثروتمند شود مى گويند: «خداوند


1- سفينة البحار، ج 5، ص 269

ص: 120

دولت ابراهيم عطا كند»؛ امّا آيا ثروتمند بودن امرى ناپسند و مذموم است، يا پسنديده و ممدوح مى باشد؟

در جامعه ما دو ديدگاه در اين زمينه وجود دارد كه يكى جانب افراط را طى كرده، و ديگرى راه تفريط را پيموده است. عدّه اى بطور كلّى ثروت را ضدّ ارزش، و ثروتمند را انسانى غير ارزشى مى پندارند، و در مقابل، برخى آن را بسيار خوب مى دانند. كدام نظريّه حق است؟

پاسخ اين سؤال را حضرت على عليه السلام در خطبه 209 نهج البلاغه داده است.

توضيح اينكه: حضرت وارد بصره شد. در آنجا دوستى به نام «علاء بن زياد» دارد، كه انسانى با معرفت و با شخصيّتى است. به حضرت اطّلاع دادند كه علاء بيمار شده است. حضرت فرمود: «به عيادتش برويم». عيادت يكى از آداب ارزشمند اسلامى است كه در روند درمان بيمار بسيار مؤثّر است؛ چرا كه عيادت باعث تقويت روحيه بيمار مى شود، و 50% سلامتى بيمار در تقويّت روحيه اوست. حضرت و همراهان به سمت خانه علاء حركت كردند. وقتى به خانه او رسيدند، مشاهده كردند كه علاء داراى خانه اى بسيار وسيع است. حضرت در كنار بستر علاء نشست و پس از احوالپرسى مختصر به علاء فرمود: «اين خانه بزرگ در روز قيامت بيشتر مورد نياز توست»؛ يعنى چرا خانه اى به اين بزرگى تهيّه كرده اى، مى توانستى به خانه كوچكترى قناعت كنى و بقيّه پول آن را صرف بى خانمان ها نمايى. سپس فرمود:

«بَلى انْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا الْآخِرَةَ: تَقْرى فيهَا الضَّيْفَ، وَتَصِلُ فيهَا الرَّحِمَ، وَتُطْلِعُ مِنْهَا الْحُقُوقَ مَطلِعَها؛ فَاذا انْتَ قَدْ بَلَغْتَ بِهَا الْآخِرَةَ

؛ آرى! اگر بخواهى مى توانى به وسيله آن به آخرت برسى (و سعادتمند شوى) به اين گونه كه از ميهمانان در آن پذيرايى كنى و صله رحم در آن بجا آورى و حقوق شرعى و الهى آن را بپردازى؛ اگر به وسيله اين خانه چنين كنى، به خانه آخرت نايل شده اى!».

ص: 121

امروزه هم اگر ثروتمندان پنج شرط را رعايت كنند، سرمايه آنها ضدّ ارزش نخواهد بود. انسان هاى مدير و مدبّر، اگر با توجّه به پنج شرطى كه مى آيد سرمايه اى تهيّه كنند هيچ مشكل شرعى نخواهد داشت:

1. آن را از راه مشروع تهيّه كنند. براى به دست آوردن آن، مرتكب احتكار، رباخوارى، امتيازات نامشروع، زد و بند، رشوه خوارى و مانند آن نشده باشند.

2. درآمدشان را در همين كشور سرمايه گذارى كرده، و آن را روانه بانك هاى خارجى نظير سوئيس و دبى و ديگر كشورها ننمايند.

3. حق و حقوق شرعى و قانونى آن را بپردازند. نه در پرداخت وجوهات شرعيّه كوتاهى كنند، و نه از ماليات عادلانه شانه خالى نمايند.

4. سرمايه خود را احتكار نكنند، بلكه به وسيله ثروت خود، توليد كار كرده و جوانان بيكار را دعوت به كار و فعاليّت نموده، و گوشه اى از مشكلات بيكارى را حل نمايند.

5. زندگانى تجمّلاتى و پر از تشريفات براى خود و اطرافيان فراهم نكرده، و در عمل مشوّق و مروّج روحيه اشرافى گرى نباشند.

اگر ثروتمندى اين پنج شرط را رعايت كند هر چه ثروت داشته باشد، مشكلى نخواهد داشت؛ زيرا ثروت چنين انسانى در حقيقت در اختيار جامعه است.

فراوان شدن اين نوع ثروت ها نه تنها ضدّ ارزش نيست و لطمه اى به جايى نمى زند، كه ارزش محسوب مى شود و مفيد به حال جامعه خواهد بود. امّا اگر يك يا دو يا همه شرايط مذكور ناديده گرفته شود، بايد درباره چنان ثروتى حسّاسيّت به خرج داد.

اگر حضرت خديجه كبرى عليها السلام ثروت كلانى داشت، اصول فوق در آن رعايت شده بود، و همه را در راه نشر و تبليغ اسلام قرار داد.

حضرت على عليه السلام ثروت حلالى تهيّه كرد، تا آنجا كه هزار برده را با پول

ص: 122

حاصل از دسترنج شخصى خود آزاد كرد(1) و نخلستان هاى متعدّد و قنات هاى مختلفى را احداث و برخى از آنها را وقف نمود.(2) و هنگامى كه چشم از جهان پوشيد، چيزى از خود به جاى نگذاشت.


1- اين روايت در كتب مختلف نقل شده است؛ از جمله مرحوم علّامه مجلسى رحمه الله در بحارالانوار، ج 41، صفحات 32 و 37 و 43 و 58 و 102 و 110 و 130 و 133 و 138 آن را نقل فرموده و طبق برخى از روايات اين كار در زمان حيات رسول اللَّه صلى الله عليه و آله رخ داده است
2- وسائل الشيعه، ج 13، احكام الوقوف والصدقات، باب 10، ح 4؛ فروغ ولايت، ص 298

ص: 123

ص: 124

ص: 125

فصل هشتم:

اشاره

معاد و جهان پس از مرگ

اسلام به دو اصل اهميّت فوق العاده اى داده است؛ اصل توحيد و اصل معاد.

اگر اين دو اصل در وجود انسان زنده شود، و خداى عالم هستى را باور كند، كه روزى به اعمال او حسابرسى خواهد نمود، نيازى به دادگاه نخواهد بود. زيرا انسانى كه خداوند را همه جا حاضر و ناظر اعمال خويش مى داند، و معتقد است فرشتگان الهى تمام اعمالش را ثبت و ضبط مى كنند، و روزى به تمام اعمال وى- حتّى كوچك ترين آنها- رسيدگى خواهد شد، حواسش را جمع مى كند. ستم نمى كند، به اموال و حقوق ديگران تجاوز نمى كند، آبروى مردم را نمى ريزد، و ديگران را تحقير نمى كند. اگر پليسى مأمور مراقبت از شخصى شود، و همواره همراه او باشد، و كوچكترين رفتارهاى غير معمول او را به مأموران قضايى گزارش دهد، چنين انسانى هرگز مرتكب كار خلاف نمى شود.

ابراهيم عليه السلام هم قهرمان توحيد و يكتاپرستى است (همان گونه كه در مباحث گذشته پيرامون آن سخن گفته شد) و هم قهرمان معاد و مؤمن به جهان پس از مرگ است. در اين رابطه به آيه 260 سوره بقره توجّه فرماييد:

«وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِى كَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِى»؛ و (به خاطر بياور) هنگامى را كه ابراهيم گفت: پروردگارا! به من بنمايان چگونه مردگان را زنده مى كنى؟ فرمود: مگر ايمان نياورده اى؟! گفت: آرى (ايمان

ص: 126

آورده ام)، ولى مى خواهم قلبم آرامش يابد».

ايمان درجاتى دارد، از جمله علم اليقين، حق اليقين، و عين اليقين. حضرت ابراهيم عليه السلام علم اليقين و حق اليقين دارد، امّا مى خواهد به عين اليقين برسد.

بنابراين خداوند با خواسته اش موافقت كرد. بدين جهت در ادامه آيه مى خوانيم:

«قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ»؛ فرمود: در اين صورت چهار پرنده (از گونه هاى مختلف) را انتخاب كن، و آنها را (پس از ذبح كردن) قطعه قطعه كن (و در هم بياميز)».

در مورد اين كه آن چهار حيوان چه بوده اند؟ در قرآن مجيد چيزى نيامده است؛ امّا از روايات و كتب تفسير استفاده مى شود كه چهار نوع مرغ با چهار ويژگى مختلف بودند:

1. طاووس، كه مظهر تكبّر و خودنمايى است.

2. خروس، كه معروف به شهوت رانى است.

3. كبوتر، كه شهره بازيگرى است.

4. كلاغ، كه نماد آرزوهاى دور و دراز است، چرا كه مى گويند كلاغ يكصد سال عمر مى كند و هماهنگ با عمر طولانى آرزوهاى بلند دارد.

«ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»؛ سپس بر هر كوهى، قسمتى از آن را قرار بده، بعد آنها را صدا بزن، به سرعت به سوى تو مى آيند. و بدان كه خداوند قادر و حكيم است».

حضرت ابراهيم عليه السلام با انجام اين دستور الهى، صحنه معاد را در دنيا مشاهده كرد. و علّت اين درخواست ابراهيم عليه السلام اين بود كه روزى از كنار دريايى عبور مى كرد، مشاهده كرد مردارى در كنار ساحل افتاده، نيمى از بدنش در آب دريا و نيم ديگر در خشكى است. حيوانات دريايى آن قسمت از بدن مردار كه در درياست، و حيوانات خشكى آن قسمت كه در خشكى است را مى خورند.

ص: 127

سپس به فكر فرو رفت كه اگر اين مردار بدن يك انسان بود، و نصف آن را حيوانات خشكى و نصف ديگر را حيوانات دريا مى خوردند، خداوند چگونه آنها را در روز قيامت جمع آورى و مبعوث مى كرد؟(1) اين همان شبهه معروف آكل و مأكول است كه خداوند متعال در اين آيه شريفه با زبان مثال آن را بيان كرده است.

اين نوع شبهات در حقيقت بى اطّلاعى يا كم خبرى از قدرت بى انتها و لايزال خداوند است. شما اگر يك گرم آهن را كاملًا پودر نموده، و با يك خروار خاك مخلوط كنيد، سپس آهن رباى قوى به دست بگيريد و در آن خاك ها بچرخانيد، تمام آهن پودر شده جذب آهن ربا مى شود. خداوندى كه چنين قدرتى به آهن ربا داده، آيا خود از يافتن اجزاى بدن انسان در نقاط مختلف زمين، و خلقت و آفرينش مجدّد آن عاجز است؟!

درس ها و نكته ها

اشاره

آيه شريفه فوق درس ها و نكته هاى متعدّدى دارد، كه بايد آنها را فرا گرفت.

1. معاد جسمانى

برخى از معتقدان به جهان آخرت مى گويند: «در روز قيامت روح انسان حاضر شده و مورد بازخواست قرار گرفته، و سپس پاداش داده مى شود، يا مجازات مى گردد. امّا جسم انسان، كه نابود شده، قابل بازگشت نيست. و در يك جمله، معاد روحانى است، نه جسمانى!».

اين سخن به شهادت آيات فراوانى از قرآن مجيد، از جمله آيه مورد بحث،


1- التبيان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 326؛ البتّه آنچه كه در متن آمده يكى از احتمالات چندگانه اى است كه مفسّران ذكر كرده اند؛ شرح بيشتر را در همان كتاب مطالعه فرماييد

ص: 128

باطل است. چرا كه انسان با اين جسم خاكى عبادت كرده، يا مرتكب گناه شده است، و روح به اتّفاق اين جسم به طور مشترك، بندگى يا معصيت كرده اند، پس بايد هر دو با هم در جهان آخرت پاداش گرفته يا مجازات شوند. راستى مگر منكران معاد جسمانى قرآن نمى خوانند، يا مرتكب تفسير به رأى شده اند؟ به آيات 78 تا 81 سوره يس توجّه فرماييد:

«وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِىَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْىِ الْعِظَامَ وَهِىَ رَمِيمٌ* قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ* الَّذِى جَعَلَ لَكُمْ مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنْتُمْ مِّنْهُ تُوقِدُونَ* أَوَلَيْسَ الَّذِى خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ»؛ و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت: چه كسى اين استخوان ها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده است؟! بگو: همان كسى آن را زنده مى كند كه نخستين بار آن را آفريد؛ و او نسبت به هر مخلوقى داناست.

همان كسى كه براى شما از درخت سبز، آتش آفريد و شما به وسيله آن، آتش مى افروزيد. آيا كسى كه آسمان ها و زمين را آفريده، قادر نيست همانند آنان را بيافريند؟! آرى (مى تواند)، و او آفريدگار آگاه است».

نتيجه اين كه معاد تنها روحانى نيست، بلكه هم روحانى است و هم جسمانى.

2. تفسير عرفانى

برخى از عرفا براى آيه شريفه، تفسيرى عرفانى ارائه كرده اند. هر چند نمى توان آن را كاملًا به آيه مذكور نسبت داد، امّا طرح آن به عنوان يك احتمال اشكالى ندارد. آنها مى گويند: «اگر مى خواهيد مؤمن واقعى شويد بايد از چهار صفت اجتناب ورزيد: صفت خودخواهى و كبر و غرور كه طاووس نماد آن است را در خود ذبح كنيد. هوسرانى و هوسبازى كه خروس نماد آن است را از بين ببريد. بازيگرى و خودنمايى كه كبوتر نماد آن است را در خود بكشيد.

ص: 129

آرزوهاى طولانى كه كلاغ نماد آن است را در وجود خود نابود كنيد. اگر اين چهار صفت رذيله را در وجود خود ذبح كنيد مؤمن واقعى خواهيد شد و به مرحله اطمينان و يقين مى رسيد».(1)

3. آثار ايمان به معاد

ايمان به معاد مشكلات جوامع انسانى را حل كرده، و آثار فراوانى در زندگى شخصى و اجتماعى انسان خواهد داشت. سختى هاى زندگى ما انسان ها، به خاطر عدم ايمان به معاد و حساب و كتاب است.

قبل از انقلاب جهت تبليغ به تهران رفته، و روزهاى پنجشنبه و جمعه منبر مى رفتم. فكر كردم كار فرهنگى ريشه دارى انجام دهم. بدين منظور هر روز جمعه يك حديث با ترجمه و ذكر منبع و شرح مختصرى نوشته و فتوكپى آن را گرفته، در اختيار حضّار مجلس- كه عموماً جوان بودند- گذاشته، سپس پيرامون آن سخن مى گفتم. بعداً پيشنهاد شد كه مسابقه اى جهت حفظِ احاديثِ مطرح شده، برگزار و به برندگان آن جوايزى داده شود. روز امتحان تعيين، و عدّه زيادى شركت كردند. قرار شد شركت كنندگان، چهل حديث با اعراب و ترجمه و ذكر منبع آن بنويسند. بسيارى از شركت كنندگان برنده شدند. و جالب اينكه تعدادى از شركت كنندگان حديث را با يك رنگ، اعراب آن را با رنگ ديگر، و ترجمه و منبع آن را با رنگ هاى متفاوت نوشتند. جايزه ها را، كه به وسيله تاجر نيكوكارى تهيّه شده بود، تقسيم كرديم. سپس براى ارائه گزارشى از چگونگى مسابقه و نفرات برنده و اهداى جوايز، به آن فرد نيكوكار پيشنهاد داديم كه نام ايشان را هم به عنوان تهيّه كننده جوايز بنويسيم، او فكرى كرد و گفت: «ننويسيد! اگر اينجا بنويسيد مى ترسم آنجا كه بايد بنويسند، نوشته نشود!».


1- تفسير نمونه، ج 2، ص 360

ص: 130

اين جملات، تراوش فكر يك انسان معتقد به معاد بود. او مى ترسيد كه با اين كار عملش شائبه ريا پيدا كند، و مورد پذيرش خداوند قرار نگيرد.

تأثير ايمان به معاد در زندگى حضرت على عليه السلام

معاد در زندگى اولياى الهى ظهور و بروز فراوانى دارد، چرا كه ايمان آنان به معاد فوق العاده بالاست.

براى اين منظور به خطبه 224 نهج البلاغه، كه حاوى دو داستان عجيب و برخورد حاكى از شدّت ايمان امام على عليه السلام به معاد است، اشاره مى كنيم.

حضرت در ابتداى خطبه و قبل از پرداختن به آن دو جريان، در جملات زيبا و تكان دهنده اى چنين مى فرمايد:

«واللَّهِ لَانْ ابيتَ عَلى حَسَكِ السَّعْدانِ مُسَهَّداً، اوْ اجَرَّ فِى الْاغْلالِ مُصَفَّداً، احَبُّ الَىَّ مِنْ انْ ألْقَى اللَّهَ وَرَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ ظالِماً لِبَعْضِ الْعِبادِ، وَغاصِباً لِشَىْ ءٍ مِنَ الْحُطامِ، وَكَيْفَ اظْلِمُ احَداً لِنَفْسٍ يُسْرِعُ الَى الْبِلى قُفُولُها، وَيَطُولُ فِى الثَّرى حُلُولُها؟!

؛ سوگند به خدا اگر شب را بر روى خارهاى «سعدان» بيدار به سر برم! و يا در غل ها و زنجيرها بسته و كشيده شوم، برايم محبوب تر است از اينكه خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم كرده، و چيزى از اموال دنيا را غصب نموده باشم. چگونه به كسى ستم روا دارم، آن هم براى جسمى كه تار و پودش به سرعت به سوى كهنگى پيش مى رود (و از هم مى پاشد) و مدّت هاى طولانى در ميان خاك ها مى ماند».

على عليه السلام و تقاضاى بى مورد عقيل

سپس به داستان برادرش «عقيل»(1) اشاره كرده، مى فرمايد:


1- ابوطالب چهار پسر داشت، كه هر كدام با يكديگر 10 سال فاصله سنّى داشتند. اسامى آنها به ترتيب سن عبارت است از: 1. طالب. 2. عقيل. 3. جعفر. 4. على عليه السلام. ابوطالب« عقيل» را بسيار دوست مى داشت، از همين رو پيامبر به عقيل مى فرمود:« من از دو جهت تو را دوست دارم: يكى از نظر خويشاوندى، و ديگر به خاطر آنكه مى دانم عمويم ابوطالب تو را سخت دوست مى داشت». عقيل در جنگ موته همراه برادرش جعفر شركت داشت، و از« انساب» عرب و سرگذشت آنها در ايّام جاهليت از همه داناتر، و در مناظرات سخت حاضرجواب بود. در مورد اينكه قبل از شهادت اميرمؤمنان على عليه السلام نزد معاويه رفت يا پس از آن، در ميان مورّخان اختلاف نظر است؛ ولى محقّقان معتقدند پيش از شهادت نبوده است( ترجمه گويا و شرح فشرده بر نهج البلاغه، ج 2، ص 597)

ص: 131

به خدا قسم! عقيل برادرم را ديدم كه به شدّت فقير شده بود، و از من مى خواست كه يك مَن از گندم هاى شما را (بر خلاف موازين) به او ببخشم.

كودكانش را ديدم كه از گرسنگى موهايشان ژوليده، و بر اثر فقر رنگشان دگرگون گشته، و گويا صورتشان با نيل رنگ شده بود!

عقيل باز هم اصرار كرد، و چند بار خواسته اش را تكرار نمود، من به او گوش فرا دادم! خيال كرد دينم را به او مى فروشم! و به دلخواه او قدم برمى دارم، و از راه و رسم خويش دست مى كشم! (امّا من براى بيدارى و هشدار به او) آهنى را در آتش گداختم، سپس آن را به بدنش نزديك ساختم (توجّه كنيد حضرت آهن را به بدن او نزد، بلكه آن را نزديك بدنش برد) تا با حرارت آن عبرت گيرد، (ناگهان) ناله اى همچون بيمارانى كه از شدّت درد مى نالند سر داد، و چيزى نمانده بود كه از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: هان اى عقيل! زنان سوگمند در سوگ تو بگريند! از آهن تفتيده اى كه انسانى آن را به صورت بازيچه سرخ كرده ناله مى كنى! امّا مرا به سوى آتشى مى كشانى كه خداوند جبّار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است. تو از اين حرارت مى نالى و من از آن آتش سوزان نالان نشوم؟!».(1)


1- عقيل داستان خود را براى معاويه چنين نقل مى كند: « زندگى بر من سخت شده بود، فرزندانم را جمع كردم و به نزد برادرم على عليه السلام رفتم. گرسنگى در قيافه فرزندانم هويدا بود، به من فرمود:« شب بيا تا چيزى به تو بدهم». شب يكى از فرزندانم دست مرا گرفت، و به سوى او برد. پس از نشستن، امام به فرزندم دستور داد از آنجا خارج شود. سپس به من گفت:« بگير!» من خيال كردم كيسه اى از طلا است، دستم را دراز كردم، ناگاه احساس كردم كه پاره آهن داغى است ... صدايم بلند شد. به من فرمود:« مادرت برايت گريه كند. اين آهنى است كه آتش دنيا آن را داغ كرده است. من و تو چگونه خواهيم بود آنگاه كه به زنجيرهاى جهنّم كشيده شويم؟» آنگاه اين آيه را قرائت كرد:« إِذِ الْأَغْلَالُ فِى أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلَاسِلُ يُسْحَبُونَ»( غافر، آيه 71) سپس فرمود:« بيش از آنچه خداوند براى تو قرار داده، نزد من نيست». عقيل مى گويد: پس از نقل اين جريان، معاويه در شگفتى فرو رفت و گفت:« هيهات هيهات عقمت النساء ان يلدن مثله؛ ديگر زنان همانند على نخواهند زاييد»( شرح ابن ابى الحديد، ج 11، ص 253)

ص: 132

به راستى على عليه السلام چه مى كند، و ديگران چگونه رفتار مى كنند؟ ايمان على به او اجازه نمى دهد موادّ غذايى مختصرى را به برادر فقير و نيازمند و عيالمند و نابينايش بر خلاف ضوابط بدهد، امّا زمامداران بى ايمان دنيا چنان رانت خوارى هايى مى كنند كه انسان از بيان آن شرم مى كند. ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا!

على و هديه شبانه!

حضرت سپس به داستان «اشعث بن قيس» منافق- كه عامل بسيارى از مفاسد و اختلافات دوران كوتاه خلافتش بود- اشاره مى كند. اشعث با كسى اختلاف داشت، و پرونده اين اختلاف نزد حضرت على عليه السلام بود، و قرار بود روز بعد در مورد آن قضاوت كند. حضرت مى فرمايد:

«از سرگذشت عقيل شگفت آورتر داستان كسى است كه نيمه شب ظرفى سرپوشيده پر از حلواى خوش طعم و لذيذ به درب خانه ما آورد. ولى اين حلوا معجونى بود كه من از آن متنفّر شدم. گويا آن را با آب دهان مار، يا استفراغش خمير كرده بودند! لذا نگاه تندى به او افكندم و گفتم: «آيا اين كاسه حلوا رشوه است؟ يا صدقه؟ يا زكات؟ على، نه اهل رشوه است تا به سبب آن بر خلاف حق

ص: 133

قضاوت كند، و نه اهل صدقه و زكات، كه اينها بر بنى هاشم حرام است».

اشعث كه از اين برخورد قاطع و تند امير زمامداران، دست و پاى خود را گم كرده بود، گفت: نه، هيچ كدام نيست، بلكه هديه است! هر مسلمانى حق دارد به مسلمان ديگر هديه دهد. (اين كار در واقع كلاه شرعى بود كه متأسّفانه در عصر ما نيز صورت مى گيرد، و رشوه خوارى، تحت عناوينى از قبيل: هديه، انعام، شيرينى، حق و حساب و مانند اينها تحقّق مى پذيرد).

حضرت كه چهره هزار رنگ اشعث را مى شناخت، به نيّت واقعى او واقف گشته، فرمودند: اشعث! آيا ديوانه شده اى؟! يا عقلت را از دست داده اى؟! يا هذيان مى گويى؟! تو نيمه شب با اين كاسه حلوا مى خواهى على را بفريبى، و او را به ظلم دعوت كنى، تا فردا به نفع تو حكم دهد! اشعث تو مرا با خود مقايسه كرده اى! بگذار تا خود را بشناسانم: «اشعث اين حلوا كه سهل است چون اين حلوايى كه من ديدم، گويا با آب دهان مار مخلوط گشته (اگرچه ظاهرى زيبا دارد؛ ولى باطنش بسيار كثيف است.) به خدا قسم اگر آسمان هاى هفتگانه را به على دهند تا بر مورچه اى ظلم كند، چنين نخواهد كرد».

حال، آيا دنيا با چنين زمامدارى امن و امان است، يا جهانى كه حاكمانش، هستى كشور خويش را در مقابل يك زن آلوده مصالحه مى كنند!؟ اين كجا و آن كجا!

آرى! ايمان به معاد آثار گرانقدرى دارد كه اگر پرتوى از آن در جامعه اى باشد، از رانت خوارى (1)، تبعيض هاى ناروا، ظلم و ستم، پرونده هاى فراوان اختلافات و درگيرى ها، رشوه خوارى، و پايمال كردن حقوق ديگران، و مانند آن اثرى نخواهد بود.

حضرت پس از بيان اين دو داستان عجيب، جمله اى بسيار زيبا و سرشار از عدالت به زبان مى آورد، كه جز على عليه السلام كسى نمى تواند بگويد، و شايسته است


1- منظور از رانت خوارى گرفتن امتيازات ويژه اى از حكومت است

ص: 134

اين جملات با آب طلا نوشته و در تمام ادارات در مقابل چشمان مسؤولان آن نصب شود. مى فرمايد:

«وَاللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا، عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ، وَإِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا؛

به خدا سوگند اگر اقليم هاى هفتگانه با آنچه در زير آسمان هاست (همه جهان هستى) را به من بدهند كه خداوند را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى نافرمانى كنم، هرگز چنين نخواهم كرد! (چرا كه) دنياى شما، از برگ جويده اى كه در دهان ملخى باشد نزد من خوارتر و بى ارزش تر است!».

آيةاللَّه العظمى بروجردى رحمه الله از زبان يكى از ياران

يكى از ياران و همراهان استاد ما، آيةاللَّه العظمى بروجردى رحمه الله در مدح و توصيف معظّم له مى گفت: «ايشان قيامت را باور كرده است!» اين جمله در توصيف مرجع تقليد بزرگى همچون ايشان در بدو نظر شايد جمله ساده و سبكى به نظر برسد، امّا با دقّت و انديشه، بزرگى و عظمت آن ظاهر مى گردد.

اگر مردم قيامت را باور داشتند، لازم نبود طلبكار به سراغ بدهكار برود، بلكه ترس از دادگاه الهى در قيامت بدهكار را به دنبال طلبكار مى فرستاد! باور قيامت باعث مى شود كه مجرم به دنبال پليس و دستگاه قضايى باشد تا با اجراى قانون مجازات، بار او را سبك كند.

***

ص: 135

ص: 136

ص: 137

فصل نهم:

اشاره

بناى خانه كعبه

يكى ديگر از امتيازات مهمّ حضرت ابراهيم عليه السلام، قهرمان بت شكن، تجديد بناى خانه كعبه است. كعبه در زمان حضرت آدم عليه السلام ساخته شد،(1) امّا به هنگام طوفان نوح عليه السلام ويران گشت، و ابراهيم خليل عليه السلام از سوى خداوند جليل مأموريّت يافت آن را تجديد بنا كند.

به شهادت آيه شريفه: «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدًى لِلْعَالَمِينَ»(2) كعبه اوّلين معبد در جهان است، و قبل از آن هيچ عبادتگاهى وجود نداشته است.

سؤال: چرا همه مسلمانان به هنگام نماز بايد به سمت كعبه بايستند؟


1- شاهد اين مطلب در آيات قرآن مجيد يافت مى شود، كه به دو نمونه آن اشاره مى شود: الف) آيه 127 سوره بقره كه طبق مضمون آن، حضرت ابراهيم عليه السلام به كمك اسماعيل عليه السلام فرزندش پايه هاى خانه كعبه را بالا برد. يعنى پايه هاى آن از زمان هاى سابق موجود بود، و حضرت همان را تعمير و بازسازى كرد، و خود شالوده كعبه را نريخت. ب) خداوند در آيه 37 سوره ابراهيم، به نقل از آن حضرت مى فرمايد:« خانواده ام را در كنار خانه ات گذاشتم»؛ اگر ابراهيم عليه السلام بنيانگذار خانه كعبه بود، اين مطلب چه معنايى دارد؟ نتيجه اين كه بنيان اصلى كعبه را حضرت آدم عليه السلام نهاد، و ابراهيم خليل عليه السلام آن را بازسازى كرد
2- سوره آل عمران، آيه 96؛ ترجمه:« نخستين خانه اى كه براى مردم( و نيايش خداوند) بنا نهاده شد، همان است كه در سرزمين مكّه است، كه پربركت، و مايه هدايت جهانيان است»

ص: 138

جواب: زيرا كعبه قديمى ترين معبد در جهان است؛ بنابراين همه مسلمانان در سراسر كره زمين بر گرد آن به نماز ايستاده، و به پرستش خداوند مى پردازند.

مقدّمات ساختن كعبه

خداوند متعال در آيات 37 تا 41 سوره ابراهيم، مقدّمات ساختن كعبه را بيان مى كند. توضيح اين كه: حضرت ابراهيم عليه السلام دو همسر به نام هاى «ساره» و «هاجر» داشت. ساره همسر اوّل، و هاجر كه كنيزى بود، همسر دوم حضرت محسوب مى شد. آن حضرت از هيچ كدام صاحب فرزند نشد. در سنّ كهولت و پيرى، از خداوند تقاضاى فرزند كرد. خداوند دعايش را مستجاب نمود.

ابتدا پسرى از هاجر متولّد شد كه نام او را اسماعيل نهادند، سپس خداوند به ساره هم پسرى عنايت كرد و نام اسحاق براى او انتخاب شد.

هنگامى كه هاجر بچّه دار شد و هنوز ساره صاحب فرزند نشده بود، ناراحت و غمگين شد، در نتيجه از حضرت ابراهيم عليه السلام تقاضا كرد هاجر را از نزد او ببرد.

خداوند به ابراهيم عليه السلام دستور داد كه هاجر را با فرزند شيرخوارش به سرزمين مكه ببرد. فاصله شام تا مكّه زياد بود. مكّه در آن زمان آب و آبادى نداشت، بلكه يك بيابان خشك و سوزان بود. طبق برخى از روايات، جبرئيل قافله كوچك ابراهيم و هاجر و اسماعيل عليهم السلام را همراهى كرد، و مركبى در اختيار آنها گذاشت.

پس از طىّ اين مسير طولانى به جوار خانه كعبه رسيدند، يك درخت در وسط بيابان خشك و بى آب و علف بود. چادرى بر روى آن انداخت، و هاجر و اسماعيل را با مقدارى آب و غذا در آنجا گذاشت. هاجر گفت: ابراهيم! من زنى تنها، با اين بچّه شيرخوار در وسط اين بيابان خشك و سوزان و بى آب و علف، چه كنم؟ ابراهيم فرمود: آن كس كه فرمان داد تو را به اينجا بياورم، از تو حمايت خواهد كرد.

ص: 139

چاه زمزم

ابراهيم عليه السلام خداحافظى كرد و رفت. هاجر و اسماعيل عليهما السلام مختصر آب و غذا را مصرف كردند. اكنون نه غذا دارند و نه آب، مادر شايد بتواند در مقابل تشنگى و گرسنگى مقاومت كند، امّا تشنگى و گرسنگى طفل شيرخوارش را نمى تواند تحمّل كند. در كنار كوه مروه ايستاده بود. سرابى در سمت كوه صفا توجّهش را به خود جلب كرد، به اميد يافتن آب به سوى آن حركت كرد. امّا هنگامى كه به كوه صفا رسيد از آب خبرى نبود. از آنجا نگاهى به سمت كوه مروه كرد، سرابى در آن سمت مشاهده نمود. به سوى كوه مروه حركت كرد، وقتى به مروه رسيد خبرى از آب نبود. اين رفت و آمد هفت بار تكرار شد (سعى صفا و مروه و ديگر برنامه هاى حج، جنبه نمادين از تاريخ زندگى حضرت ابراهيم عليه السلام و خانواده اش دارد). هاجر نگران و نااميد به سمت كودك شيرخوارش، كه او را در محلّ فعلى چاه زمزم رها كرده بود، حركت كرد. نزديكتر كه شد شاهد جوشش آبى از زير پاى اسماعيل شيرخوار شد! باور نمى كرد. نكند اين هم سراب باشد، جلوتر آمد، يقين پيدا كرد كه اين بار سراب نيست. فرزند شيرخوارش را سيراب كرد، سپس خود آب نوشيد، و مقدارى خاك در اطراف آب ريخت تا آب در گودالى جمع شود و چند روزى ذخيره داشته باشند، غافل از اين كه به لطف الهى قرار است اين چشمه همواره بجوشد، و عامل آبادى مكّه گردد. در لغت عرب به جمع و جور كردن چيزى، هم «ضمّ» مى گويند و هم «زم»، بنابراين آن چشمه «زمزم» نام گرفت.

با پديد آمدن آن چشمه، پرندگان (كه هر جا چشمه اى بيابند و آبى پيدا كنند به آنجا مى روند) به سمت چاه زمزم حركت كرده، تا از آب آن استفاده كنند.

هنگامى كه قبيله جرهم- كه در صحراى عرفات بود- رفت و آمد پرندگان را به سمت كعبه مشاهده كردند، مطمئن شدند كه آنجا آبى وجود دارد، از اين رو

ص: 140

به سوى كعبه و محلّ نزول پرندگان كوچ كردند. ناگهان در وسط آن بيابان خشك و سوزان، با چشمه آب زلالى مواجه شدند. از آن عجيب تر، وجود يك زن و نوزاد شيرخوارش در كنار چشمه بود. از هاجر پرسيدند: «خانم! شما با يك كودك شيرخوار، تنها و بى كس، در اين بيابان خشك و بى آب و علف چه مى كنيد؟» گفت: «من همسر ابراهيم خليل عليه السلام و اين فرزندم اسماعيل است كه به فرمان خدا اينجا منزل كرده ايم». گفتند: «اجازه مى دهيد در اينجا سكونت كنيم؟»، گفت: «مانعى ندارد».

قبيله جرهم نيز در كنار چشمه زمزم ساكن شدند. هر يك از اعضاى قبيله يكى دو گوسفند به هاجر دادند، بدينوسيله اموال زيادى براى او و فرزندش جمع شد. هاجر اكنون ديگر نه غصّه تنهايى را مى خورد، و نه نگران تشنگى خويش و فرزندش مى باشد، و نه مشكل غذا و سير كردن شكم خود و فرزندش را دارد. با اين مقدّمه به تفسير آيات مورد بحث مى پردازيم:

«رَبَّنَا إِنِّى أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِى بِوَادٍ غَيْرِ ذِى زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ»؛ پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى، در كنار خانه اى كه حرم توست، ساكن ساختم تا نماز را برپا دارند».

حضرت در اين قسمت از آيه شريفه، هدف از اسكان دادن هاجر و اسماعيل عليهما السلام را در كنار خانه كعبه، اقامه نماز بيان مى كند. و اين نشانگر اهميّت فوق العاده و وصف ناشدنى نماز- كه بهترين نوع راز و نياز با خداست- مى باشد.

حضرت پس از بيان هدف از مأموريّت مذكور، دست به دعا برمى دارد، تا در حال حاضر كه نمى تواند در كنار همسر و فرزند دلبندش باشد، و مشكلات آنها را از نزديك حل كند، لااقل دعايش بدرقه راه آنها باشد. فرمود:

«فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ»؛ تو دل هاى گروهى از مردم را متوجّه آنها ساز؛ و از ثمرات به آنها روزى ده، شايد

ص: 141

آنان شكر تو را به جاى آورند».

دعاى ابراهيم خليل عليه السلام مستجاب شد، و به زودى همسر و فرزندش از تنهايى درآمده، و روز به روز بر عمران و آبادى مكّه افزوده شد، و ميوه ها و ثمرات به سمت كعبه سرازير گشت، به گونه اى كه اكنون انسان باور نمى كند كه اين شهر آباد و سرسبز، همان سرزمين خشك و بى آب و علف است. همه جاى مكّه را درخت كاشته اند، حتّى صحراى عرفات (كه تا چند سال قبل خشك و سوزان بود، و حجّاج حتّى داخل خيمه ها تحمّل ماندن نداشتند) تبديل به باغ بزرگ و سرسبزى شده است. علاوه بر اين كه قلب هاى مردم سراسر دنيا متوجّه آن شده، و هر ساله ميليون ها زائر براى زيارت آن خانه مقدّس و مبارك، رنج سفر را بر خود هموار مى كنند. و اين اقبال، به خصوص بعد از پيروزى شكوهمند انقلاب اسلامى ايران در كشور ما، چند برابر شده است، به گونه اى كه هم اكنون اگر كسى ثبت نام كند 18 سال بايد در نوبت بماند تا توفيق تشرّف يابد. عدّه اى از مسلمانان آرزويشان اين است كه همه زندگى خود را بدهند و يك بار توفيق زيارت كعبه نصيبشان شود. و اينها همه از بركت دعاى ابراهيم عليه السلام بود.

حضرت سپس، انگيزه خالص و صاف و خالى از رياى خود را چنين بيان مى كند:

«رَبَّنَا إِنَّكَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِى وَمَا نُعْلِنُ وَمَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَىْ ءٍ فِى الْأَرْضِ وَلَا فِى السَّمَاءِ»؛ پروردگارا! تو آنچه را كه پنهان كرده و يا آشكار مى سازيم؛ مى دانى و چيزى در زمين و آسمان بر خدا پنهان نيست».

خدايا! آنچه براى من مهم بود جلب رضا و انجام فرمان تو بود. پس به هيچ عنوان نگران نبودم كه يك زن تنها و كودكى شيرخوار در آن بيابان خشك و سوزان چه خواهند كرد، بلكه چون تو راضى به آن بودى، با توكّل بر تو فرمانت را بجا آوردم. در آيه بعد مى فرمايد:

ص: 142

«الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِى وَهَبَ لِى عَلَى الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّى لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ»؛ ستايش مخصوص خدايى است كه در پيرى، اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد؛ به يقين پروردگار من، شنونده (و اجابت كننده) دعاست».

خدايا! از تو به خاطر استجابت دعايم، و دو فرزندى كه به من عنايت كردى متشكّرم. هرگز در استجابت دعا نااميد نشدم، چرا كه يقين داشتم تو دعاهاى مرا مى شنوى. حضرت سپس چند دعا مى كند:

«رَبِّ اجْعَلْنِى مُقِيمَ الصَّلَاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِى رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ* رَبَّنَا اغْفِرْ لِى وَلِوَالِدَىَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ»؛ پروردگارا! مرا برپادارنده نماز قرار ده، و از فرزندانم (نيز چنين فرما)؛ پروردگارا! دعاى مرا بپذير؛ پروردگارا! من و پدر و مادرم و همه مؤمنان را، در آن روزى كه حساب برپا مى شود، بيامرز!».

درس ها و نكته ها

1. خداوند وقتى كه اراده مى كند دعايى را مستجاب كند، چه عالى مستجاب مى نمايد. آن بيابان سوزان كجا و مكّه آباد، با آن همه هتل هاى سر به فلك كشيده، و امكانات كجا؟ امكانات فوق العاده اى كه گاه انسان در فصل تابستان سوزان عربستان در داخل اطاق هاى خنك هتل ها سرما مى خورد! تمام كوه هاى مكّه به تدريج جهت احداث بنا و ايجاد ساختمان تراشيده و آماده مى شود.

2. گاه برخى حوادث، ظاهرى تلخ امّا باطنى شيرين و سرشار از رحمت الهى دارد. كوچ ابراهيم عليه السلام و همسر و فرزندش به مكّه، ظاهرى تلخ و دشوار داشت؛ امّا بركات آن تا قيام قيامت ادامه دارد. بنابراين، اگر ظاهر برخى از دستورات دينى تلخ و دشوار است، نبايد ناراحت شويم؛ چرا كه باطن آن قطعاً شيرين و سرشار از رحمت پروردگار است.

3. كسى را كه خداوند مى خواهد عزيز كند نمى توان او را ذليل كرد، هر چند

ص: 143

تمام ما سوى اللَّه (غير خدا) دست در دست يكديگر بدهند. شايد ساره قصد داشت با تبعيد هاجر و فرزندش از شام، آنها را دچار زحمت و سختى نموده، و در نهايت از چشم ابراهيم عليه السلام بيندازد؛ امّا خداوند اراده كرد آنها را عزيز كند.

بدين جهت، آنها نه تنها از چشم ابراهيم خليل عليه السلام نيفتادند، بلكه نام آنها در كنار كعبه جاودانه شد، و هر كس به زيارت آن خانه مقدّس مشرّف مى شود، ياد و خاطره آنها را گرامى مى دارد. از عجايب اين كه: در ضلع شمالى كعبه، حجر اسماعيل عليه السلام به صورت يك نيم دايره با مساحت حدود صد متر وجود دارد، كه مدفن حضرت اسماعيل و هاجر عليهما السلام است، و حجّاج به هنگام طواف نبايد از داخل آن دور بزنند، بلكه بايد از پشت آن حركت كنند، يعنى حجر اسماعيل مانند كعبه بايد داخل محدوده طواف قرار گيرد. آرى! اگر خداوند اراده كند كسى را عزيز كند، هيچ كس نمى تواند بر خلاف آن عمل نمايد.

برادران حسود يوسف عليه السلام او را در چاه انداختند تا نابودش كنند، امّا در همان چاه پايه هاى سلطنت و عزّت و سربلندى حضرت يوسف عليه السلام بنا شد.

بنى اميّه، و در رأس آنها معاويه، تلاش گسترده و فراوانى كردند كه نام على عليه السلام را از صحنه گيتى محو كنند، و بدين منظور لعن و نفرين بر على عليه السلام را بر فراز منابر سنّت كرده، و اين كار را به صورت يك فرهنگ درآوردند، و هفتاد سال بر آن اصرار و مداومت ورزيدند و صداى هر كس كه در فضل على عليه السلام سخن مى گفت را در نطفه خفه كردند، و زبان ثناگويان على عليه السلام همچون ميثم تمّار را قطع كردند، امّا موفّق نشدند بر خلاف اراده خدا كارى كنند.

ابن ابى الحديد مى گويد: «چه بگويم درباره مردى كه دشمنان از حسادت، فضايلش را مخفى نموده و دوستانش از ترس، جرأت ابراز آن را نداشتند، اما امروز فضايلش شرق و غرب عالم را پر كرده است».(1)


1- پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 1، ص 313؛ الغدير، ج 10، ص 271

ص: 144

نه تنها مسلمانان، بلكه پيروان ساير اديان نيز لب به بيان فضايل على عليه السلام گشوده اند. جرج جرداق مسيحى، كه كتاب ارزشمندى در فضايل على عليه السلام نوشته، معتقد است: «بانگ عدالت جهانى بشريت از گلوى على بلند است».

آرى! همه دشمنان قصد كردند نام على را به فراموشى بسپارند، امّا خداى على اراده كرد كه ذكر على در همه دل ها زنده بماند چرا كه اراده خدا فوق همه اراده هاست.

دختر سه ساله امام حسين عليه السلام در خرابه شام در كنار كاخ زيبا و خيره كننده يزيد از دنيا رفت. امّا خداوند اراده كرد آن دختر و آن خرابه را عزيز و يزيد و كاخش را ذليل و ويران كند. اكنون به دمشق برويد و ببينيد كه بارگاه ملكوتى حضرت رقيّه عليها السلام چه عظمت و شكوهى دارد، و چيزى از كاخ يزيد و نام و خاطره وى باقى نمانده است.

بازسازى كعبه

حضرت اسماعيل و هاجر عليهما السلام در كنار قبيله جرهم، كه اهل يمن و فاتحان حجاز بودند، زندگى خود را مى گذراندند. اسماعيل روز به روز بزرگ تر و رشيدتر مى شد. مادر برايش همسرى از قبيله جرهم انتخاب كرد، و بدينسان اسماعيل عليه السلام داماد آنها شد. اكنون ديگر سختى هاى دوران كودكى اسماعيل پشت سر گذاشته شده، و آنها زندگى خوبى دارند. ابراهيم عليه السلام چند بار به همسر و فرزندش سر زد. در يكى از سفرها، وقتى كه به مكّه آمد، متوجّه شد همسرش هاجر از دنيا رفته است. اسماعيل مرگ مادر را به پدر تسليت گفت. در اين سفر بود كه ابراهيم خليل خطاب به اسماعيل گفت: «اكنون زمان بازسازى خانه كعبه فرا رسيده است. اسماعيل! تو قطعات سنگ را به نزديكى كعبه بياور، تا من كار بازسازى خانه را شروع كنم».

ص: 145

اسماعيل از كوه هاى اطراف خانه خدا، سنگ هاى مناسب را انتخاب كرده و به كنار كعبه منتقل نمود، و ابراهيم عليه السلام خانه را ساخت. خانه اى بسيار ساده، كه عظمت و شكوه بسيارى دارد.

حضرت على عليه السلام در خطبه قاصعه مى فرمايد:

«أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ، سُبْحَانَهُ، اخْتَبَرَ الْأَوَّلِينَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ، إِلَى الْآخِرِينَ مِنْ هذَا الْعَالَمِ؛ بِأَحْجَارٍ لَاتَضُرُّ وَ لَاتَنْفَعُ، وَ لَا تُبْصِرُ وَ لَاتَسْمَعُ. فَجَعَلَهَا بَيْتَهُ الْحَرَامَ «الَّذِي جَعَلَهُ لِلنَّاسِ قِياماً»»

. ثُمَّ وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقَاعِ الْأَرْضِ حَجَراً، وَ أَقَلِّ نَتَائِقِ الدُّنْيَا مَدَراً. وَ أَضْيَقِ بُطُونِ الْأَوْدِيَةِ قُطْراً. بَيْنَ جِبَالٍ خَشِنَةٍ، وَ رِمَالٍ دَمِثَةٍ، وَ عُيُونٍ وَشِلَةٍ، وَ قُرًى مُنْقَطِعَةٍ؛ لَا يَزْكُوبِهَا خُفٌّ، وَ لَاحَافِرٌ وَ لَاظِلْفٌ. ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ عَلَيهِ السَّلَامُ وَ وَلَدَهُ أَنْ يَثْنُوا أَعْطَافَهُمْ نَحْوَهُ، فَصَارَ مَثَابَةً لِمُنْتَجَعِ أَسْفَارِهِمْ، وَ غَايَةً لِمُلْقَى رِحَالِهِمْ. تَهْوِي إِلَيْهِ ثِمَارُ الْأَفْئِدَةِمِنْ مَفَاوِزِ قِفَارٍ سَحِيقَةٍ وَ مَهَاوِي فِجَاجٍ عَمِيقَةٍ، وَ جَزَائِرِ بِحَارٍ مُنْقَطِعَةٍ، حَتَّى يَهُزُّوامَنَاكِبَهُمْ ذُلُلًا يُهَلِّلُونَ لِلَّهِ حَوْلَهُ. وَ يَرْمُلُونَ عَلَى أَقْدَامِهِمْ شُعْثاً غُبْراً لَهُ. قَدْ نَبَذُواالسَّرَابِيلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ، وَ شَوَّهُوا بِإِعْفَاءِ الشُّعُورِ مَحَاسِنَ خَلْقِهِمْ، ابْتِلَاءً عَظِيماًوَ امْتِحَاناً شَدِيداً وَ اخْتِبَاراً مُبِيناً. وَ تَمْحِيصاً بَلِيغاً جَعَلَهُ اللَّهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ، وَ وُصْلَةًإِلَى جَنَّتِهِ. وَ لَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَضَعَ بَيْتَهُ الْحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَيْنَ جَنَّاتٍ وَأَنْهَارٍ وَسَهْلٍ وَقَرَارٍ، جَمَّ الْأَشْجَارِ، دَانِيَ الثِّمَارِ، مُلْتَفَّ الْبُنَى، مُتَّصِلَ الْقُرَى بَيْنَ بُرَّةٍ سَمْرَاءَ وَ رَوْضَةٍ خَضْرَاءَ، وَ أَرْيَافٍ مُحْدِقَةٍ، وَ عِرَاصٍ مُغْدِقَةٍ، وَ رِيَاضٍ نَاضِرَةٍ، وَ طُرُقٍ عَامِرَةٍ، لَكَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَى حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلَاءِ. وَ لَوْ كَانَ الْإِسَاسُ الَمحْمُولُ عَلَيْهَا، وَ الْأَحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِها بَيْنَ زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ، وَ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ؛ وَ نُورٍ وَ ضِيَاءٍ، لَخَفَّفَ ذلِكَ مُصَارَعَةَ الشَّكِّ فِي الصُّدُورِ، وَ لَوَضَعَ مُجَاهَدَةَ إِبْلِيسَ عَنِ الْقُلُوبِ، وَلَنَفَى مُعْتَلَجَ الرَّيْبِ مِنَ النَّاسِ، وَ لكِنَّ اللَّهَ يَخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنْوَاعِ الشَّدَائِدِ، وَ يَتَعَبَّدُهُمْ بِأَنْوَاعِ الْمَجَاهِدِ، وَيَبْتَلِيهِمْ بِضُرُوبِ الْمَكَارِهِ إِخْرَاجاً لِلتَّكَبُّرِ مِنْ

ص: 146

قُلُوبِهِمْ، وَ إِسْكَاناً لِلتَّذَلُّلِ فِي نُفُوسِهِمْ. وَلِيَجْعَلْ ذلِكَ أَبْوَاباً فُتُحاً إِلَى فَضْلِهِ، وَ أَسْبَاباً ذُلُلًا لِعَفْوِهِ؛

مگر نمى بينيد خداوند انسان ها را از زمان آدم تا انسان هاى آخرين اين جهان، با سنگ هايى كه نه زيان مى رسانند و نه نفع مى بخشند، نه مى بينند و نه مى شنوند آزمايش نموده، و اين سنگ ها را خانه محترم خود قرار داده، و آن را موجب پايدارى و پابرجايى مردم گردانيده است.

سپس آن را در سنگلاخترين مكان ها، و بى گياه ترين نقاط زمين، و كم فاصله ترين درّه ها قرار داد. در ميان كوههاى خشن، رمل هاى فراوان، چشمه هاى كم آب و آبادى هاى از هم جدا و پرفاصله، كه نه شتر و نه اسب و نه گاو و نه گوسفند هيچ كدام در آن به راحتى زندگى نمى كند.

سپس آدم عليه السلام و فرزندانش را فرمان داد كه به آن سو توجّه كنند، و آن را مركز تجمّع و سرمنزل مقصود و باراندازشان گردانيد؛ تا افراد از اعماق قلب به سرعت از ميان فلات و دشت هاى دور، و از درون وادى ها و درّه هاى عميق، و جزاير از هم پراكنده درياها، به آنجا روى آوردند، تا به هنگام سعى، شانه ها را حركت دهند و لا الهَ الَّا اللَّه گويان، اطراف خانه طواف كنند، و با موهاى آشفته و بدن هاى پرگرد و غبار به سرعت حركت كنند، لباس هايى كه نشانه شخصيّت هاست را كنار انداخته، و با اصلاح كردن موها قيافه خود را تغيير دهند.

اين آزمونى بزرگ، و امتحانى سخت و آزمايشى آشكار و پاكسازى و خالص شدنى مؤثّر است، كه خداوند آن را سبب رحمت و رسيدن به بهشتش قرار داده است.

اگر خداوند خانه محترمش و مكان هاى مناسك حج را در ميان باغ ها و نهرها و سرزمين هاى هموار و پردرخت و پرثمر، مناطقى آباد و داراى خانه و كاخ هاى بسيار و آبادى هاى به هم پيوسته؛ در ميان گندم زارها و باغ هاى خرّم و پرگل

ص: 147

و گياه، در ميان بستان هاى زيبا و پرطراوت و پرآب؛ در وسط باغستانى بهجت زا و جادّه هاى آباد قرار مى داد، به همان نسبت كه آزمايش و امتحان ساده تر بود پاداش و جزا نيز كمتر بود.

و اگر پى و بنيان خانه كعبه و سنگ هايى كه در بناى آن به كار رفته از زمرّد سبز و ياقوت سرخ و نور و روشنايى بود ...

شك و ترديد ديرتر در سينه هاى (ظاهربينان) رخنه مى كرد، و كوشش ابليس بر قلب ها كمتر اثر مى گذاشت، و وسوسه هاى پنهانى از مردم منتفى مى گشت.

امّا خداوند بندگانش را با انواع سختى ها مى آزمايد، و با انواع مشكلات دعوت به عبادت مى كند، و به اقسام گرفتارى ها مبتلا مى نمايد، تا تكبّر را از قلب هايشان خارج سازد، و خضوع و آرامش را در جان آنها جايگزين نمايد، و دروازه هاى فضل و رحمتش را به رويشان بگشايد، و وسايل عفو خويش را به آسانى در اختيارشان قرار دهد».

دعاهاى ابراهيم خليل عليه السلام

حضرت ابراهيم عليه السلام پس از اتمام بازسازى كعبه دست به دعا برمى دارد و هفت دعا مى كند كه هر كدام از ديگرى بهتر است. مى فرمايد:

1. «رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً»؛ پروردگارا! اين سرزمين را شهر امنى قرار ده».(1) اوّلين دعا و خواسته ابراهيم خليل عليه السلام امنيّت شهر مكّه است؛ اگر امنيّت نباشد جامعه ها از استحكام لازم برخوردار نخواهد بود؛ زيرا تمام مسائل بر محور امنيّت دور مى زند. هنگامى كه نيروى انتظامى براى برقرارى امنيّت در سطح شهرها و كشور، با اراذل و اوباش برخورد مى كند، تا خانواده و ناموس هاى مردم احساس امنيّت كنند، صداى رسانه هاى خارجى بلند شده، و متأسّفانه بعضى از


1- سوره بقره، آيه 126

ص: 148

هم فكرانشان در داخل كشور نيز با آنها هم صدا مى شوند. آيا آنها دوست دارند امنيّت خانواده هاى مردم در خطر باشد، امّا اراذل و اوباش احساس خطر نكنند؟

اين نوع برخوردها حقيقتاً جاى تعجّب دارد. معناى امنيّت را كسانى درك مى كنند كه جنگ تحميلى هشت ساله را لمس نمودند. زمانى كه صدام ملعون، شهرها را هدف موشك هاى دوربرد خود قرار مى داد بعضى از مردم حاضر نبودند به حمام بروند؛ زيرا مى ترسيدند همان زمان مورد حمله موشكى قرار گرفته و در حالى كه عريان هستند كشته شوند! براى نماز بايد گوشه اى از خانه كه استحكام بيشترى داشت را انتخاب مى كرديم تا به هنگام حمله هوايى كمتر احساس خطر كنيم. اكنون بايد هزاران بار خدا را شكر كنيم كه امنيّت در كشور ما حكمفرماست. اگر سرى به كشورهاى ناامن همسايه بزنيم، قدر امنيّت خود را خواهيم دانست.

2. «وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ»؛ و اهل آن را- آنها كه به خدا و روز بازپسين، ايمان آورده اند- از ثمرات (گوناگون)، روزى ده».(1) دعاى اوّل، جنبه معنوى داشت، و اين دعا جنبه مادّى. علّت اين كه حضرت دعا مى كند خداوند به اهل مكّه روزى دهد تا دچار فقر و نيازمندى نشوند، اين است كه فقر باعث كفر و بى ايمانى مى شود. فقر زمينه ساز انواع مفاسد و جرايم و گناهان (نظير موادّ مخدر، مفاسد اجتماعى، و ناهنجارى هاى اقتصادى) و شايع شدن فقر و فحشا و جرايم است، و اساس خانواده ها را به خطر مى اندازد. در نتيجه اسلام توصيه مى كند كه مسلمانان به گونه اى برنامه ريزى كنند كه حتّى يك فقير در جامعه نباشد. امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردم حقوق شرعيّه اموال خود را بپردازند يك مسلمان فقير باقى نمى ماند. (مابقى مسلم فقيراً محتاجاً).(2)


1- سوره بقره، آيه 126
2- وسائل الشيعه، ج 6، ص 4، ح 6

ص: 149

بايد به آن سمت حركت كنيم، تا در نتيجه بتوانيم اخلاق و ايمان جوانانمان را حفظ نماييم.

3. «رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»؛(1) پروردگارا! از ما بپذير، كه تويى شنوا و دانا».

از اين دعا استفاده مى شود كه: «تنها فزونى اعمال مهم نيست، بلكه اعمال مقبول مهم است». دو ركعت نمازى كه با حضور قلب خوانده شود و مقبول درگاه الهى قرار گيرد، از هزار ركعت نماز بدون حضور قلب كه مقبول درگاه پروردگار قرار نگيرد، بهتر است.

اگر نيّت ها خالص شود اعمال نيز پاك و مقبول مى گردد، چرا كه خلوص نيّت به اعمال رنگ و جهت مى دهد. تصوّر كنيد كه دو نفر مى خواهند در شهرى، بيمارستانى بسازند. يكى با خلوص نيّت، و ديگرى با رياكارى. آن كه نيّت خالص دارد، محرومترين نقطه شهر را انتخاب كرده، و بهترين مصالح و ابزار را به كار مى گيرد، تا ساختمانى محكم و با عمرى طولانى، براى محتاج ترين مردم ساخته شود. امّا شخص رياكار، كه كارى با نياز و احتياج مردم ندارد، ساختمان را در محلّى بنا مى كند كه بيشتر در ديد مردم بوده، و تعريف و تمجيد آنها را در پى داشته باشد و استحكام بنا و مصالح خوب و مناسب هم برايش مهمّ نيست، بلكه به دنبال آن است كه هر چه زودتر سرهم بندى كند و به هدف و مقصود خود كه تعريف و تمجيد مردم است، برسد.

4. «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ»؛ پروردگارا! ما را تسليم (فرمان) خود قرار ده».(2)


1- سوره بقره، آيه 127
2- سوره بقره، آيه 128

ص: 150

تسليم فرمان پروردگار بودن، و گزينشى برخورد نكردن، بسيار مهم است. اين كه آنچه از دستورات اسلام كه موافق ميل و حافظ منافع ماست را بپذيريم، و آنچه مخالف ميل و مطامع شخصى ماست را نپذيريم، صحيح نيست.

ببرى مال مسلمان و چو مالت ببرندبانك و فرياد برآرى كه مسلمانى نيست

در اوّلين سفرى كه به حج مشرّف شدم همسفرى داشتم كه استاد دانشگاه و رئيس بيمارستان شيراز در زمان طاغوت بود. موهاى بلند زيبايى داشت.

روزى نزد من آمد و پرسيد: آيا مى توانم موهاى سرم را نتراشم؟ گفتم: به فتواى آيةاللَّه العظمى بروجردى رحمه الله، كه از مراجع تقليد آن زمان بود احتياط واجب آن است كه سرتان را بتراشيد. گفت: اگر موهاى سرم را بزنم سردرد مى گيرم. باز هم بايد آن را بتراشم؟ گفتم: در اين صورت تراشيدن واجب نيست.

او را در سرزمين منى ديدم كه سرش را تراشيده، و كلاهى بر سر نهاده بود.

پرسيدم: چطور شد كه سر را تراشيديد؟ گفت: «فكر كردم نكند سردرد بهانه اى براى فرار از انجام اين حكم الهى باشد، به همين خاطر سر را تراشيدم. يا قانون و آيينى را نبايد بپذيريم، و اگر پذيرفتيم بايد كاملًا به تمام دستورات آن عمل كنيم. اين كه تراشيدن موهاى سر است، اگر اسلام دستور دهد سرم را از بدن جدا كنم اين كار را خواهم كرد!».

خدايا! ما را در مقابل تمام دستوراتت تسليم كن.

5. «وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَّكَ»؛ و از دودمان ما، امّتى كه تسليم (فرمان) تو باشند به وجود آور».(1)

پنجمين دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام براى آيندگان است. او نه تنها نگران ايمان و اعتقاد نسل فعلى است، كه در انديشه ايمان و اسلام نسل هاى بعدى نيز هست.

لذا مى فرمايد: «خدايا فرزندان و نوه ها و نتيجه ها و نسل آنها، همه را تسليم فرمان


1- سوره بقره، آيه 128

ص: 151

خود گردان». كسانى كه به خارج از كشور مهاجرت كرده و در آنجا ساكن مى شوند، بايد از اين دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام درس بگيرند. زيرا ممكن است دين و اعتقادات خود و خانواده و فرزندانشان را حفظ كنند، ولى اغلب نسل آنها از دست خواهند رفت، و با اسلام خداحافظى خواهند كرد. بدين جهت، بايد برنامه اى تنظيم كنند كه نسلشان بيمه و تضمين شود، و آنها هم تسليم فرمان هاى الهى باشند.

6. «وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»؛ و شيوه عبادتمان را به ما نشان ده و توبه ما را بپذير، كه تويى توبه پذير و مهربان».(1)

عبادات و ديگر برنامه هاى دينى بايد همان گونه كه خداوند فرموده و در شرع مقدّس مشخّص شده انجام شود، و هر كس حق ندارد مطابق ميل و سليقه و علاقه خود آن را انجام دهد. متأسّفانه در عصر و زمان ما برنامه هايى ديده مى شود كه معلوم نيست چه كسانى آن را درست كرده اند و بر چه پايه و اساسى است، و مسلمانان بايد مراقب باشند. به عنوان مثال مى توان به ختم انعام اشاره كرد؛ سوره انعام بسيار مهم است تا آنجا كه هنگام نزول آن 10 هزار فرشته اين سوره را بدرقه مى كردند، و ختم و تلاوت آن بسيار ارزشمند است (2)؛ امّا بايد مانند ساير سوره ها از ابتدا تا انتهاى آن تلاوت گردد، و در بين آيات آن چيزى خوانده نشود، و ذكر توسّل و ساير اذكار كه مايلند انجام شود قبل از شروع به تلاوت سوره يا پس از پايان يافتن آن انجام شود؛ زيرا اگر هر كس بخواهد دستورات دينى را مطابق ميلش بجا آورد، سنگ روى سنگ باقى نمى ماند.

7. «رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»؛ پروردگارا! پيامبرى در ميان آنها از خودشان


1- سوره بقره، آيه 128
2- تفسير جوامع الجامع، ج 1، ص 365

ص: 152

برانگيز، تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را كتاب و حكمت بياموزد، و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار، قادرى)».(1)

همّت حضرت ابراهيم عليه السلام چقدر بلند است. دعايى مى كند كه پس از ساليان دراز در عصر خاتم الانبيا حضرت محمّد صلى الله عليه و آله به اجابت مى رسد. بنابراين اگر خوب فكر كنيم ما امروز بر سر سفره حضرت ابراهيم خليل عليه السلام نشسته ايم؛ چرا كه پيامبر ما از نسل فرزند او اسماعيل عليه السلام و دين ما محصول دعاى اوست.

وقتى كه انسان در مورد دعاهاى حضرت ابراهيم عليه السلام انديشه مى كند به وجد مى آيد. ما بايد دعا كردن را هم از پيامبران و ائمّه عليهم السلام فرا گيريم. آنها فقط به مسائل مادّى نمى انديشيدند، همان گونه كه فقط به فكر خود و نسل حاضر نبودند، امّا ما چگونه دعا مى كنيم؟!

صلاح كار كجا ومن خواب كجاببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا

ما بايد در مورد دعاهاى حضرات معصومين عليهم السلام نظير دعاى كميل حضرت على عليه السلام، دعاى عرفه امام حسين عليه السلام، دعاى ابوحمزه امام سجّاد عليه السلام، و دعاى افتتاح امام زمان عليه السلام، و ساير دعاهاى ارزشمند و داراى مضامين عالى آن بزرگواران، بيشتر مطالعه و تحقيق نموده، و از نحوه دعا كردن آن عزيزان درس عبرت گرفته، و آن را به ديگران انتقال دهيم.


1- سوره بقره، آيه 129

ص: 153

ص: 154

ص: 155

فصل دهم:

اشاره

داستان ذبح اسماعيل عليه السلام

يكى از بخش هاى مهمّ زندگانى ابراهيم خليل عليه السلام- كه بسيار پر رمزو رازست- داستان قربانى و سر بريدن فرزندش اسماعيل عليه السلام است كه خداوند متعال در ضمن آيات 101-/ 108 سوره صافّات به آن پرداخته است. توجّه فرماييد:

«فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ»؛ ما او (/ ابراهيم را به نوجوانى بردبار (و صبور) بشارت داديم».

از آنجا كه خداوند مى خواهد داستان ذبح اسماعيل عليه السلام را بيان كند، و آن حضرت در اين امتحان حلم و بردبارى كرد، خداوند به اين صفت او اشاره كرده است.

«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قَالَ يَا بُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ»؛ هنگامى كه او به مقام سعى و كوشش (و حدّ رشد) رسيد، گفت: پسرم! من در خواب ديدم كه تو را ذبح مى كنم، پس بنگر رأى تو چيست؟ گفت: پدرم! هر چه دستور دارى اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت».

اوّل اينكه، از جمله «افعل ما تؤمر» استفاده مى شود كه حضرت ابراهيم عليه السلام تنها صحنه ذبح اسماعيل عليه السلام را در خواب مشاهده نكرد، بلكه در عالم خواب به وى دستور داده شد كه فرزندش اسماعيل را ذبح كند.

ص: 156

دوم اينكه، خواب انبيا با خواب هاى مردم تفاوت دارد؛ خواب انبيا حجّت است، امّا خواب هاى مردم حجّيت ندارد. اين كه فلان كس خواب مى بيند در فلان مكان امامزاده اى دفن شده، و روح آن امامزاده به او دستور داده كه به مردم بگويد براى او گنبد و بارگاهى بسازند اعتبارى ندارد. تفاوتى نمى كند كه واقعاً چنين خوابى ديده باشد، و يا به اهداف و اغراض مالى و به دست آوردن درآمد و مانند آن، خوابى دروغين ساخته باشد، كه از هر دو نمونه كم نيست. در هر حال هيچ يك از خواب هاى مردم حجّت نيست، و منشأ عمل واقع نمى شود. امّا خواب انبيا و پيامبران عليهم السلام چنين نيست. خوابى كه حضرت ابراهيم عليه السلام در مورد ذبح اسماعيل عليه السلام مى بيند، خوابى كه حضرت يوسف عليه السلام مى بيند،(1) خوابى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در مورد فتح مكّه مى بيند،(2) و خواب ديگر انبيا همه حجّت است. و در حقيقت يكى از مجارى وحى انبيا خواب است، زيرا همان گونه كه فرشته در بيدارى بر پيامبران نازل مى شود، در خواب هم نازل مى گردد.

سوم اينكه، طبق آنچه در روايات آمده، خواب حضرت ابراهيم عليه السلام چند بار تكرار شد.(3) اوّلين بار در صحراى عرفات بود، بار ديگر در صحراى مشعر الحرام خواب ديد، سپس در منى همان خواب تكرار شد، تا اين كه ابراهيم عليه السلام مطمئن شد كه اين يك خواب معمولى نيست، بلكه مأموريّتى الهى است كه بايد انجام دهد.

چهارم اينكه، ابراهيم عليه السلام با ذبح اسماعيل عليه السلام نهايت ايثار را از خود بروز داد.

چون خداوند اين فرزند را در سنّ پيرى به او داده، و مدّت ها (حدود 13 سال) از وى دور بوده، و به فرمان خدا با مادرش به تنهايى در صحراى گرم و سوزان مكّه


1- سوره يوسف، آيه 4
2- سوره فتح، آيه 27
3- تفسير نمونه، ج 19، ص 111

ص: 157

زندگى كرده است. از اين طور تمام دلبستگى ابراهيم عليه السلام در اين دنيا- به حسب ظاهر- به اسماعيل عليه السلام است. امّا اكنون مأموريّت يافته كه با دستان خويش سر از بدنش جدا كند. آيا بالاتر از اين ايثار تصوّر مى شود؟!

پنجم اينكه، نه تنها! ابراهيم خليل عليه السلام تسليم محض فرمان خدا بود، كه همسرش هاجر و فرزند سيزده ساله اش اسماعيل عليه السلام نيز آماده پذيرش فرمان الهى بودند. بنابراين وقتى كه حضرت ابراهيم عليه السلام نظر اسماعيل را در مورد اين مأموريّت پرسيد، در پاسخ گفت: «هر چه دستور خداست اجرا كن، به خواست خدا صبر خواهم كرد» و هنگامى كه اسماعيل عليه السلام مأموريّت پدر را براى مادرش بيان كرد، هاجر خطاب به شوهرش گفت: «اى پيامبر خدا! هر چند اسماعيل حاصل تمام عمر من است، ولى در برابر فرمان خدا راهى جز اطاعت و تسليم نيست. بنابراين، مأموريّتت را انجام بده». بدينسان هر سه نفر آماده انجام فرمان پروردگار شدند.

ششم اينكه، ابراهيم خليل عليه السلام دست فرزند دلبندش را گرفت و با هم به سوى قربانگاه حركت كردند. به جمره اولى (اوّلين ستونى كه حجّاج در مناسك حج آن را رمى كنند) كه رسيدند شيطان ظاهر شد و شروع به وسوسه حضرت ابراهيم عليه السلام كرد و گفت: «اين چه كار غير عاقلانه اى است كه مى خواهى انجام دهى؟ اين خواب، وحى نبود، بلكه از وسوسه هاى شيطان است». ابراهيم عليه السلام هفت سنگ برداشت و به سوى شيطان نشانه گرفت. شيطان دور شد. ابراهيم و اسماعيل مقدارى حركت كردند. در محلّ جمره دوم، دوباره شيطان ظاهر شد و گفت: «ابراهيم! فردا جواب ملامت ها و سرزنش هاى مردم را چه خواهى داد؟» حضرت دوباره با هفت سنگريزه شيطان را دور كرد، و به حركت خود ادامه داد.

شيطان براى بار سوم در محلّ جمره سوم ظاهر گشت، و گفت: «ابراهيم! تو مى خواهى عمرى را با هاجر زندگى كنى. پس از ذبح اسماعيل چگونه مى توانى

ص: 158

به صورت هاجر نگاه كنى؟» حضرت براى بار سوم هفت سنگريزه ديگر به سوى شيطان پرتاب كرد، و هنگامى كه شيطان ديد وسوسه هاى او در عزم راسخ ابراهيم عليه السلام هيچ خللى وارد نمى كند، او را رها كرد و رفت.

ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام به قربانگاه رسيده، آماده انجام فرمان خداوند شدند.

امّا هر دو مانند ابر بهار اشك مى ريختند. ابراهيم عليه السلام پدر است و عاطفه پدرى دارد، و اسماعيل نوجوان فرزند اوست و محبّت و علاقه فرزندى دارد. و عاطفه و محبّت پدرى و فرزندى منافاتى با انجام فرمان خدا ندارد. دستور خدا را انجام مى دهد، امّا گريه اش را هم مى كند.

هفتم اينكه، اسماعيل 13 ساله كه تسليم فرمان پروردگار و آماده انجام مأموريّت پدر شده، خطاب به پدر مى گويد: «پدرجان! ابتدا صورتم را بر روى خاك بگذار، تا چشمانت به چشمانم نيفتد، و عواطف پدرانه ات تحريك نشود؛ زيرا ممكن است مانع انجام فرمان پروردگار شود. سپس دست هايم را محكم ببند، تا مبادا از خود بى خود گشته و مانع انجام مأموريّتت گردم».(1)

همه چيز آماده شده، و تمام مقدّمات فراهم گرديده، و اينك ابراهيم خليل قصد دارد فرزندش اسماعيل را به خاطر انجام فرمان الهى ذبح كند. بدين منظور، كارد را بر گلوى اسماعيل مى گذارد. امّا هر چه فشار مى دهد، نمى برد! نكند كارد تيز نيست، آن را امتحان مى كند، بسيار تيز و برّان است. دوباره كارد را بر گلوى اسماعيل مى گذارد، ولى اين بار هم نمى برد. حضرت خطاب به كارد مى گويد:

چرا نمى گذارى فرمان پروردگارم را انجام دهم؟ كارد مى گويد: «الخليل يأمرنى والجليل ينهانى؛ ابراهيم خليل مرا امر به بريدن مى كند، و خداى ابراهيم از اين كار مَنعم مى كند».(2) اينجا بود كه فرشته وحى بر حضرت ابراهيم عليه السلام نازل شد.

توجّه كنيد:


1- تفسير الميزان، ج 22، ص 155
2- اطيب البيان، ج 10، ص 231 و ج 11، ص 56 و 178؛ و تفسير اثنى عشرى، ج 11، ص 143

ص: 159

«فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ* وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ* قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ* إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ* وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ* وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ»؛ هنگامى كه هر دو تسليم (فرمان الهى) شدند و ابراهيم پيشانى او را بر خاك نهاد، او را ندا داديم كه: اى ابراهيم! آن رؤيا را تحقّق بخشيدى (و آماده قربانى فرزند شدى) ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم. به يقين اين همان امتحان آشكار است. ما قربانى عظيمى را فداى او كرديم، و نام نيك او را در امّت هاى بعد باقى نهاديم».

امتحان ديروز و آثار امروز

امتحان حضرت ابراهيم عليه السلام با موفقيّت و سربلندى به پايان رسيد؛ امّا آثار آن امتحان تا به امروز باقى است، و تا قيام قيامت ادامه خواهد داشت. هر يك از زوّار خانه خدا كه به زيارت آن خانه مقدّس مى رود، و براى مناسك حج احرام مى بندد، به ياد امتحان بزرگ حضرت ابراهيم عليه السلام و آن ايثار و فداكارى بى مانند، گوسفندى را قربانى مى كند، و با اين قربانى هم آن خاطره را زنده نگه مى دارد، و هم هواها و هوس هاى خويش را ذبح مى نمايد.

قربانى ابراهيمى

بنابر آنچه كه گذشت، قربانى حجّاج در مكّه بايد يادآور ذبح حضرت ابراهيم عليه السلام باشد. ولى متأسّفانه مدّتى بود كه قربانى ها در كوره هاى بزرگ سوخته يا در گودال هاى عظيم دفن مى گرديد. ما گفتيم كه اين قربانى ابراهيمى نيست، گوشت قربانى كه قرآن مجيد دستور داده، بايد صرف فقرا و نيازمندان شود. به همين علّت فتوا داديم كه در آن شرايط در آنجا قربانى نكنند، بلكه اين سنّت الهى را در وطن بجا آورند، تا گوشت آن مصرف شود.(1) عربستان سعودى كه


1- شرح اين مطلب را در كتاب« حكم الاضحية فى عصرنا» مطالعه فرماييد

ص: 160

ادامه آن وضع را مايه آبروريزى ديد، دستگاه هاى مجهّز سردخانه اى تهيّه نموده، و تمام گوشت ها را بسته بندى كرده و براى نيازمندان به نقاط مختلف ارسال كرد.

پس از اين وضعيّت بود كه گفتيم: «در اين شرايط انجام قربانى در مكّه اشكالى ندارد».

نكته ها و درس ها

1. آزمايش و امتحان

خوانندگان محترم! همه انسان ها در دنيا امتحان مى شوند. از اين رو در روايات آمده است: «دعا نكنيد خدا شما را امتحان نكند، بلكه دعا كنيد در امتحانات روسفيد شويد».(1)

سؤال: چرا خداوند امتحان مى كند؟ مگر بندگانش را نمى شناسد؟

جواب: امتحانات الهى براى شناخت بندگان نيست، بلكه براى اين است كه صفات درونى بندگان در لابه لاى اعمال آنها ظاهر و آشكار شود. امام حسين عليه السلام و ياران فداكارش انسان هاى ايثارگر و شهادت طلب و فداكارى بودند، امّا خداوند به صفات درونى تا زمانى كه بارز و آشكار نشود، پاداش نمى دهد. آنها بايد در صحراى كربلا آن صفات را از خود بروز داده، و در عمل آشكار كنند، تا استحقاق پاداش يابند. بنابراين، آزمايش و امتحانات الهى براى كشف مجهولات نيست، بلكه براى عينيّت بخشيدن به صفات درونى است.

2. تفاوت امتحان اشخاص

آزمايش اشخاص مختلف با توجّه به موقعيّت و مقام آنها متفاوت است.


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 93

ص: 161

امتحانى كه خداوند از حضرت ابراهيم عليه السلام گرفت از يك عالم بزرگ دينى نمى گيرد. و امتحان يك عالم بزرگ با عالم متوسّط و معمولى يكسان نيست.

همان گونه كه امتحان عالم با جاهل همسان نمى باشد، بلكه آزمايش هر شخصى بر حسب استعداد و امكاناتى كه دارد صورت مى پذيرد. در نتيجه امتحان هاى حضرت ابراهيم عليه السلام با توجّه به رفعت مقام و اوج ايمان و تقرّبش بسيار سخت بود. مبارزه با بت پرستان بابل و شكستن بت ها در سنّ 16 سالگى، به آتش انداختن آن حضرت، تبعيد از بابل به شام، فرستادن همسر و فرزندش به بيابان خشك مكّه، و بالاخره ذبح حضرت اسماعيل عليه السلام از جمله امتحانات سخت آن حضرت بود، كه از همه آنها سربلند بيرون درآمد.

3. پاداش هاى الهى

خداوند متعال به كسانى كه در آزمايش ها و امتحانات قبول مى شوند پاداش مى دهد، امّا پاداش هاى الهى در خور امتحان نيست، بلكه در خور مقام ذات خداست. شهيدان كربلا نصف روز فداكارى و ايثار كردند، امّا خداوند چقدر به آنها پاداش داد. تا آنجا كه گاه پنج شش ميليون نفر در ايّام شهادت حضرت امام حسين عليه السلام در كنار مزار آن شهدا جمع مى شوند. مقام شفاعت آن بزرگواران كه بسيار بالاتر است.

جوانان امروز هم در معرض امتحانات سخت و مشكلى هستند؛ وسوسه هاى شيطان، عوامل فحشا و فساد، سايت هاى اينترنتى فاسد و مفسد، ماهواره هاى فساد برانگيز، بلوتوث هاى بى شرمانه، و ديگر عوامل فساد، جوانان ما را در معرض امتحانات سختى قرار داده، كه بايد سعى كنند با توكّل بر خدا و توسّل به حضرات معصومين عليهم السلام و تلاش و كوشش مستمر و خستگى ناپذير، ان شاءاللَّه از امتحان ها سرافراز خارج شوند.

***

ص: 162

ص: 163

ص: 164

ص: 165

فصل يازدهم:

اشاره

مناسك حج

يكى ديگر از افتخارات حضرت ابراهيم خليل عليه السلام اين است كه آن حضرت بنيانگذار مناسك حج بود. چندين هزار سال قبل، اين پيامبر اولوالعزم بنياد مراسم حج را نهاد، كه خداوند طىّ آيات 26 تا 29 سوره حج آن را به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله يادآورى مى كند:

«وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ»؛ (به خاطر بياور) زمانى را كه محلّ خانه كعبه را براى ابراهيم آماده ساختيم (تا آن را بنا كند)».

با توجّه به اين كه خانه كعبه در زمان حضرت آدم عليه السلام ساخته شده (1) و پس از طوفان نوح عليه السلام ويران گشته و باقيمانده آثارش در زير گِل و لاى حاصل از سيلاب ها و خاك ها و شن هاى حاصل از باد و طوفان پنهان شده بود، خداوند به حضرت ابراهيم عليه السلام دستور داد آن را بازسازى كند. طبق برخى از روايات،(2) هنگامى كه فرمان ساختن خانه كعبه بر روى پايه هاى پيشين آن به حضرت ابراهيم عليه السلام داده شد، آن حضرت خطاب به خدا عرض كرد: «جاى پايه هاى خانه ات كجاست؟» خداوند طوفانى فرستاد، خاك هاى روى پايه هاى خانه كعبه كنار رفت، و پايه هايى كه حضرت آدم عليه السلام نهاده بود، آشكار شد. حضرت


1- بحارالانوار، ج 99، ص 65، ح 47
2- همان مدرك، ص 61، ح 31

ص: 166

ابراهيم عليه السلام كار بازسازى خانه خدا را آغاز كرد. اسماعيل جوان و با نشاط و پرقدرت، با همكارى عدّه اى از فرشتگان سنگ هاى مناسب را از كوه هاى اطراف كعبه به ابراهيم خليل رساندند و آن حضرت خانه را ساخت، و بدين شكل خانه كعبه ساخته شد. خداوند پس از اشاره به دستور بناى خانه كعبه، سه دستور به ابراهيم خليل داد:

1. «أَنْ لَاتُشْرِكْ بِى شَيْئاً»؛ (و به او گفتيم:) چيزى را همتاى من قرار مده».

مفسّران معمولًا اين آيه شريفه را به معناى شريك قرار ندادن براى خداوند تفسير كرده اند، ولى به نظر مى رسد كه خداوند متعال در اين آيه دستور خلوص عمل به حضرت ابراهيم عليه السلام داده است. گويا مى فرمايد: «ابراهيم! در ساختن خانه ام نيّتت را خالص گردان، و فقط براى رضا و خشنودى من آن را بساز»؛ زيرا هر كارى با خلوص نيّت انجام پذيرد، بادوام و پربركت و آبرومند خواهد شد.

بنابراين، ما هم بايد سعى كنيم در تمام كارها فقط به جلب رضايت پروردگار بينديشيم. اگر مسجد مى سازيم، اگر سرپرستى ايتام را مى پذيريم، اگر نماز واجب يا مستحب مى خوانيم، اگر عهده دار بناى درمانگاه و حسينيّه و بيمارستان و مدرسه مى شويم، اگر به زيارت مى رويم، و خلاصه دست به هر كارى مى زنيم فقط و فقط به رضايت پروردگار و قرب الهى بينديشيم. زيرا تنها آنچه براى خدا انجام مى شود، پايدار است.(1)

گاه مساجد بسيار بزرگ و مجلّل و وسيعى با انواع امكانات ساخته مى شود، امّا نمازگزار چندانى ندارد. در مقابل مساجد كوچك قديمى وجود دارد كه غلغله است و جاى خالى در آن يافت نمى شود. خلوص نيّت اين را پررونق، و عدم اخلاص آن را كم رونق كرده است.

اخلاص عجيب حضرت ابراهيم عليه السلام آنقدر مؤثّر بود كه پس از سه هزار سال


1- اعيان الشيعه، ج 3، ص 646؛ الصراط المستقيم، ح 2، ص 21

ص: 167

روز به روز بر عظمت خانه كعبه و مراسم حج افزوده مى شود؛ خانه و مراسمى كه قوى ترين نويسندگان، و تواناترين خطيبان و سخنرانان، از توصيف آن عاجزند، و بايد رفت و از نزديك مشاهده كرد.

2. «وَطَهِّرْ بَيْتِىَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ»؛ و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجده گزاران (از آلودگى بت ها و از هرگونه آلودگى) پاك ساز».

دومين دستورى كه خداوند به خليلش مى دهد اين است كه پس از بناى كعبه، آن را از هر نظر- مادّى و معنوى- براى چهارگروه آماده كن: الف) طواف كنندگان.

ب) نمازگزاران كه در حال نماز قيام دارند. ج) ركوع كنندگان. د) سجده كنندگان.

و خلاصه براى طواف كنندگان و نمازگزاران آن را آماده ساز. هم نظافت ظاهرى آن را عهده دار شو، و هم آن را از لوث وجود بت هاى سنگى و چوبى پاك نگهدار.

خوانندگان محترم! مسأله تميز نگه داشتن خانه خدا اختصاص به كعبه و مسجدالحرام ندارد، بلكه بر همه مسلمانان در سراسر جهان لازم است، تمام مساجد را همواره تميز و باشكوه نگه دارند، تا مؤمنان با شوق و رغبت، جهت برگزارى نماز جماعت و فرادا و ديگر مراسم عبادى و دينى در مساجد حاضر شوند.

3. «وَأَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ»؛ مردم را دعوت عمومى به حج كن».

سومين دستور پروردگار به ابراهيم خليل عليه السلام پس از بنا و تميزكردن خانه كعبه چنين است: «اكنون كه خانه كعبه آماده پذيرايى از ميهمانان خود مى باشد، همه مردم را به صورت عام دعوت به حج كن»؛ حضرت ابراهيم عليه السلام در پاسخ مى گويد: «خدايا! صداى من در اين فضا به گوش كسى نمى رسد!» خداوند فرمود:

«عَلَيْكَ الْاذانُ وَعَلَيْنَا الْبَلاغُ

؛ تو صدا بزن، ما به گوش همه مى رسانيم»(1)؛


1- تفسير القمى، ج 2، ص 83

ص: 168

ابراهيم عليه السلام به سمت شرق و غرب عالم رو كرد، و با اين عبارت مردم را به حج فرا خواند:

«ايُّهَا النَّاسُ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْحَجُّ الَى الْبَيْتِ الْعَتيقُ فَاجيبُوا رَبَّكُمْ

؛ اى مردم! حج خانه خداوند بر تمام (افراد مستطيع از) شما واجب شده است، خداوندتان را اجابت كرده و تكليف الهى را بجا آوريد».

خداوند متعال مطابق وعده اى كه داده بود، نه تنها صداى پيامبرش را به گوش همه جهانيان عصر ابراهيم عليه السلام رساند، بلكه صداى او را به گوش تمام انسان هاى موجود در شكم مادر و انسان هايى كه تا قيام قيامت خواهند آمد، رساند و در نتيجه كسانى كه در پاسخ نداى ابراهيم لبّيك گفتند، خداوند توفيق تشرّف حج را نصيبشان خواهد كرد.(1) آيا گسترده ترين و وسيع ترين رسانه هاى جهان قادرند اخبار خود را به جنين هاى درون رحم مادران و نسل هاى آينده اى كه هنوز نطفه آنها منعقد نشده برسانند؟ خداوند متعال در ادامه آيه مى فرمايد:

«يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ»؛ تا پياده و سواره بر مركب هاى لاغر (/ چابك و ورزيده از هر راه دورى به سوى تو بيايند».

سؤال: چرا فرموده است: «سوار بر مركب هاى لاغر»، آيا خصوصيّتى دارد؟

جواب: مفسّرين در پاسخ اين سؤال گفته اند: در زمان هاى گذشته، رفتن به مكّه به وسيله اسب و مانند آن، آنقدر مشكلات و ناملايمات داشت، كه وقتى به مقصد مى رسيدند اسب فربه و چاق، لاغر و نحيف مى شد.

در آيه بعد به فلسفه حج و آثار و فوايد آن اشاره شده است. مى فرمايد:

«لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ»؛ تا شاهد منافع گوناگون خويش (در اين برنامه حيات بخش) باشند».


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 5، ح 9

ص: 169

حج منافع مختلف مادّى و معنوى و اخلاقى و سياسى و اقتصادى و اجتماعى دارد كه در مباحث آينده به آنها خواهيم پرداخت. امّا آنچه در اينجا لازم به ذكر است، اين كه جمعى از مسلمانان- كه پيرو مكتب اهل بيت نيستند- معتقدند احكام الهى فلسفه اى ندارد. امّا ما پيروان مكتب اهل بيت معتقديم: «خداوند حكيم است، و شخص حكيم بى حساب دستورى صادر نمى كند، و از انجام كارى جلوگيرى نمى نمايد. دستورات او مصلحتى دارد، و در نهى كردن هايش مفسده اى نهفته است، هر چند اين مصالح و مفاسد براى ذات پاك او سودى ندارد، زيرا او از همه چيز غنى و بى نياز است، امّا براى ما مكلّفين مفيد و سومند است».

خداوند متعال، سپس به برخى از جزئيّات مناسك حج پرداخته، مى فرمايد:

«وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِى أَيَّامٍ مَّعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِّنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ»؛ و در روزهاى معيّنى نام خدا را، بر چهارپايانى كه به آنها روزى داده است، (به هنگام قربانى كردن) ببرند».

جالب اين كه برخى از جزئيّات حج در قرآن مجيد آمده در حالى كه خداوند متعال متعرّض جزئيّات نماز در قرآن نشده است. آيه فوق اشاره به سه روز بيتوته حجّاج در منى در روزهاى 11 و 12 و 13 ذيحجّه دارد. حجّاج بايد در آنجا بيتوته كرده و ذكر خدا را بگويند:

«اللَّهُ اكْبَرُ، اللَّهُ اكْبَرُ، لاالهَ الَّا اللَّهُ واللَّهُ اكْبَرُ، اللَّهُ اكْبَرُ، عَلى ما هَدانا، وَاللَّهُ اكْبَرُ عَلى ما رَزَقْنا مِنْ بَهيمَةِ الْانْعامِ، وَالْحَمْدُ للَّهِ عَلى ما ابْلانا»

.(1)

سپس به يكى ديگر از اعمال حج، كه قربانى است، اشاره كرده و دستور مصرف گوشت قربانى را مى دهد:

«فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ»؛ پس از گوشت آنها بخوريد، و بينواى فقير را نيز اطعام نماييد».


1- بحارالانوار، ج 99، ص 307، ح 15

ص: 170

اين آيه شريفه صراحت در لزوم استفاده از گوشت هاى قربانى دارد. لازم به تذكّر است كه امروز، عدّه اى مخالف خوردن گوشت هستند، در حالى كه اين سخن اشتباه است. و اسلام استفاده از گوشت را به صورت معتدل سفارش مى كند. در روايات متعدّد آمده است:

«مَنْ تَرَكَه ارْبَعينَ صَباحاً لَمْ يَأْكُلِ الَّحْمَ ساءَ خُلْقُهُ، وَمَنْ ساءَ خُلْقُهُ فَأَذِّنُوا فى اذُنِه

؛ كسى كه چهل روز گوشت نخورد بداخلاق مى شود، و بايد در گوش كسى كه بداخلاق شده اذان گفت».(1)

بنابراين، استفاده از گوشت در حدّ متعادل خوب است، البتّه افراط و زياده روى در هيچ كارى از جمله خوردن گوشت سزاوار نيست، در روايات آمده است كه شكم هاى خود را مقبره و گورستان حيوانات نكنيد.

(لاتَجْعَلُوا قُلُوبَكُمْ مَقابِرَ الْحَيْوانِ).(2)

نكته ها و درس ها

شكر نعمت

ما بايد در مقابل نعمت هايى كه خداوند به ما ارزانى داشته شاكر و قدردان باشيم. آيا شكر نعمت اين است كه صدها هزار قربانى را در كوره هاى مخصوص ريخته و آنها را آتش بزنيم، و يا در گودال هاى بزرگ به وسيله لودر و مانند آن دفن كنيم؟ به خاطر دارم زمانى كه قربانى ها دفن مى شد، يا آن را آتش مى زدند، شخصى در قربانگاه به من گفت: آيا اسلام دستور داده كه اين همه قربانى تلف شود، و ميليون ها گوسفند را بكشند و بسوزانند يا دفن كنند؟ خدا را شكر مى كنيم كه عربستان سعودى تصميم عاقلانه اى گرفت و با هزينه فراوان امكان بسته بندى


1- بحارالانوار، ج 66، ص 67
2- همان مدرك، ج 41، ص 148

ص: 171

بهداشتى گوشت ها و ارسال آن را به مناطق محروم فراهم كرد، و اين علامت سؤال از اعمال و مناسك حج برداشته شد.

مقايسه اى بين حجّ امروز و ديروز

حجّى كه امروز انجام مى شود در مقابل حجّى كه گذشتگان ما انجام مى دادند، تفاوت بسيارى دارد. اكنون زوّار بيت اللَّه الحرام سوار بر هواپيما مى شوند و ظرف كمتر از سه ساعت به فرودگاه مقصد مى رسند و از آنجا با اتوبوس هاى مجهّز، كه انسان در درون آن ماشين ها احساس گرما نمى كند، به هتل هاى محلّ سكونت منتقل مى گردند. امّا در گذشته طىّ اين مسير مشكلات و ناملايمات بسيار زيادى داشت. مرحوم شيخ ابوالفتوح رازى از بزرگان مفسّران قرآن مى گويد: «يكى از برادران مسلمان به هنگام طواف پيرمرد قدخميده اى را، كه عصازنان در حال طواف بود، ديد. احوال او را پرسيد. پيرمرد گفت: مى دانى چه مدّت در راه بودم؟ پنج سال طول كشيد تا به مكّه برسم! من اين گونه پير و قدخميده و شكسته نبودم، و موهايم سفيد نشده بود. ناملايمات سفر با من چنين كرد».(1)

سؤال: مگر مى شود سفر كسى، هر چند پياده، پنج سال طول بكشد؟

جواب: فرض كنيد در زمان هاى گذشته شخصى از شمال آفريقا يا اقيانوسيّه با پاى پياده و مقدار محدودى پول به سمت مكّه حركت كند. در بين راه پولش تمام مى شود، براى مخارج روزانه و هزينه سفر بايد چند ماهى را در مكانى توقّف كرده، و از راه كارگرى و مانند آن مقدارى پس انداز نمايد، سپس به حركت خود ادامه مى دهد. در مسير راه بيمار مى گردد، براى معالجه و درمان مجبور مى شود مدّتى ديگر توقّف كرده، و پس از درمان به مسير خود ادامه مى دهد. ولى


1- تفسير رُوح الجنان، ج 8، ص 89

ص: 172

به جايى مى رسد كه به علّت ناامنى يا سيل و مانند آن راه بسته شده، و مجبور مى شود تا باز شدن راه صبر كرده، سپس حركت كند. با وجود چنين مشكلات و موانعى، زمان زيادى نياز است تا به مكّه برسد.

آرى! در زمان هاى گذشته مردم با مشكلات فراوان و طاقت فرسا به حج مشرّف مى شدند، امّا اكنون سفرها بسيار راحت و آسان شده، ولى متأسفانه گاه با ناشكرى هايى مواجه مى شويم. به تازگى شخصى به حج رفته و سفر سختى را پشت سر گذاشته بود (كه در مقابل سختيهاى گذشتگان قابل مقايسه نيست) پس از بازگشت مى گفت: «به خداوند گفتم اين سفر را نصيب من كردى، ولى نصيب فرزندانم مكن!» ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا.

در سال هاى نه چندان دور نيز امكانات سفر بسيار متفاوت با زمان ما بود، به خاطر دارم در اوّلين سفرى كه به حج مشرّف شديم بسيار سخت بود، بايد هنگام صبح سوار بر ماشين هاى بارى بى سقف و سرباز مى شديم. آفتاب سوزان بر سر و صورت برهنه ما مى تابيد. ساعت ها در راه بوديم. شدّت سوزش آفتاب به قدرى زياد بود كه پوست صورت عدّه زيادى مى افتاد. اكنون حجّاج محترم با توجّه به فتاواى مراجع معظّم تقليد شبانه با اتوبوس هاى مجهّز حركت كرده، و فارغ از اين مشكلات به راحتى فاصله ميقات تا مكّه را طى نموده، و اعمال خود را بجا آورده، و از احرام خارج مى شوند؛ در حالى كه اصحاب ائمّه در طىّ 12 روز فاصله مدينه تا مكّه را طى مى كردند. مسلمانان بايد شكر اين نعمت ها را بجا آورند.

اهميّت حج

حج يكى از اركان مهمّ اسلام، و از بزرگترين فرايض دينى است.

قرآن مجيد در يك عبارت كوتاه و پرمعنا مى فرمايد: «وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ

ص: 173

مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا»؛ و براى خدا بر مردم (واجب) است كه آهنگ خانه (او) كنند، آنها كه توانايى رفتن به سوى آن را دارند».(1) و در ذيل همين آيه مى فرمايد:

«وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنْ الْعَالَمِينَ»؛ و هر كس كفر ورزد (و حج را ترك كند، به خود زيان رسانده)، و خداوند از همه جهانيان بى نياز است».

جمله «براى خداست بر مردم ...» به ضميمه تعبير به «كفر» در مورد كسانى كه حجّ واجب را ترك مى كنند، اهميّت فوق العاده آن را در اسلام كاملًا روشن مى سازد.

قابل توجّه اين كه در تفسير آيه شريفه 72 سوره إسراء «وَمَنْ كَانَ فِى هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِى الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا»(2) از امام صادق عليه السلام روايت شده كه يكى از معانى آيه، كسى است كه حجّ واجب خود را پيوسته به تأخير مى اندازد، تا مرگ او فرا مى رسد (او در قيامت نابينا خواهد بود).(3) در حديث ديگرى آمده است: «هر كس حجّ واجب را بدون عذر ترك كند، روز قيامت يهودى يا نصرانى محشور مى شود».(4)

و در مقابل، براى حج پاداش هاى عظيمى در روايات اسلامى وارد شده، كه درباره كمتر عملى ديده مى شود.

چنان كه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «كسانى كه حج و عمره بجا آورند ميهمان خدا هستند، هر چه بخواهند خدا به آنها مى دهد، و هر دعايى كنند به اجابت مى رسد، و اگر درباره كسى شفاعت كنند پذيرفته مى شود ... و اگر در اين راه بميرند خداوند تمام گناهان آنها را مى بخشد».(5)


1- سوره آل عمران، آيه 97
2- ترجمه:« امّا كسى كه در اين جهان( از ديدن چهره حق) نابينا بوده، در آخرت نيز نابينا و گمراهتر است»
3- وسائل الشيعه، ج 8، ابواب وجوب الحج، باب 6، ح 5
4- همان مدرك، باب 7، ح 1
5- تهذيب الاحكام، ج 5، باب ثواب الحج، ص 29، ح 17

ص: 174

و نيز در حديث ديگرى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم:

«الْحَجُّ المَبْرُورُ لَيْسَ لَهُ جَزاءٌ الَّا الجَنَّة؛

حجّ مقبول پاداشى جز بهشت ندارد!».(1)

و در حديث سوم از همان حضرت مى خوانيم:

«مَنْ حَجَّ الْبَيْتَ ... خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَيَومٍ وَلَدَتْهُ امُّهُ؛

كسى كه حج بجا آورد از گناه پاك مى شود، همانند روزى كه از مادر متولّد شده است».(2)

و اين بزرگترين موهبت، و برترين افتخار و بالاترين پاداش است.

در اهميّت حج همين بس كه روح انسان در ضمن چند روز از عالم مادّه خارج شده، و به ملكوت اعلى مى رود. يكى از افسران رده بالاى ارتش كه مدال هاى فراوان روى سينه اش سنگينى مى كرد، گفت: «وقتى كه به ميقات رسيده، و لباس هاى عادى و معمولى روزمرّه را از تن بيرون كرده، و دو حوله احرام پوشيدم، احساس سبكى و راحتى عجيبى كردم»؛ آرى، پس از احرام و يكسان شدن همه انسان ها، و به دست فراموشى سپردن كبر و غرور و خودخواهى و تكبّر و خودبرتربينى، انسان احساس ديگرى پيدا مى كند. در آنجا علاوه بر خداحافظى با لباس هاى دوختنى و زينتى، موهايت را نيز شانه نمى زنى، از كِرِم هم استفاده نمى كنى، از همسرت كه بر تو حلال است نيز فاصله مى گيرى، و حتّى نگاه عاشقانه و همراه با لذّت جنسى به او را ترك مى كنى. آن قدر روحانى و ملكوتى مى شوى كه آزارت به حشرات هم نخواهد رسيد، يك مورچه هم زير پايت له نمى شود، با ديگران جرّ و بحث و مجادله و مفاخره نمى كنى، در حرم صيد نمى كنى، گياه حرم را نمى كَنى، خون از بدنت خارج نمى نمايى، و حتّى قيافه ات را در آيينه و هر جسم صيقلى ديگر به نظاره نمى نشينى. راستى كه آدمى از دنياى پست و مملوّ از پليدى و زرق و برق، دل


1- عوالى اللئالى، ج 1، ص 427، ح 114؛ صحيح بخارى، ج 3، ص 2
2- همان مدرك، ص 426، ح 113

ص: 175

مى كند و در عالمى ديگر سير مى كُند. به راستى چنين برنامه اى براى انسان مؤثّر است، و در حقيقت وى را تربيت مى كند.

افسوس كه عدّه اى از مردم در آن مكان مقدّس به دنبال چيزهايى مى روند كه همه جا يافت مى شود، و از آنچه كه فقط در آن مكان با ارزش و در آن اجتماع عظيم مى توان بدست آورد غفلت مى كنند، و پس از بازگشت همانند انسان هايى كه تازه از خواب بيدار شده، متوجّه مى شوند كه چه اشتباه بزرگى كرده، و چه كلاهى سرشان رفته است. بدين جهت، معتقديم زوّار خانه خدا قبل از سفر و در هنگام اقامت در مدينه منوّره بايد آموزش هاى لازم را ببينند، و روحانيون محترم كاروان ها به آنها بفهمانند كه به چه سرزمين مقدّسى پا نهاده و در آنجا پا جاى پاى چه بزرگانى مى نهند، و عزم سفر به خانه اى دارند كه قديمى ترين معبد جهان است. كه اگر اين تعليمات را ببينند و در اين عبادت بزرگ انديشه نمايند، انسان ديگرى خواهند شد.

حج با اين اهميّت و عظمت بايد محور وحدت مسلمانان، و عامل رفع اختلافات شود؛ امّا چون اين گوهر گرانبها به دست گوهرناشناسان افتاده قدر آن را نمى دانند. و نه تنها از آن استفاده بهينه نمى برند، كه آن را تبديل به عامل اختلاف و عناد كرده اند. وهّابيهاى سلفى بجاى پرداختن به توطئه هاى دشمن و شناساندن آن به مسلمانان، به طور دائم بر عليه شيعه تبليغات منفى و دروغين كرده، و اتّهامات واهى و بى اساس خود را در ايّام حج و عمره تكرار نموده، و بذر كينه و اختلاف را در دل شيعيان و ديگر مسلمانان مى پاشند.

سخنى از دشمنى سرسخت!

گلادستون انگليسى گفت: «سه چيز مسلمانان براى ما خطرناك است:

الف) قرآن مجيد؛ تا زمانى كه مسلمانان قرآن را تلاوت مى كنند، و به آيات

ص: 176

جهاد و شهادت و مبارزه با شرك و بت پرستى و مانند آن عمل مى كنند، ما راحت نخواهيم بود.

ب) نماز و اذان؛ ما هر چه بر عليه اسلام تبليغ كنيم، هنگامى كه وقت نماز فرا مى رسد و صداى مؤذّن از گل دسته مساجد بلند مى شود، همه مردم به سمت مساجد حركت كرده، و به نماز مى ايستند، و به اين وسيله تمام تبليغات ما نقش بر آب مى شود.

ج) حجّ خانه خدا؛ تا زمانى كه مسلمانان سراسر دنيا در ايّام حج به عربستان سفر كرده، و همزمان مراسم عبادى حج را بجا آورده، و در اين كنگره بين المللى شركت مى كنند، ما غربى ها در خطر هستيم!».

سپس توصيه مى كند كه: «قرآن ها را آتش زده، و بر عليه پيامبر اسلام تبليغ كرده، و خانه كعبه را خراب كنيد!».

آيا منظور او آتش زدن اوراق قرآن مجيد است؟ يا كارى كنند كه مسلمانان احكام و معارف قرآن را فراموش كنند؟ به طور قطع احتمال دوم صحيح است، از اين رو همواره بر عليه قرآن و معارف آن به اشكال مختلف توطئه كرده و مى كنند، و هم اكنون سايت هاى فراوانى براى سست كردن اعتقاد و ايمان جوانان ما مشغول شبهه افكنى هستند.

در مورد محو نام پيامبر صلى الله عليه و آله اين كار از زمان معاويه آغاز شد و هنوز ادامه دارد، و به تازگى شدّت گرفته و به خصوص در كشورهاى غربى به اوج خود رسيده است. و جالب اين كه در سال گذشته نام محمّد بالاترين آمار را در ميان نوزادانى كه در آنجا به دنيا آمده اند به خود اختصاص داده است. اينجاست كه انسان به ياد آيه شريفه 8 سوره صفّ مى افتد كه فرمود:

«يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ»؛ آنان مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند؛ ولى خدا نور خود را كامل

ص: 177

مى كند، هر چند كافران خوش نداشته باشند».

در مورد تخريب خانه كعبه، نيز تخريب اهداف بلند سفر معنوى حج منظور بوده است. بدين شكل كه اين سفر روحانى مقدّس، كه بايد انسان را متحوّل كند، به سفرى تفريحى يا تشريفاتى تبديل شود، و آنقدر سطح آن تنزّل كند كه هدف از آن تهيّه جهيزيّه براى دخترانشان باشد!

مسلمانان بايد به اين گونه سخنان و تهديدات دشمنان فكر كرده، و بيشتر به عظمت اسلام و قرآن و حج و ساير معارف دين پى برده، و قدر آن را بدانند، و خداى ناكرده خود عامل پياده كردن نقشه هاى آنان نشوند.

حج در قرآن

در اهميّت حج همين بس كه قسمت مهمّى از احكام حج در قرآن مجيد آمده، در حالى كه ريزه كارى هاى ديگر احكام- همان طور كه گذشت- در قرآن نيامده است. به نمونه اى از عناوينى كه قرآن متعرّض آن شده توجّه فرماييد:

1. احرام؛ كه در آيه 197 سوره بقره و آيه 96 سوره مائده آمده است.

2. كفّارات احرام؛ كه آيه 158 سوره بقره به آن پرداخته است.

3. طواف؛ كه در آيه 29 سوره حج مورد توجّه قرار گرفته است.

4. وقوف در عرفات و مشعر؛ در آيه 198 سوره بقره آمده است.

5. حلق يا تقصير؛ كه در آيه 29 سوره حج آمده است.

6. نماز طواف؛ كه در آيه 125 سوره بقره مورد بحث قرار گرفته است.

7. سعى صفا و مروه؛ كه حكم آن را مى توانيد در آيه 158 سوره بقره مطالعه كنيد.

8. نحوه خروج از احرام؛ شخصى كه پس از احرام بيمار شود و نتواند اعمالش را بجا آورد، در آيه 196 سوره بقره بيان شده است.

9. امنيّت حرم مكّه؛ كه در آيه 67 سوره عنكبوت آمده است.

ص: 178

حج و مراسم اجتماعى اسلام

اسلام يك دين اجتماعى است؛ بدين جهت جامعه اصل، و افراد فرع به حساب مى آيند كه بايد در جامعه ذوب شوند. بنابراين، كسانى كه مى پندارند اگر در خانه عبادت كنند حضور قلب بيشترى پيدا مى كنند و با اين بهانه از مسجد و جماعت مسلمانان دورى مى گزينند در اشتباهند. از اين رو غالب ضميرهاى نماز ضمير جمع است. به عنوان مثال مى توان به «ايّاكَ نَعْبُدُ»؛ (پروردگارا) تنها تو را مى پرستيم»؛ «وَايَّاكَ نَسْتَعينُ»؛ و تنها از تو يارى مى جوييم»؛ «وَاهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمِ»؛ ما را به راه راست هدايت كن»؛

«والسَّلامُ عَلَيْنا وَعَلى عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحينَ

؛ سلام بر ما و بندگان صالح و شايسته خداوند» اشاره كرد. نتيجه اين كه اسلام يك دين اجتماعى است، و افراد بايد در جامعه ذوب شوند.

بر اين اساس، اسلام سه برنامه اجتماعى دارد:

1. نماز جماعت؛ كه در سه يا پنج وقت اقامه مى گردد. اين مراسم عبادى به قدرى ثواب دارد كه در برخى مراحل ثواب آن قابل شمارش نمى باشد. در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم:

«جبرئيل به همراه هفتاد هزار فرشته، پس از نماز ظهر نزد من آمدند. جبرئيل گفت: پروردگارت سلام مى رساند و دو هديه برايت فرستاده است. پرسيدم: آن دو هديه چيست؟ عرض كرد: ... و ديگرى خواندن نمازهاى روزانه به جماعت است. پرسيدم: ثواب نماز جماعت براى امّت من چقدر است؟ گفت: اگر دو نفر باشند خداوند براى هر نفر در مقابل هر ركعت صد و پنجاه نماز منظور مى كند، و اگر سه نفر باشند ششصد نماز، ... و اگر از ده نفر بيشتر شوند چنانچه تمام آسمان ها كاغذ، و تمام درياها مركّب، و تمام درختان قلم، و تمام جنّ و انس و فرشتگان نويسنده شوند، قادر برشمارش ثواب يك ركعت آن نخواهند شد ...».(1)


1- مستدرك الوسائل، ابواب صلاة الجماعة، باب 1، ح 1

ص: 179

بدين جهت با كسانى كه بى جهت در نماز جماعت مسلمين حاضر نمى شوند و آن را سبك مى شمارند، در روايات به شدّت برخورد شده است.(1)

2. نماز جمعه؛ پس از استقرار نظام اسلامى در كشورمان نماز جمعه كاملًا احيا شد. نماز جمعه شيعيان امتيازى دارد كه اهل سنّت ندارد. در ميان اهل سنّت هر كس در مسجد محلّه خود نماز جمعه مى خواند، و اين تفاوت چندانى از نظر آثار با نماز جماعت ندارد. امّا در نماز جمعه شيعه همه علاقمندان از سرتاسر شهر در يك جا جمع شده و يك نماز جمعه باشكوه اقامه مى شود. و امام جمعه مشكلات سياسى و اجتماعى و فرهنگى را بيان كرده، و مردم را نسبت به توطئه ها و نقشه هاى دشمن آگاه نموده، و مردم شهر از حال همديگر باخبر شده، و اغلب نسبت به حلّ مشكلات ديگران اقدام مى كنند.

3. حجّ خانه خدا؛ حج اجتماعى عظيم تر است كه سالانه برگزار مى گردد و مسلمانان از سراسر كشورهاى اسلامى و مسلمان نشين، از تمام نژادها، زبان ها، و از والامقام ترين افراد تا افراد بسيار عادى در اين كنگره عظيم، گرد هم مى آيند و همه با هم به زيارت خانه خدا مى پردازند.

اين اجتماع سالانه بسيار مهم و ارزشمند است. به خصوص نماز جمعه اى كه قبل از عزيمت به عرفات در مسجدالحرام اقامه مى شود، كه همه حجّاج در آن شركت مى كنند، و مسجدالحرام با آن عظمت و خيابان هاى اطراف را پر مى كند، چه فرصت گرانبهايى براى طرح مشكلات جهان اسلام و نحوه حلّ آن ايجاد مى كند. آرى در خطبه هاى اين نماز مى توان مهمترين مسائل جهان اسلام را بيان كرد.

امّا افسوس كه اين نماز جمعه به دست عدّه اى وهّابى سلفى جيره خوار افتاده


1- بخشى از اين روايات در وسائل الشيعه، ج 5، ابواب صلاة الجماعة، باب 2 آمده است

ص: 180

كه بدون اجازه اربابان خود نمى توانند سخنى بگويند، و بايد متنى كه حكومت براى آنها تنظيم كرده را قرائت كنند. و گاه متن سخنرانى آنان مسائل بسيار ساده و پيش پا افتاده اى بيش نيست.

مسائل اجتماعى از ديدگاه اسلام به قدرى اهميّت دارد، كه هر چيز در راستاى آن باشد و به وحدت و آشتى ميان مسلمين كمك كند مطلوب است. و آنچه سبب جدايى و اختلاف مسلمانان گردد، منفور است. بنابراين آشتى دادن و اصلاح ذات البين آن قدر اهميّت دارد كه در رديف جهاد در خط مقدم جبهه شمرده شده است.

(اجر المصلح بين الناس كالمجاهد بين الناس).(1)

اسرار حج

اشاره

بدون شك ثواب هاى عظيم و فوق العاده اى كه براى حج در روايات آمده، و همچنين كيفرهاى سختى كه براى ترك آن در قرآن مجيد و روايات اسلامى ذكر شده، همه به خاطر اسرار و فلسفه هاى مهمّى است كه اين عبادت بزرگ اسلامى دارد.

قرآن مجيد در يك جمله كوتاه و بسيار پر معنا، درباره حج مى فرمايد:

«لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ»؛ تا شاهد منافع گوناگون خويش (در اين برنامه حيات بخش) باشند!».(2)

اين منافع، فراوان است كه در روايات معصومين عليهم السلام به آن اشاره شده، از جمله:

1. آثار تربيتى و اخلاقى

تربيت نفوس، و تهذيب اخلاق، و تقويت پايه هاى تقوا و خلوص است.

تعبيرى كه در احاديث گذشته آمده بود كه حجِّ مقبول سبب مى شود انسان از تمام


1- تفسير ثعلبى، ج 9، ص 80
2- سوره حج، آيه 28

ص: 181

گناهانش خارج شود و همانند روزى گردد كه از مادر متولّد شده، دليل روشنى براى تأثير حج بر پاكى دل و صفاى روح و زدودن آثار گناهان يك عمر است.

البتّه اين فايده بزرگ اخلاقى هنگامى به دست مى آيد كه زائران بيت اللّه الحرام به اسرار اعمال و مناسكى كه انجام مى دهند، به دقّت توجّه داشته باشند، تا هر قدمى كه برمى دارند قدمى به سوى خدا و معبود و محبوب حقيقى باشد، و اين عبادت بزرگ و پرمحتوا براى آنان به منزله «تولّد دوباره» گردد.

كسانى كه با توجّه به اسرار اين عبادت، و با نهايت خلوص نيّت، اين مراسم بزرگ روحانى را انجام مى دهند، آثار عميق آن را در درون جان خود تا پايان عمر احساس مى كنند، و هر زمان به ياد خاطره هاى اين سفر روحانى و صحنه هاى مملوّ از روحانيّت و صفا و اخلاص بيفتند، روح تازه اى در آنها دميده مى شود (اين، اثر تربيتى و اخلاقى حج است).

2. آثار سياسى

«آثار سياسى» كه در كنار آثار تربيتى حج قرار دارد، بسيار مهم است؛ چرا كه حج- اگر همان گونه كه اسلام دستور داده و ابراهيم بت شكن، جهانيان را به آن فراخوانده انجام شود- سبب عزّت مسلمين، و تحكيم پايه هاى دين، و وحدت كلمه، و مايه قدرت و شوكت در برابر دشمنان، و برائت از مشركين جهان خواهد شد، و اين كنگره عظيم الهى، كه هر سال در كنار خانه خدا تشكيل مى شود، بهترين فرصت را به مسلمانان براى بازسازى نيروهاى خويش، و تقويت پايه هاى اخوّت و برادرى، و خنثى كردن توطئه ها و نقشه هاى دشمنان اسلام در طول يكسال مى دهد.

ولى متأسّفانه همان گونه كه گروهى از مسلمين به عمق فلسفه اخلاقى حج نمى رسند، از فلسفه سياسى آن نيز بى خبرند. تنها به ظواهر قناعت مى كنند، و از

ص: 182

روح اين عبادت بزرگ غافلند، و به گفته يكى از سياستمداران بيگانه: «واى به حال مسلمانان اگر معناى حج را نفهمند، و واى به حال دشمنان اسلام اگر مسلمين معناى حج را بفهمند!».(1)

3. آثار علمى و فرهنگى

يكى ديگر از آثار مهمّ حج، كه در روايات معصومين عليهم السلام به آن اشاره شده، آثار فرهنگى آن است؛ چرا كه آثار رسول اللّه صلى الله عليه و آله و ائمّه معصومين عليهم السلام در جاى جاى مكّه و مدينه و مواقفِ حج به چشم مى خورد، و حضور دانشمندان بزرگ اسلامى از تمام كشورها، اعمّ از علماى بزرگ دينى، و اساتيد فنون ديگر، و گويندگان و نويسندگان، كه هر سال در حج شركت دارند، فرصت خوبى به همه مسلمين جهان براى مبادله اطّلاعات و دانستنى ها در تمام زمينه هاى دينى و علمى مى دهد، و از همه گذشته، آگاهى خوبى از وضع همه مسلمين جهان در آن محيط پيدا مى شود كه اگر براى اين كار نيز برنامه ريزى شود آثار عظيم آن در جهان اسلام همه ساله ظاهر مى گردد. در عصر امام صادق عليه السلام در برهه اى از زمان مأمورين حكومت مانع تماس مردم با امام صادق عليه السلام و حل مشكلات علمى و دينى در حضور آن حضرت شدند. امّا در ايّام حج كه كنترل سيل مسلمانان امكان پذير نبود مردم خدمت حضرت مى رسيدند و سؤالات و مشكلات يك ساله خود را با آن حضرت مطرح مى كردند.

در روايتى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم:

«تَمامُ الْحَجِّ لِقاءُ الْامامِ

؛ ملاقات امام هر زمان تكميل كننده مراسم حج است»(2)، چون امام را مى بيند و مسائل را از محضر وى سؤال مى كند.


1- تفسير نمونه، ج 14، ص 78
2- وسائل الشيعه، ج 10، ص 255

ص: 183

4. آثار اقتصادى

در روايات اسلامى «فلسفه اقتصادى» نيز يكى از اسرار و اهداف حج شمرده شده است. ممكن است كسانى بپرسند: حج با مسائل اقتصادى چه كار دارد؟ ولى وقتى به اين نكته توجّه كنيم كه مهمترين مشكل مسلمين امروز همان وابستگى اقتصادى آنها به دشمنان اسلام است، و در كنار مراسم حج مى توان كنگره ها و سمينارهاى عظيمى از اقتصاددانان جهان اسلام به وجود آورد، و مسلمين را از اين نظر از زير سلطه اجانب رهايى بخشيد، اهمّيّت اين موضوع روشن مى شود.(1)

خلاصه اين كه حج، اسرار مهمّى دارد كه شايسته است در كتاب هاى جداگانه تدوين و به همه مسلمانان، به خصوص جوانان، تعليم داده شود.


1- اين چهار فلسفه در حديثى از امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام نقل شده است. به وسائل الشّيعه، ج 8، ص 7، ح 15، مراجعه فرماييد

ص: 184

ص: 185

ص: 186

ص: 187

فصل دوازدهم:

اشاره

امامت ابراهيم عليه السلام

يكى از مسائل مهمّ مربوط به حضرت ابراهيم عليه السلام مسأله امامت است، كه در اواخر عمر آن حضرت رخ داد، و خداوند متعال علاوه بر نبوّت و رسالت، مقام فوق العاده ارزشمند امامت را نيز به آن حضرت ارزانى داشت. اين مطلب در آيه شريفه 124 سوره بقره منعكس شده، و مفسّران درباره آن بسيار سخن گفته اند، ولى بهترين سخن و مناسب ترين تفسير را مفسّران شيعه و پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام، با استفاده از معارف اهل بيت عليهم السلام بيان كرده اند.

شرح و تفسير

«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ»؛ و (ياد كنيد) هنگامى كه پروردگارِ ابراهيم، او را با دستوراتى آزمود».

«كلمات» در قرآن مجيد معانى متفاوتى دارد:

1. الفاظ؛ همان گونه كه در محاورات ما فارسى زبانان اغلب به اين معنا استعمال مى شود.

2. موجودات عالم؛ در قرآن مجيد از زمين و آسمان و خورشيد و ماه و ستارگان و ديگر موجودات عالم به كلمات تعبير شده است؛ چون عالم هستى همچون كتاب بزرگى است كه خداوند آن را نوشته، و هر يك از موجودات آن

ص: 188

يكى از كلمات اين كتاب بزرگ محسوب مى شود. خداوند متعال در آيه شريفه 109 سوره كهف مى فرمايد:

«قُلْ لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِّكَلِمَاتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّى وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً»؛ بگو: اگر دريا براى (نوشتن) كلمات پروردگارم مركّب شود، دريا پايان مى گيرد، پيش از آن كه كلمات پروردگارم پايان يابد، هر چند همانند آن (دريا) را كمك آن قرار دهيم».

امروزه كه تا حدّ زيادى پرده از روى اسرار آفرينش برداشته شده، تفسير آيه فوق روشن مى شود. دانشمندان مى گويند منظومه شمسى، كه ما در آن زندگى مى كنيم، جزء كهكشانى است به نام كهكشان راه شيرى، كه در اين كهكشان 200 ميليارد ستاره وجود دارد، كه خورشيد با تمام فروغ و عظمتش يك ستاره متوسّط آن است! مجموعه كهكشان هايى كه تاكنون بشر موفّق به كشف آن شده، كه كهكشان راه شيرى با 200 ميليارد ستاره يكى از آنهاست، به يك ميليارد كهكشان مى رسد! از عالَم بزرگ به عالَم كوچك مى رويم. دانشمندان مى گويند سر هر سوزنى ميليون ها اتم وجود دارد. راستى آيا مى توان تمام ستارگان آسمان و تمام دانه هاى اتم و ديگر موجودات عالم هستى را شماره كرد؟ نتيجه اين كه يكى از معانى كلمات، موجودات عالم است.

3. معناى ديگر كلمات «آزمايشات و ابتلائات» است؛ كلمات در آيه مورد بحث، بدين معناست. خداوند متعال زمانى كه اراده مى كند لباس زيباى امامت را بر اندام ابراهيم خليل عليه السلام بپوشاند، او را به روش هاى مختلف امتحان مى كند.

آيا حضرت در امتحانات موفّق مى شود؟ ادامه آيه شريفه پاسخ اين سؤال را روشن مى كند. توجّه فرماييد:

«فَأَتَمَّهُنَّ»؛ و او به طور كامل از عهده آنها برآمد».

سؤال: امتحانات ابراهيم خليل عليه السلام كه از عهده آنها سربلند برآمد، چه بود؟

ص: 189

جواب: حداقل آن حضرت هشت بار امتحان داد، و در همه پيروز شد؛ كه عبارتند از:

1. مبارزه با آفتاب و ماه و ستاره پرستان، كه شرح آن گذشت.

حضرت بدون ترس و واهمه به مبارزه با آنها پرداخت و آنها را مغلوب كرد.

2. مبارزه با عمويش آزر، كه تفصيل آن هم گذشت. ابراهيم عليه السلام آن قدر در اين مبارزه اصرار و پافشارى كرد كه عمويش عصبانى شد و او را تهديد به مجازات سختى كرد، امّا ابراهيم تسليم نشد، و از اين امتحان نيز سربلند خارج شد.

3. مبارزه آشكار با بت پرستان، كه شرح آن نيز گذشت. او يكّه و تنها در ميدان شهر بابل با همه بت پرستان به بحث پرداخت، و از جوانى و تنهاييش نهراسيد، و در نهايت با توكّل بر خدا پيروز شد.

4. مناظره با پادشاه ظالم عصر خود نمرود، كه فردى ستمگر و از خودراضى و مغرور بود. و همان طور كه گذشت در اين مبارزه نيز پيروز شد، و نمرود و نمروديان مات و مبهوت گشتند.

5. شكستن بت هاى بتخانه آباد شهر بابل و تبديل آن به ويرانه، و سپس حضور در دادگاه، پنجمين امتحان آن حضرت بود، كه قبول شد.

6. فرستادن همسرش هاجر و فرزند دلبندش اسماعيل به سرزمين خشك و سوزان مكّه، كه نه آب داشت و نه آبادانى، و نه انسانى آنجا بود، و نه حتّى پرنده اى؛ امّا ابراهيم عليه السلام با توكّل بر خدا مأموريّتى كه به او محوّل شده بود را انجام داد و از اين امتحان سخت نيز سربلند بيرون آمد.

7. هفتمين امتحان سخت آن حضرت، بردن فرزند دلبندش اسماعيل به قربانگاه بود، كه اين كار جز از انسانى مؤمن و متوكّل بر خدا كه پروردگارش را به درستى باور كرده باشد، انتظار نمى رود.

8. تجديد بناى خانه كعبه كه آن حضرت در سنّ پيرى با كمك فرزندش

ص: 190

اسماعيل به سرانجام رساند.

برادران عزيز! خواهران گرامى! خوانندگان محترم! هر كس بخواهد به جايى برسد بايد امتحانات الهى را به خوبى پشت سر بگذارد. زنان مصر به يوسف عليه السلام گفتند: «خواهش زليخا را انجام بده، و آنچه مى خواهد بجا آور، تا به مقامات عالى برسى. در غير اين صورت، جاى تو پشت ميله هاى زندان است». يوسف پيامبر عليه السلام پا بر روى هواهاى نفسانى گذاشت، و خطاب به خداى خود عرضه داشت:

«رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ»؛(1) پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا به سوى آن مى خوانند». و زندان را به جان خريد و بدين وسيله از امتحان الهى سرفراز خارج شد، و خداوند مقام مادّى عزيز مصر و مقام معنوى نبوّت را به وى عنايت كرد. آرى هيچ كس بدون زحمت و مشقّت به جايى نمى رسد.

همه امتحان دارند، محال است كسى مورد آزمايش قرار نگيرد، منتهى امتحانات فرق مى كند. يكى با بچّه دار شدن امتحان مى شود، و ديگرى، با بچه دار نشدن. وسيله امتحان عدّه اى پول و ثروت است، و عدّه اى ديگر فقر و ندارى.

برخى با پست و مقام امتحان مى شوند، و عدّه اى بدون آن. عدّه اى با فرزندان منحرف، و برخى با پدران فاسد. برخى از محترمين تهران به تازگى نزد من آمده بودند. يكى از آنها گفت زمين بزرگى را به يكى از فرزندانم بخشيدم، پس از گذشت مدّتى نياز به آن پيدا كردم. به فرزندم مراجعه كردم تا آن زمين را در اختيار من بگذارد، ايشان به دادگاه مراجعه كرد، و بر عليه من شكايت كرد كه پدرم قصد تصرف زمين مرا دارد! اين هم يك نمونه از امتحانات الهى است.

ابراهيم خليل عليه السلام با توكّل بر خدا و استعانت از ذات پاكش، از همه امتحان ها


1- سوره يوسف، آيه 33

ص: 191

سربلند خارج شد. اكنون خداوند مى خواهد به وى جايزه بدهد. جايزه اى ارزشمند و ويژه مى فرمايد:

«إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»؛ من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم». ابراهيم خليل عليه السلام هنگامى كه خلعت زيباى امامت را بر قامت خويش ديد، ذوق زده شد و پرسشى را مطرح كرد: «قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِى»؛ ابراهيم گفت: از دودمان من (نيز امامانى قرار بده)»؛ حضرت چقدر آينده نگر بود، فقط به فكر خود و مردمى كه با آنها زندگى مى كرد نبود، بلكه به ياد فرزندان و نوه ها و نسل هاى آينده اش نيز بود. به پاسخ خدا توجّه كنيد:

«قَالَ لَايَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ»؛ خداوند فرمود: پيمان من، به ستمكاران نمى رسد (مگر آنها كه شايسته اند)». خداوند به صورت مشروط با تقاضاى ابراهيم خليل عليه السلام موافقت كرد، و امامت را مختصّ كسانى دانست كه معصوم از گناه و معصيت باشند. چون هر گناهى ظلم است؛ ظلم به خويشتن، يا به ديگرى، يا به هر دو.

مقامات حضرت ابراهيم عليه السلام

امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند متعال پنج مقام به حضرت ابراهيم عليه السلام داد:

1. مقام عبوديّت و بندگى؛ اين مقام افتخار بزرگى براى بندگان خوب خداست.

بندگانيم جان و دل بر كف چشم بر امر و گوش بر فرمان

مقام عبوديّت آن قدر مهم است كه در تشهّد نماز، قبل از مقام رسالت ذكر شده است.

2. مقام نبوّت؛ اين مقام رفيع، پس از طى كردن مقام عبوديّت حاصل مى شود.

ص: 192

3. مقام رسالت؛ «نبىّ»، وحى و پيام هاى الهى را در اختيار مردم قرار مى دهد، ولى مأمور تبليغ آن در نقاط مختلف نيست؛ امّا وظيفه رسول تبليغ وحى در نقاط مختلف دنياست. در نتيجه حضرت ابراهيم عليه السلام كه هم نبىّ است و هم رسول، جهت تبليغ آيين توحيد از بابل به شام و از شام به مكّه سفر كرد.

4. مقام خليل اللّهى؛ ابراهيم بت شكن علاوه بر مقام عبوديّت و نبوّت و رسالت، خليل اللَّه نيز بود. همه چيزش را از خدا مى دانست، و علاقه فوق العاده اى به خداى يكتاى بى همتا داشت. طبق برخى روايات، روزى شنيد كه شخصى مى گويد:

«سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَالرُّوح»

گفت: «كيست كه نام معشوق و محبوب مرا مى برد؟ نيمى از اموالم را به او دادم. و اگر يكبار ديگر آن را تكرار كند نيم ديگر را هم به او خواهم داد».(1)

5. مقام امامت؛ مقام امامت كه اوج افتخار آن حضرت است.(2)

چند پرسش و نكته

اشاره

سؤالات متعدّدى پيرامون آيه مورد بحث مطرح است. از جمله اين كه:

1. امامت يعنى چه؟ و منظور از آن در اينجا چيست؟

2. آيا همه پيامبران علاوه بر پيامبرى امام هم بوده اند؟

3. تفاوت نبوّت و امامت و رسالت در چيست؟

4. چگونه حضرت ابراهيم عليه السلام به امامت رسيد؟

5. ظالم كيست؟

6. امام از سوى چه كسى تعيين مى شود؟


1- الفضائل والرذائل، ص 103
2- اصول كافى، ج 1، باب طبقات الانبياء والرسل والأئمّه، ص 175، ح 2

ص: 193

1. امامت چيست؟

سؤال: امامتى كه برتر از «عبوديّت»، «رسالت»، «نبوّت» و «خليل اللّهى» است به چه معناست؟

پاسخ: مفسّران اهل سنّت در تفسير صحيح اين آيه مانده اند. عدّه زيادى از آنها گفته اند: «امامت در اين آيه همان نبوّت است!».(1)

چطور مى توان اين تفسير را پذيرفت، در حالى كه به اتّفاق تمام مفسّران اعطاى مقام امامت در اواخر عمر حضرت ابراهيم عليه السلام بوده، و آن حضرت از سنّ نوجوانى به مقام نبوّت، بلكه رسالت و تبليغ آيين يكتاپرستى رسيده بود، و ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشيدپرستان و بت پرستان بابل و سپس شام را به خداى يگانه خواند؟

عدّه اى ديگر از اهل سنّت امامت را به طهارات دهگانه به شرح زير تفسير كرده اند:

1. گرفتن شارب، 2. گذاشتن ريش، 3. تراشيدن سر، 4. مسواك زدن، 5. خلال كردن، 6. از بين بردن موهاى زايد بدن، 7. ختنه كردن، 8. ناخن گرفتن، 9. غسل جنابت، 10. تطهير با آب.

امّا آيا اين امور، والاتر و بالاتر از عبوديّت و نبوّت و رسالت و خليل اللّهى است؟

اهل سنّت بر اثر جدا شدن از اهل بيت عليهم السلام در بسيارى از موارد نتوانسته اند براى آيات قرآن تفسير مناسبى ارائه كنند، كه اين يك مورد آن است. و نمونه ديگر آن، تفسير آيه شريفه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»(2) است؛ امّا مفسّران شيعه تفاسير روشنى از امامت ارائه داده اند. به عنوان نمونه، مرحوم طبرسى مفسّر


1- تفسير المنار، ج 1، ص 455
2- سوره مائده، آيه 3.

ص: 194

بزرگ و نام آشناى شيعه، در كتاب گرانقدر خود مجمع البيان (1)، دو تفسير براى امامت بيان كرده است:

1. مقتدا و پيشوا؛ امام كسى است كه سخنان و اعمال و سيره او سرمشق زندگى مردم است. حضرت ابراهيم عليه السلام به اين معنا از ابتداى رسالت امام محسوب مى شد، و گفتار و كردارش سرمشق و اسوه مردم بود. بنابراين، منظور از امام در آيه شريفه اين معنا نيست.

2. مجرى قانون؛ طبق اين تفسير، امامت عبارت است از تحقّق بخشيدن برنامه هاى دينى اعمّ از حكومت به معناى وسيع كلمه و اجراى حدود و احكام خدا و اجراى عدالت اجتماعى و همچنين تربيت و پرورش نفوس در ظاهر و باطن؛ و اين مقام از مقام رسالت و نبوّت بالاتر است.

خلاصه اين كه امام كسى است كه قوانين دين و احكام الهى را اجرا كند.

بنابراين نبوّت بيان قانون، رسالت ابلاغ قانون، و امامت اجراى آن است.

امام براى اجراى احكام الهى تشكيل حكومت مى دهد تا حدود شرعى را اجرا كند، حقّ مظلومان را بگيرد، نظم را در جامعه حاكم كند، امنيّت را فراهم آورد، و همه امور مربوط به دين را به سامان برساند.

2. همه پيامبران امام نبوده اند!

اشاره

سؤال: آيا تمام 124 هزار پيامبر، كه از سوى خداوند مبعوث شده اند، امام هم بوده اند، يا امامت مخصوص عدّه اى از آن بزرگواران بوده است؟

پاسخ: بعضى از پيامبران فقط نبى بوده، و وظيفه آنها بيان قوانين الهى بوده است. برخى ديگر، علاوه بر نبوّت مأمور تبليغ و نشر آيين خود نيز بودند امّا مأمور اجراى احكام الهى نبوده اند. ولى عدّه خاصّى از پيامبران الهى، علاوه بر


1- مجمع البيان، ج 1، ص 376

ص: 195

مقام نبوّت و رسالت به مقام امامت هم رسيده، و مأمور اجراى فرامين الهى نيز بوده اند. حضرت ابراهيم عليه السلام مأمور اجراى احكام الهى در شام بود. حضرت سليمان و داود عليهما السلام نيز به مقام امامت نايل شدند. حضرت يوسف عليه السلام پس از آن كه عزيز مصر شد و قدرت را به دست گرفت به مقام امامت هم رسيد.

پيامبر عاليقدر اسلام حضرت محمّد صلى الله عليه و آله نيز به مقام بلند امامت دست يافت، و مهم ترين حكومت الهى را تشكيل داد. امامان اهل بيت عليهم السلام نيز اين مقام رفيع را دارند. امام على عليه السلام پس از تحمّل 25 سال سكوت تلخ براى حفظ نهال نوپاى اسلام و برطرف شدن موانع، حكومت اسلامى را تشكيل مى دهد، و حدود الهى را اقامه مى كند، و با انحرافات مى جنگد، و به مستمندان و فقرا رسيدگى مى كند، و حقّ مظلومان را مى ستاند، و در تقسيم عادلانه بيت المال مى كوشد. هر چند عدّه اى از مسلمان نماها تاب عدالت آن حضرت را نداشته و او را شهيد كردند.

امام حسن مجتبى عليه السلام نيز در برهه اى از زمان، حكومت اسلامى را به دست گرفت؛ امّا طولى نكشيد كه ظالمان خلافت را از مسير حق منحرف كرده و امام از رأس حكومت كنار رفت. و دشمن نگذاشت بقيّه امامان اهل بيت عليهم السلام حكومت الهى را جهت پياده كردن فرامين پروردگار به دست بگيرند، امّا هنگامى كه امام غايب از نظرها و حاضر در قلب ها، حضرت مهدى عليه السلام ظاهر شود امامت را به معناى كامل در اختيار خواهد گرفت، و سراسر كره زمين را زير پرچم اسلام خواهد برد، «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ»(1). برنامه آن حضرت تحقّق عدالت، آزادى، رفاه، آرامش، امنيّت خواهد بود و در يك جمله، همه چيز در حكومت آن حضرت تحقّق خواهد يافت.


1- سوره توبه، آيه 33؛ ترجمه:« تا آن( اسلام) را بر همه آيين ها غالب گرداند»

ص: 196

امامت تكوينى

آنچه كه تا كنون گفته شد امامت تشريعى است، كه يك بعد امامت است.

امامت بُعد ديگرى نيز دارد، كه هدايت تكوينى است. و منظور از هدايت تكوينى به زبان ساده آن است كه امام هر چند در پس پرده غيبت باشد، امّا با روح و جان ما در تماس است و آن را پرورش مى دهد. اگر مردم به سراغ امام بروند از عنايات و بركات آن حضرت به صورت ناخودآگاه بهره خواهند برد. عقربه هاى قطب نما را هر كجا بگذاريم به سمت قطب شمال و جنوب جذب مى شود. يعنى يك قطب مغناطيسى در شمال و جنوب وجود دارد كه عقربه قطب نما را به خود جذب مى كند، مشروط بر اين كه عقربه قطب نما سنخيّتى با قطب مغناطيسى داشته باشد، وگرنه جذب نمى شود. قطب عالَم امكان و قلب مقدّس آقا امام زمان عليه السلام، نيز نيروى جاذبه اى قوى دارد، كه عقربه هاى قلب هاى خالص شيعيان را به خود جذب مى كند. بياييد بين عقربه قلبمان و نيروى جاذبه آن حضرت سنخيّتى ايجاد كنيم، تا مجذوب حضرت ولىّ عصر عليه السلام گرديم كه در اين صورت بركات آن حضرت را حس خواهيم كرد و بر اثر اين جذابيّت تكوينى، هر روز نورانيّت تازه اى احساس مى كنيم؛ يا مشكلات شخصى يا اجتماعى ما برطرف مى شود، يا مسائل مبهم با عنايت آن حضرت روشن مى گردد.

اين هدايت تكوينى امام زمان عليه السلام حلّال بسيارى از مشكلات شيعه در طول تاريخ بوده است. داستان ناصبى هاى بحرين و توطئه اى كه نخست وزير عنود و لجوج آنها بر ضدّ شيعه چيده بود، و نقشى كه بر آن انار زده بودند، با هدايت آن حضرت نقش بر آب شد.(1)

علماى دين با تمسّك به عنايت امام زمان عليه السلام و استفاده از هدايت هاى تكوينى آن حضرت از تنگناهايى كه گرفتار آن شده بودند، خود را رها مى كردند.


1- منتهى الآمال عربى، ج 2، ص 775؛ بحارالانوار، ج 52، ص 178، باب 24

ص: 197

به عنوان مثال مرحوم علّامه بحرالعلوم رحمه الله ساليانى در مكّه مكرّمه زندگى مى كرد، و بر اثر علم و دانش وافرى كه داشت سؤالات هر يك از مذاهب اسلامى را مطابق مذهبشان جواب مى داد. سؤالات شيعيان را بر اساس فقه اهل بيت عليهم السلام، و حنفيان را مطابق نظرات ابوحنيفه، و شافعيان را طبق فتواى شافعى، و مالكيان را با استفاده از آراى مالك، و حنبليان را برگرفته از كتاب هاى احمد حنبل پاسخ مى داد. يكى از دوستان علّامه چنين نقل مى كند:

«سيّد، بسيار دست و دل باز بود. يك روز نزد او رفتم تا از وى كمك بگيرم.

گفت: فعلًا دستم خالى است، مهلتى بده تا فرجى حاصل شود. هر روز جهت طواف خانه خدا و نماز طواف به مسجدالحرام مشرّف مى شد، سپس به منزل برمى گشت و به سؤالات مردم پاسخ مى داد. روزى پس از بازگشت از مسجدالحرام مشغول استراحت بود، كه خبر دادند آقايى دم در حياط با شما كار دارد. از جا پريد و با سر و پاى برهنه به استقبال او رفت، و با احترام وى را به داخل منزل دعوت كرد، و او را بالاى اطاق نشاند، و به من فرمود: بيرون اطاق منتظر باش! نمى دانم چه سخنانى ميان آن آقا و علّامه ردّ و بدل شد. امّا هنگامى كه آقا تشريف برد و علّامه با نهايت احترام وى را بدرقه كرد، مرا صدا زد و گفت:

«اين حواله را بگير، و به مسجدالحرام برو، در كنار كوه صفا تاجرى هست، حواله را به او بده، و هر چه داد بگير و اينجا بياور»؛ حواله را گرفته و به آدرس مذكور مراجعه كردم، و حواله را به آن تاجر دادم. تاجر حواله را گرفت و آن را بوسيد و بر روى سر نهاد. سپس گفت: «به تنهايى نمى توانى آنچه حواله شده را ببرى، برو كمك بياور». رفتم و كمك آوردم، تاجر كيسه هاى سنگينى از درهم و دينار تحويل داد، كه به اتّفاق آن شخص آنها را به منزل علّامه بردم. روز بعد با خود گفتم: بروم ببينم اين تاجر كه بود؟ امّا هنگامى كه به آن مكان مراجعه كردم، نه از تاجر خبرى بود و نه از آن مغازه اثرى! آنجا بود كه متوجّه شدم اين كمك ها

ص: 198

و دستگيرى هاى علّامه از كجا حواله مى شود».(1)

آرى، هدايت هاى تكوينى امام زمان عليه السلام باعث توفيقات فراوان علّامه بحرالعلوم رحمه الله شده بود.

خوانندگان محترم! اگر مايل هستيد عقربه هاى دل شما مجذوب آن قطب عالم امكان شود، و هدايتهاى تكوينى آن حضرت شامل حال شما هم گردد، بايد عقربه دلتان را هم سنخ آن حضرت كنيد، تا مشمول اين شعر شويد:

هر دم عنايت هاى تونور و هدايت هاى تو

لطف و كرامت هاى تومى تابد اندر روح و تن

مولاى من مولاى من

3. تفاوت «نبوّت» و «امامت» و «رسالت»

طبق آنچه از اشارات موجود در آيات و تعبيرهاى مختلفى كه در احاديث وارد شده برمى آيد، كسانى كه از طرف خدا مأموريّت داشتند، داراى مقامات مختلفى بودند:

الف) مقام نبوّت يعنى دريافت وحى از خداوند. بنابراين «نبى» كسى است كه وحى بر او نازل مى شود و آنچه را با وحى دريافت مى دارد، چنانچه مردم از او بخواهند در اختيارشان مى گذارد.

ب) مقام رسالت يعنى مقام ابلاغ وحى و تبليغ و نشر احكام خداوند و تربيت نفس ها از طريق تعليم و آگاهى بخشيدن. بنابراين «رسول» كسى است كه در حوزه مأموريّت خود به تلاش و كوشش برمى خيزد و از هر وسيله اى براى دعوت مردم به سوى خدا و ابلاغ فرمان او استفاده مى كند، و براى يك انقلاب فرهنگى و فكرى و عقيدتى تلاش مى نمايد.


1- منتهى الآمال عربى، ج 2، ص 788؛ بحارالانوار، ج 53

ص: 199

ج) مقام امامت يعنى رهبرى و پيشوايى خلق. در واقع «امام» كسى است كه با تشكيل حكومت الهى و به دست آوردن قدرت هاى لازم، سعى مى كند احكام خدا را اجرا كند، و اگر قدرت تشكيل حكومت را ندارد تا آنجا كه در توان دارد در اجراى احكام مى كوشد.

به بيان ساده تر: وظيفه امام اجراى دستورهاى الهى است؛ در حالى كه وظيفه رسول ابلاغ اين دستورهاست.

و به تعبيرى ديگر، رسول ارائه طريق مى كند، ولى امام، ايصال به مطلوب مى نمايد (علاوه بر وظايف سنگين ديگرى كه قبلًا اشاره شد).

ناگفته پيداست كه بسيارى از پيامبران مانند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تمام مقامات را داشتند، هم دريافت وحى مى كردند، هم تبليغ فرمان هاى الهى، هم در تشكيل حكومت و اجراى احكام تلاش مى كردند، و هم از طريق باطنى به تربيت نفوس مى پرداختند.

كوتاه سخن اينكه امامت، همان مقام رهبرى همه جانبه مادّى و معنوى، جسمى و روحانى و ظاهرى و باطنى است. امام رئيس حكومت، پيشواى اجتماع و رهبر مذهبى و مربّى اخلاق و رهبر باطنى و درونى است.

امام از يك سو با نيروى مرموز معنوى خود افراد شايسته را در مسير تكامل باطنى رهبرى مى كند، و از سوى ديگر با قدرت علمى خود افراد نادان را تعليم مى دهد، و با نيروى حكومت خويش يا قدرت هاى اجرايى ديگر، اصول عدالت را اجرا مى نمايد.

4. «امامت» يا آخرين سير تكاملى ابراهيم عليه السلام

از آنچه در بيان حقيقت امامت گفتيم، به خوبى استفاده مى شود كه ممكن است كسى مقام پيامبرى و تبليغ و رسالت را داشته باشد، امّا مقام امامت در او

ص: 200

نباشد. اين مقام، نيازمند شايستگى فراوان در جميع جهات است، و همان مقامى است كه ابراهيم عليه السلام پس از آن همه آزمايش ها و شايستگى ها پيدا كرد، و اين آخرين حلقه سير تكاملى ابراهيم عليه السلام بود.

آنها كه گمان مى كنند منظور از امامت، تنها «فرد شايسته و نمونه بودن» است، گويا به اين حقيقت توجّه ندارند كه چنين مطلبى از آغاز نبوّت در ابراهيم عليه السلام بوده است.

و كسانى كه گمان مى كنند منظور از امامت يعنى «سرمشق و الگو بودن» براى مردم؛ بايد به آنها گفت: اين صفت براى ابراهيم عليه السلام و همه انبيا از آغاز دعوت نبوّت وجود داشت، و به همين دليل پيامبر بايد معصوم باشد؛ زيرا اعمالش الگوست.

بنابراين، امامت مقامى است والا و حتّى برتر از مقام نبوّت و رسالت و اين همان مقامى است كه ابراهيم عليه السلام پس از آزمايش، شايستگى آن را از طرف خداوند دريافت داشت.

5. ظالم كيست؟

منظور از «ظلم» در جمله «لا يَنالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ»؛ تنها ستم كردن به ديگران نيست، بلكه ظلم (در برابر عدل) در اينجا به معناى وسيع كلمه به كار رفته، و نقطه مقابل عدالت به معناى گذاردن هر چيز در جاى خويش است. بنابراين، ظلم آن است كه شخص يا كار يا چيزى را در موقعيّتى كه شايسته آن نيست، قرار دهند.

از آنجا كه مقام امامت و رهبرى ظاهرى و باطنى خلق، مقامى فوق العاده پر مسؤوليّت و باعظمت است، يك لحظه گناه و نافرمانى و سوءِ پيشينه، سبب مى شود كه لياقت اين مقام سلب گردد.

ازاين رو در احاديث مى خوانيم: امامان اهل بيت عليهم السلام براى اثبات انحصار

ص: 201

خلافت بلافصل پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام، به آيه مورد بحث استدلال مى كردند.

اشاره به اينكه ديگران در دوران جاهليّت بت پرست بودند، تنها كسى كه يك لحظه در مقابل بت سجده نكرد، على عليه السلام بود. چه ظلمى از اين بالاتر كه انسان بت پرستى كند.(1) لقمان به فرزندش گفت: «يَا بُنَىَّ لَاتُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»؛ پسرم! چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك، ظلم بزرگى است».(2)

در حديثى كه هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام نقل كرده آمده است:

«... قَدْ كانَ إبراهيمُ عليه السلام نَبيّاً وَلَيسَ بِإمامٍ، حَتّى قالَ اللَّهُ:

«إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا، قالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِى»

فَقالَ اللَّهُ:

«لَايَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ»

، مَنْ عَبَدَ صَنَماً اوْ وَثَناً لا يَكونُ إماماً

؛ ابراهيم پيامبر بود پيش از آنكه امام باشد، تا اينكه خداوند فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم. ابراهيم گفت: از دودمان من (نيز امامانى قرار بده). خداوند فرمود: پيمان من به ستمكاران نمى رسد، كسى كه بتى را پرستيده باشد صلاحيت امام بودن را ندارد».(3)

در حديث ديگرى عبداللَّه بن مسعود از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه خداوند به ابراهيم فرمود:

«لا اعْطيكَ عَهداً لِظالمٍ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ. قالَ: يا رَبِّ وَمَنِ الظّالِمُ مِنْ وُلدى الَّذى لا يَنالُ عَهْدُكَ؟ قالَ: مَنْ سَجَدَ لِصَنَمٍ مِنْ دُونِى لا اجْعَلُهُ إماماً ابداً وَ لا يَصِحُّ انْ يَكونَ إِماماً!

؛ پيمان امامت را به ستمكاران از دودمان تو نمى بخشم. ابراهيم عرض كرد:

ستمكارانى كه اين پيمان به ايشان نمى رسد، چه كسانى هستند؟ خداوند فرمود:

كسى كه بر من سجده نكند و بت بپرستد، هرگز او را امام قرار نخواهم داد و صلاحيّت ندارد كه امام باشد».(4)


1- بحارالأنوار، ج 25، ص 199
2- سوره لقمان، آيه 13
3- اصول كافى، ج 1، ص 174، ح 1؛ بحارالأنوار، ج 11، ص 55؛ و الإختصاص، ص 22
4- امالى طوسى، ص 378؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 248؛ و بحارالأنوار، ج 25، ص 200، ح 12

ص: 202

6. امام از سوى خدا تعيين مى شود

از آيه مورد بحث استفاده مى شود كه:

الف) امام (رهبر معصوم همه جانبه مردم) بايد از سوى خدا تعيين گردد، زيرا امامت يك نوع عهد و پيمان الهى است و چنين كسى را بايد خداوند كه او طرف پيمان است، تعيين كند.

ب) افرادى كه رنگ ستم به خود گرفته اند و در زندگى آنها نقطه تاريكى از ظلم- اعمّ از ظلم به خويشتن يا ظلم به ديگران- و حتّى يك لحظه بت پرستى وجود داشته است، قابليّت امامت ندارند و به اصطلاح، امام بايد در تمام عمر خود معصوم باشد.

آيا كسى جز خدا مى تواند از وجود اين صفات آگاه گردد؟

و اگر با اين معيار بخواهيم جانشين پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را تعيين كنيم، كسى جز اميرمؤمنان على عليه السلام نمى تواند باشد.

جالب اينكه نويسنده المنار از قول ابوحنيفه نقل مى كند كه او معتقد بود خلافت فقط شايسته علويان است، به همين دليل شورش بر ضدّ حكومت وقت (منصور عباسى) را جايز مى دانست، و نيز به همين علّت حاضر نشد منصب قضاوت را در حكومت خلفاى بنى عبّاس بپذيرد. نويسنده المنار سپس اضافه مى كند: ائمّه چهارگانه اهل سنّت همه با حكومت هاى زمان خود مخالف بودند، و آنها را شايسته رهبرى مسلمانان نمى دانستند، زيرا افرادى ظالم و ستمگر بودند.(1)

ولى عجيب است كه در عصر ما بسيارى از علماى اهل تسنن، حكومت هاى ظالم و جبّار و خودكامه را كه ارتباطشان با دشمنان اسلام مسلّم و قطعى است،


1- تفسير المنار، ج 1، ص 457

ص: 203

و ظلم و فسادشان بر كسى پوشيده نيست، نه تنها تأييد و تقويت مى كنند، بلكه آنها را اولواالامر و واجب الاطاعه مى شمرند!

7. پاسخ به دو پرسش ديگر

الف) از آنچه در تفسير معناى امامت گفتيم، ممكن است اين سؤال مطرح شود كه: اگر كار امام «ايصال به مطلوب» و «اجرا كردن برنامه هاى الهى» است، اين معنا در مورد بسيارى از پيامبران حتّى خود پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام در مقياس عمومى تحقّق نيافته، بلكه هميشه افراد بسيار آلوده و گمراهى در مقابل آنها وجود داشتند.

در پاسخ مى گوييم: مفهوم اين سخن اين نيست كه امام مردم را به اجبار به حق مى رساند، بلكه با حفظ اصل اختيار، و داشتن آمادگى و شايستگى مى توانند از نفوذ ظاهرى و باطنى امام، هدايت يابند.

درست همان گونه كه مى گوييم خورشيد براى تربيت موجودات زنده آفريده شده است، يا اينكه قرآن مى فرمايد: «كار باران زنده كردن زمين هاى مرده است».(1) در حقيقت اين تأثير جنبه عمومى دارد، امّا در موجوداتى كه آماده پذيرش اين آثار و مهيّاى پرورش باشند.

ب) پرسش ديگر اينكه: لازمه تفسير فوق اين است كه هر امامى بايد نخست نبى و رسول باشد و بعد به مقام امامت برسد، در صورتى كه جانشينان معصوم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله چنين نبودند.

در پاسخ مى گوييم: لزومى ندارد كه قبلًا شخص امام به مقام نبوّت و رسالت برسد، بلكه اگر كسى قبل از او باشد كه مقام نبوّت و رسالت و امامت در او جمع


1- سوره بقره، آيه 164

ص: 204

گردد (مانند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله) جانشين او مى تواند برنامه امامت وى را تداوم بخشد و اين در صورتى است كه نياز به رسالت جديدى نباشد؛ مانند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه خاتم پيغمبران است.

به تعبيرى ديگر، اگر مرحله گرفتن وحى الهى و ابلاغ تمام احكام، انجام يافته و تنها مرحله اجرا باقى مانده است، جانشين پيامبر مى تواند خطّ اجرايى پيامبر صلى الله عليه و آله را ادامه دهد و نيازى نيست كه خود او نبى يا رسول باشد.

***

ص: 205

ص: 206

ص: 207

فصل سيزدهم:

اشاره

شخصيّت ممتاز ابراهيم عليه السلام

نام ابراهيم عليه السلام 69 بار در قرآن مجيد ذكر شده، و در 25 سوره از آن حضرت سخن به ميان آمده است. در آيات قرآن از اين پيامبر بزرگ مدح و ستايش فراوان شده و صفات ارزنده وى يادآورى گرديده است:

- او از هر نظر الگو و اسوه بود، و نمونه اى از يك انسان كامل؛

- مقام معرفت او نسبت به خدا؛

- منطق گوياى او در برابر بت پرستان؛

- مبارزات سرسختانه و خستگى ناپذيرش در مقابل جبّاران؛

- ايثار و گذشتش در برابر فرمان پروردگار؛

- استقامت بى نظيرش در برابر طوفان حوادث؛

- و آزمايش هاى سخت او؛

هر يك داستان مفصّلى دارد و هر كدام سرمشقى است براى مسلمانان و رهروان راه «اللَّه».

شخصيّت ممتاز اين پيامبر الهى را از تعابير و عناوين دوازده گانه زير به خوبى مى توان دريافت. توجّه فرماييد:

***

ص: 208

1. ابراهيم عليه السلام يك امّت بود

خداوند متعال در آيه شريفه 120 سوره نحل، از آن حضرت به عنوان يك امّت ياد كرده، و شخصيّت او را همچون يك امّت مى ستايد. مى فرمايد:

«إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً للَّهِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»؛ ابراهيم (به تنهايى) امّتى بود مطيع فرمان خدا؛ خالى از هر گونه انحراف؛ و از مشركان نبود».

در اينكه چرا نام «امّت» بر ابراهيم عليه السلام گذارده شده مفسّران نكات مختلفى ذكر كرده اند، كه چهار نكته آن قابل ملاحظه است:

الف) ابراهيم عليه السلام آن قدر شخصيّت داشت كه به تنهايى يك امّت بود، چرا كه گاه شعاع شخصيّت انسان آن قدر افزايش مى يابد كه از يك فرد و دو فرد و يك گروه فراتر مى رود، و شخصيّتش معادل يك امّت بزرگ مى شود.

ب) ابراهيم عليه السلام رهبر، مقتدا و معلّم بزرگ انسانيّت بود، و به همين جهت به او «امّت» گفته شده است؛ زيرا امّت (به معناى اسم مفعولى) به كسى گفته مى شود كه مردم به او اقتدا كنند و رهبريش را بپذيرند.

البتّه ميان اين معنا و معناى اوّل، پيوند معنوى خاصّى برقرار است؛ زيرا كسى كه پيشواى صدق و راستى براى ملّتى شود، در همه اعمال آنها شريك و سهيم است و گويى خود امّتى است.

ج) ابراهيم عليه السلام در آن زمان كه هيچ خداپرستى در محيطش نبود، و همگى در منجلاب شرك و بت پرستى غوطه ور بودند، تنها موحّد و يكتاپرست بود. پس او به تنهايى امّتى، و مشركان محيطش امّت ديگر بودند.

د) ابراهيم عليه السلام سرچشمه پيدايش امّتى بود و به همين سبب نام امّت بر او گذارده شد.

و هيچ اشكالى ندارد كه اين كلمه كوچك، يعنى امّت، تمام اين معانى بزرگ را در خود جمع كند. آرى ابراهيم عليه السلام يك امّت بود، يك پيشواى بزرگ بود، يك

ص: 209

مرد امّت ساز بود، و در آن روز كه در محيط اجتماعش كسى دم از توحيد نمى زد، او منادى بزرگ توحيد بود.(1)

2. او خليل اللَّه بود

طبق آنچه كه در آيه شريفه 125 سوره نساء آمده، خداوند مقام خليل اللّهى را به حضرت ابراهيم عليه السلام عطا كرد؛ مى فرمايد:

«وَمَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ للَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا» دين و آيين چه كسى بهتر از آن كس كه خود را تسليم خدا كند، و نيكوكار باشد، و از آيين ابراهيم كه ايمانى خالص و پاك داشت پيروى كند؟! و خدا ابراهيم را به دوستى انتخاب كرد».

«خليل» ممكن است از ريشه «خُلَّت» (بر وزن حجّت) به معناى «دوستى» بوده باشد، و يا از ريشه «خَلَّت» (بر وزن ضربت) به معناى «نياز و احتياج». در اينكه كدام يك از اين دو معنا به مفهوم آيه فوق نزديك تر است؟ در ميان مفسّران گفتگوست.

جمعى معتقدند: معناى دوم نزديك تر به حقيقت آيه مى باشد؛ زيرا ابراهيم عليه السلام به خوبى احساس مى كرد كه در همه چيز بدون استثنا نيازمند پروردگار است.

ولى از آنجا كه آيه فوق مى فرمايد: «خداوند اين مقام را به ابراهيم عليه السلام داد»، استفاده مى شود كه منظور همان معناى دوستى است؛ زيرا اگر بگوييم: «خداوند ابراهيم عليه السلام را به عنوان دوست خود انتخاب كرد»، بسيار مناسب به نظر مى رسد تا اين كه بگوييم: «خداوند ابراهيم را نيازمند خود انتخاب كرد». به علاوه، نيازمندى مخلوقات به خدا، اختصاص به ابراهيم عليه السلام ندارد، چنان كه در قرآن


1- تفسير نمونه، ج 11، ص 384

ص: 210

مى خوانيم:

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ».(1) به خلاف دوستى خداوند كه همگى در آن يكسان نيستند.

در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است: «خداوند، اگر ابراهيم عليه السلام را به عنوان خليل (دوست) انتخاب كرد، به خاطر نياز به دوستى او نبود، بلكه به خاطر اين بود كه ابراهيم عليه السلام بنده مفيد پروردگار و كوشا در راه رضاى او بود».(2)

و امّا اين كه ابراهيم عليه السلام چه امتيازاتى داشت كه خداوند اين مقام را به او بخشيد، در روايات علل مختلفى براى آن ذكر شده، كه همه آنها مى تواند دليل اين انتخاب بوده باشد. از جمله امام صادق عليه السلام در حديثى مى فرمايد:

«انَّما اتَّخَذَ اللَّهُ ابْراهيمَ خَليلًا لِانَّهُ لَمْ يَرُدَّ احَداً وَلَمْ يَسْئَلْ احَداً قَطُّ غَيْرَ اللَّهِ

؛ خداوند از آن جهت ابراهيم عليه السلام را به عنوان خليل خود انتخاب كرد كه هرگز تقاضاكننده اى را محروم نساخت، و هيچ گاه از كسى جز خدا تقاضا نكرد».(3) و از بعضى از روايات ديگر استفاده مى شود كه اين مقام بر اثر كثرت سجود، اطعام گرسنگان، نماز در دل شب، و يا به خاطر كوشا بودن در راه اطاعت پروردگار بوده است.(4)

3. ميهمان نوازى ابراهيم عليه السلام

حضرت ابراهيم عليه السلام فوق العاده ميهمان نواز بود. داستان ميهمان نوازى آن حضرت از فرشتگان الهى در سوره ذاريات آيات 24 تا 27 آمده، كه قبلًا در مورد


1- سوره فاطر، آيه 15؛ ترجمه:« اى مردم! شما( همگى) نيازمند به خداييد»
2- مجمع البيان، ج 3، ص 201؛ تفسير تبيان، ج 3، ص 342
3- عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 76؛ بحارالانوار، ج 12، ص 4، و ج 93، ص 150
4- بحارالانوار، ج 12، ص 4، باب 1 از ابواب قصص ابراهيم عليه السلام

ص: 211

آن بحث شد. آن حضرت به قدرى ميهمان نواز بود كه او را «ابواضياف» (پدر ميهمانان يا صاحب ميهمانان) لقب داده بودند.(1)

در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«ابراهيم عليه السلام ميهمان دوست بود، و هرگاه ميهمان نداشت براى پيدا كردن ميهمان از خانه بيرون مى رفت، و درهاى خانه اش را قفل مى كرد، و كليد آن را همراه خود مى برد. روزى درها را بست و بيرون رفت. چون بازگشت درها را باز ديد، و مردى را در خانه خود مشاهده كرد. به او گفت: اى بنده خدا! به اجازه چه كسى وارد اين خانه شدى؟ گفت: به اجازه پروردگارم، و اين جمله را سه بار تكرار كرد. ابراهيم عليه السلام دانست كه او جبرئيل است، و خداى را سپاس گفت.

سپس جبرئيل رو به ابراهيم عليه السلام كرد و گفت: پروردگارت مرا نزد بنده اى از بندگانش كه او را خليل خود گردانيده، فرستاده است. ابراهيم عليه السلام پرسيد: آن بنده چه كسى است كه تا زنده هستم خدمتش كنم؟ گفت: تو همان خليل خدا هستى! پرسيد: به چه علّت؟ گفت: بدان سبب كه تا كنون از خدا چيزى نخواسته اى، و تاكنون چيزى از تو درخواست نشده كه در جواب آن «نه» گفته باشى».(2)

4. او بسيار راستگو بود

آيه شريفه 41 سوره مريم ويژگى صداقت فوق العاده حضرت ابراهيم عليه السلام را چنين توصيف مى كند:

«وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً»؛ در اين كتاب، ابراهيم را ياد كن، كه او پيامبرى بسيار راستگو بود».

واژه «صديق» صيغه مبالغه از صدق و به معناى كسى است كه بسيار


1- سفينة البحار، ج 5، واژه ضيف، ص 268
2- تاريخ انبيا( محلّاتى)، ص 121

ص: 212

راستگوست. بعضى گفته اند: به معناى كسى است كه هرگز دروغ نمى گويد، و يا بالاتر از آن توانايى بر دروغ گفتن ندارد، چون در تمام عمر عادت به راستگويى كرده است و بعضى آن را به معناى كسى مى دانند كه عملش تصديق كننده سخن و اعتقاد اوست. ولى روشن است كه همه اين معانى تقريباً به يك معنا باز مى گردد. به هر حال، اين صفت به قدرى اهميّت دارد كه در آيه فوق، حتّى قبل از صفت «نبوّت» بيان شده، گويى زمينه ساز شايستگى براى پذيرش نبوّت است.

و از اين گذشته، بارزترين صفتى كه در پيامبران و حاملان وحى الهى لازم است همين معنا مى باشد، كه آنها فرمان پروردگار را بى كم و كاست، به بندگان خدا برسانند.(1)

و لذا تمام پيامبران الهى به «صدق الحديث؛ گفتار صادقانه» و «اداء الامانة» حتّى نسبت به انسان هاى فاجر، مبعوث شده اند.(2)

5. او از نيكان بود

خداوند متعال اين ويژگى حضرت ابراهيم عليه السلام را در آيات 45 تا 48 سوره ص مطرح كرده است؛ مى فرمايد:

«وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُوْلِى الْأَيْدِى وَالْأَبْصَارِ* إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ* وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ* وَاذْكُرْ إِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الْأَخْيَارِ»؛ و به خاطر بياوريد بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را، صاحبان قدرت و بصيرت. ما آنها را با خلوص ويژه اى خالص گردانديم، كه همان يادآورى سراى آخرت بود. و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكان بودند! و به خاطر بياور، اسماعيل و «اليسع» و «ذوالكفل» را كه همه از نيكان بودند».


1- تفسير نمونه، ج 13، ص 90
2- سفينة البحار، ج 5، ص 65

ص: 213

و جالب اين كه براى شش پيامبر بزرگ مذكور در آيات فوق، شش توصيف مختلف ذكر شده، كه هر كدام معنا و مفهوم خاصّى دارد:

1. «عبوديّت و بندگى» نخستين توصيفى است كه براى آنها ذكر شده، و به راستى همه چيز در آن جمع است. بندگى خدا يعنى وابستگى مطلق به او، يعنى در برابر اراده او از خود اراده نداشتن و در همه حال سر بر فرمان او نهادن.

2 و 3. «علم» و «قدرت» ويژگى دوم و سوم است كه روى آن انگشت گذاشته شده است. انسان براى پيشبرد هدف هايش نياز به دو نيرو دارد: نيروى درك و تشخيص، و نيروى كار و عمل؛ و به تعبير ديگر بايد از «علم» و «قدرت» كمك گرفت تا به هدف واصل گشت. بنابراين خداوند اين پيامبران را به داشتن «درك و تشخيص و بينش قوى» و «قوّت و قدرت كافى» براى انجام كار، توصيف كرده است.

4. ويژگى چهارم «ياد مرگ» است. آرى آنها پيوسته به ياد جهان ديگر بودند، افق ديد آنها در زندگى چند روزه اين دنيا، و لذّات آن محدود نمى شد. آنها در ماوراى اين زندگى زودگذر، سراى جاويدان با نعمت هاى بى پايانش را مى ديدند، و همواره براى آن تلاش و كوشش مى كردند.

ديگران نيز ممكن است گهگاه به ياد سراى آخرت بيفتند، به خصوص هنگامى كه يكى از دوستانشان از دنيا مى رود، و يا در مراسم تشييع و يادبود عزيزى حاضر مى شوند؛ ولى اين ياد، خالص نيست؛ بلكه آميخته به ياد دنياست.

امّا مردان خدا توجّهى خالص و عميق و مداوم و مستمر به سراى ديگر دارند، گويى هميشه در برابر چشمانشان حاضر است، و تعبير به «خالِصَةً» در آيه، اشاره به همين مطلب است.

5 و 6. «نيكى» و «برگزيدگى» دو صفت ديگر آن بزرگواران است. ايمان و عمل صالح آنها سبب شده كه خداوند آنان را از ميان بندگانش برگزيند، و به

ص: 214

منصب نبوّت و پيامبرى مفتخر سازد، و نيكوكارى آنها به حدّى رسيده كه عنوان «اخيار» (نيكان) را به طور مطلق پيدا كرده اند، افكارشان نيك، و اخلاقشان نيك، و اعمال و برنامه ها و سراسر زندگيشان نيك است. و در يك كلام، آنچه خوبان همه دارند، آنها تنها دارند.(1)

6. بردبارى ابراهيم عليه السلام

در آيه شريفه 114 سوره توبه مى خوانيم:

«وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِابِيهِ إِلَّا عَنْ مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ للَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ»؛ و استغفار ابراهيم براى پدرش (سرپرستش كه در آن زمان، عمويش آزر بود) فقط به خاطر وعده اى بود كه به او داده بود (تا وى را به سوى ايمان جذب كند)؛ امّا هنگامى كه براى او روشن شد كه وى دشمن خداست، از او بيزارى جست؛ به يقين، ابراهيم دلسوز و بردبار بود!».

شرح اين آيه، كه دلالت بر صبر و بردبارى حضرت دارد، قبلًا گذشت.

7. توكّل فوق العاده ابراهيم عليه السلام

او توكّل بى نظيرى داشت، تا آنجا كه در هيچ كار و حادثه اى نظرى جز به خدا نداشت. هر چه مى خواست از او مى طلبيد، و جز درِ خانه او را نمى كوبيد. آيات 78 تا 82 سوره شعرا گواه خوبى بر اين مدّعاست. توجّه فرماييد:

«الَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ* وَالَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ* وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ* وَالَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِينِ* وَالَّذِى أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِى خَطِيئَتِى يَوْمَ الدِّينِ»؛ (پروردگار عالميان) همان كسى (است) كه مرا آفريد، و پيوسته راهنماييم مى كند، و كسى كه مرا غذا مى دهد و سيراب مى نمايد، و هنگامى كه بيمار شوم مرا شفا مى دهد،


1- تفسير نمونه، ج 19، ص 325 تا 329

ص: 215

و كسى كه مرا مى ميراند و سپس زنده مى كند، و كسى كه اميد دارم خطايم را در روز جزا بيامرزد».

داستان پيشنهاد فرشتگان براى نجات او از آتش نمرود، و عدم قبول اين پيشنهاد از ناحيه آن حضرت در تواريخ ضبط است، و قبلًا به آن اشاره داشتيم.

ولى در عين حال به روايت جالبى در اين زمينه توجّه فرماييد:

«روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله به جبرئيل عليه السلام فرمود: آيا تو با اين قوّت و قدرت، هيچ وقت به زحمت و مشقّت افتاده اى؟ عرض كرد: بله، در سه مورد به زحمت افتادم:

1. روزى كه ابراهيم عليه السلام به سمت آتش افكنده شد، خداوند دستور داد او را قبل از رسيدن به آتش بگيرم. و فرمود: به عزّت و جلالم سوگند اگر قبل از رسيدن تو، در آتش بيفتد نامت را از دفتر فرشتگان محو مى كنم! من با سرعت به سمت او حركت كرده، در فاصله ميان هوا و آتش او را گرفته، و به ابراهيم گفتم:

حاجتى ندارى؟ گفت: از خدا آرى، امّا از تو نه!

2. هنگامى كه ابراهيم عليه السلام مأمور ذبح فرزندش اسماعيل عليه السلام شد خداوند به من مأموريّت داد كه اسماعيل را نجات دهم و فرمود: اگر قبل از رسيدن تو، كارد گلوى اسماعيل را ببرد نامت را از دفتر فرشتگان حذف مى كنم! من با سرعت تمام به سمت آنها حركت كرده و كارد را از دست ابراهيم گرفتم، و گوسفندى را به جاى اسماعيل به او دادم تا ذبحش كند.

3. هنگامى كه يوسف عليه السلام به چاه انداخته شد خداوند مرا مأمور حفظ او كرد، و فرمود: به عزّت و جلالم قسم اگر قبل از رسيدن تو به محلّ مأموريّت يوسف به قعر چاه بيفتد نامت را از ديوان ملائكه حذف مى كنم! با سرعت از آسمان به زمين نازل شده و قبل از آن كه يوسف عليه السلام به ته چاه برسد او را گرفته، و بر روى قطعه سنگى كه در ته چاه بود نهادم. در اين سه مأموريّت به زحمت و مشقّت افتادم».(1)


1- تفسير برهان، ج 4، ص 826، ح 7162

ص: 216

8. شجاعت وصف ناشدنى ابراهيم عليه السلام

او شجاعت بى نظيرى داشت، و در برابر سيل خروشان تعصّب هاى بت پرستان يك تنه ايستاد، و كمترين ترس و وحشتى به خود راه نداد. بت هاى آنها را به باد تمسخر گرفت، و از بتكده آنها تلّى از خاك ساخت، و در برابر نمرود و دژخيمانش با شهامت بى نظيرى سخن گفت، كه شرح آن در مباحث پيشين گذشت.

9. منطق قوى ابراهيم عليه السلام

آن حضرت منطق فوق العاده نيرومندى داشت، در عبارات كوتاه و محكم و مستدل، پاسخ هاى دندان شكنى به گمراهان مى داد، و با همان منطق رسايش، بينى لجوجان را به خاك مى ماليد.

هرگز به خاطر شدّت خشونت آنها، از كوره درنمى رفت؛ بلكه با خونسردى كه حاكى از روح بزرگش بود، با آنها روبه رو مى شد، و با گفتار و رفتارش سند محكوميتشان را به دستشان مى سپرد، كه اين مطلب نيز در داستان محاجّه ابراهيم عليه السلام با نمرود، و عمويش آزر، و قضات دادگاه بابل- هنگامى كه مى خواستند او را به جرم خداپرستى و بت شكنى محكوم نمايند- به روشنى آمده است، و شرح آن گذشت.

10. آيين ابراهيم!

قرآن مجيد در آيه 78 سوره حج يكى از افتخارات مسلمانان را اين مى شمرد كه آنها بر آيين ابراهيم اند، و او بود كه نام «مسلمان» را بر شما گذارد. مى فرمايد:

«وَجَاهِدُوا فِى اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ وَفِى هَذَا ...»؛ و در راه خدا آنگونه كه سزاوار

ص: 217

اوست جهاد كنيد، او شما را برگزيد، و در دين (اسلام) كارِ سنگين و سختى بر شما قرار نداد؛ از آيين پدرتان ابراهيم پيروى كنيد؛ خداوند شما را در كتاب هاى پيشين و در اين كتاب آسمانى «مسلمان» ناميد ...».

حتّى براى تشويق مسلمانان، به انجام پاره اى از دستورات مهم، به آنان گوشزد مى كند كه شما بايد به ابراهيم و يارانش اقتدا كنيد.(1)

11. او بنيان گذار حج بود

مراسم حج با آن همه عظمت و شكوهش، به فرمان خدا و به وسيله ابراهيم عليه السلام پايه گذارى شد. و به همين جهت نام ابراهيم عليه السلام و خاطره او، با تمام مراسم حج آميخته است. و انسان در هر موقف و برنامه اى از اين مراسم بزرگ، به ياد اين پيغمبر عظيم الشأن مى افتد، و پرتو عظمتش را در دل خويش احساس مى كند، تا آنجا كه مراسم حج بى ياد ابراهيم عليه السلام نامفهوم است!

12. همه افراد به شخصيّت او افتخار مى كردند

شخصيّت آن حضرت به حدّى بود كه هر گروهى كوشش داشت او را از خود بداند. يهوديان و مسيحيان هر كدام بر پيوند خويش با ابراهيم عليه السلام تأكيد داشتند، كه قرآن در پاسخ آنها اين واقعيّت را بيان داشت كه: «او تنها يك مسلمان و موحّد راستين بود، يعنى كسى كه در همه چيز تسليم فرمان خدا بود، جز به او نمى انديشيد، و جز در راه او گام برنمى داشت».(2)

شرح اين مطلب نيز در اوايل كتاب گذشت.


1- سوره ممتحنه، آيه 4
2- سوره آل عمران، آيه 67

ص: 218

ص: 219

ص: 220

ص: 221

فصل چهاردهم:

اشاره

آخرين برگ زندگانى ابراهيم عليه السلام

مرگ قانونى است كه در مورد ممكنات هيچ استثنايى ندارد، و دامنگير پيامبران بزرگى چون حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و حضرت ابراهيم عليه السلام نيز مى شود.

و گرچه ظاهرى تلخ و دوست نداشتنى دارد، امّا آن هم در حقيقت نعمتى از نعمت هاى پروردگار است. اين ادّعا در مباحث آينده روشن خواهد شد.

در مورد چگونگى مرگ حضرت ابراهيم عليه السلام و ساير جزئيّات آن روايات مختلفى وجود دارد، كه به سه نمونه آن قناعت مى شود. در هر يك از اين روايات، علاوه بر فضيلت يا فضايلى كه در مورد آن حضرت به چشم مى خورد، نكات تربيتى مهمّى نيز وجود دارد، كه با دقّت و تأمّل قابل استفاده است. به اين روايات توجّه بفرماييد:

الف) دوست، ديدار دوستش را دوست دارد!

طبق روايتى كه از حضرت على عليه السلام نقل شده، آن حضرت فرمود:

«هنگامى كه خداوند متعال اراده كرد جان ابراهيم خليل عليه السلام را بگيرد، ملك الموت را به سوى او روانه كرد. مأمور پروردگار خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد: السلام عليك يا ابراهيم. حضرت در پاسخش فرمود: عليك السلام اى ملك الموت! آيا مرگ من قطعى و اجبارى است، يا مى توانم بين مردن

ص: 222

و ماندن يكى را انتخاب كنم؟ فرشته مرگ گفت: اختيارى است. ابراهيم گفت: آيا ديده اى دوستى جان دوستش را بگيرد؟! ملك الموت در پاسخ عاجز ماند و به سوى خداوند بازگشت، و عرض كرد: خدايا! شنيدى دوستت ابراهيم چه گفت.

چه جوابش دهم؟ فرمود: اى فرشته مرگ! به سمت ابراهيم بازگرد و به او بگو: آيا تا كنون ديده اى دوستى از ديدار دوستش كراهت داشته باشد؟ هر دوستى علاقمند به ملاقات دوستش مى باشد!».(1)

ب) بهترين مقدار عمر انسان!

امام صادق عليه السلام فرمود: «ساره از همسرش خواست تا دعا كند خداوند فرزندى به آنها بدهد. حضرت ابراهيم عليه السلام دعا كرد و خداوند اجابت نمود. سى سال پس از دعاى ابراهيم عليه السلام خداوند به آنها فرزندى عنايت كرد. ساره به شوهرش گفت: سنّت زياد و اجلت نزديك شده، از خداوند بخواه مرگت را به تأخير بيندازد، و عمرت را طولانى گرداند. تا در كنارت زندگى نموده، و چشممان به ديدار تو روشن گردد. ابراهيم عليه السلام اين مطلب را از خداوند تقاضا كرد. خداوند وحى كرد: هر مقدار عمر مى خواهى طلب كن، كه به تو خواهم داد.

حضرت اين خبر را به اطّلاع همسرش رساند. ساره گفت: از خداوند بخواه تو را از دنيا نبرد، مگر زمانى كه تو خود تقاضاى مرگ كنى. ابراهيم عليه السلام دعا كرد و خداوند اجابت فرمود. ابراهيم عليه السلام اين مطلب را به همسرش خبر داد. ساره گفت: شكر خداوند را در مورد اين نعمت بجاى آور، بدين منظور غذايى تهيّه كن و فقرا و نيازمندان را اطعام نما. حضرت ابراهيم عليه السلام به شكرانه اين نعمت مردم را دعوت كرد. در ميان ميهمانان پيرمرد نابيناى ضعيفى بود كه همراه راهنمايش بر سر سفره نشسته بود. نابينا دستش را دراز كرد و لقمه اى برداشت تا


1- بحارالانوار، ج 12، ص 78، ح 7

ص: 223

آن را بخورد. امّا از فرط ضعف و ناتوانى لقمه را به سمت چپ و راست دهان و در نهايت به سمت پيشانى اش برد و موفّق نشد داخل دهانش بگذارد.

همراهش دست او را گرفت و لقمه را به سمت دهانش برد. سپس لقمه ديگرى برداشت و آن را به چشمش زد! ابراهيم عليه السلام كه چگونگى غذا خوردن آن پيرمرد نابينا را مشاهده مى كرد، از همراه او علّت را پرسيد. عرض كرد: آنچه مى بينى همه از ضعف و پيرى و ناتوانى اوست! ابراهيم عليه السلام با خود گفت: آيا من هم در سنّ پيرى همچون او خواهم شد؟ پس از ديدن اين صحنه رقّت بار، دست به دعا برداشت و گفت:

«اللَّهُمَّ تَوَفَّنى فِى الْاجَلِ الَّذى كَتَبْتَ لى فَلا حاجَةَ لى فِى الزّيادَةِ فِى الْعُمْرِ بَعْدَ الَّذى رَأَيْتُ؛(1)

بارخدايا! جانم را در همان زمان كه تو مقدّر كرده اى بگير، كه پس از ديدن اين صحنه علاقه اى به عمر اضافه ندارم!».

ج) سيماى متفاوت فرشته مرگ

ابوبصير از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام چنين نقل كرده است:

«هنگامى كه ابراهيم عليه السلام مناسك حج را انجام داد و به شام بازگشت از دنيا رفت. و داستان رحلت آن حضرت به اين شرح بود: فرشته مرگ آمد تا جان ابراهيم عليه السلام را بگيرد. ابراهيم عليه السلام گويا از مرگ كراهت داشت (البتّه نه به خاطر علاقه به دنيا، بلكه به خاطر عبادت و اطاعت بيشتر) ملك الموت به خداوند عرض كرد: ابراهيم از مرگ ناخشنود است. خداوند فرمود: ابراهيم را رها كن، زيرا او دوست دارد مرا پرستش كند (و طول عمر را براى همين منظور مى خواهد) روزى حضرت ابراهيم پيرمرد بزرگسالى را مشاهده كرد كه از يك سو غذا مى خورد و از سوى ديگر آنچه را خورده از وى خارج مى شود! با ديدن اين صحنه از زندگى دنيا متنفّر و به مرگ علاقمند شد. به خانه اش بازگشت.


1- بحارالانوار، ج 12، ص 79، ح 9

ص: 224

موجود بسيار زيبايى، كه تا آن روز به زيبايى او نديده بود، در درون خانه مشاهده كرد. پرسيد: تو كيستى؟ گفت: من مأمور مرگ و گرفتن جان انسان ها هستم.

ابراهيم گفت: سبحان اللَّه چه كسى از ديدار و زيارت تو كراهت دارد، در حالى كه اين قدر زيبايى؟ ملك الموت گفت: اى خليل الرّحمان! هرگاه خداوند متعال نسبت به بنده اى اراده خير كند، مرا به صورتى زيبا به سوى او مى فرستد و اگر نسبت به آن بنده اراده شرّ كند، مرا به صورتى ديگر به سوى او خواهد فرستاد.

سپس ملك الموت جان ابراهيم عليه السلام را در شام گرفت».(1)

مدّت عمر آن حضرت را مختلف نوشته اند. در حديثى آن را 120 سال، و در روايتى 175 سال، و در نقلى 200 سال نوشته اند.(2) و محلّ دفن آن حضرت، در سرزمين فلسطين در «حبرون» است، جايى كه اكنون به شهر ابراهيم خليل معروف است.(3)

پايان


1- بحارالانوار، ج 12، ص 79، ح 8
2- تاريخ انبيا( محلّاتى)، ص 164
3- همان مدرك، ص 165

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109